عطرمجلسی.mp3
1.11M
🎤 🔊 #حامدشاکرنژاد
🍃 #سوره_حمد
🍃 #سوره_فاتحه
#سوره #حمد #فاتحه
📡 @atremajlesi 🇮🇷
عطرخاص،استادمحرابیان،عنایت امام زمان(عج)ویژه.mp3
1.68M
🎤 🔊 #استادمحرابیان
🍃 #عنایت_ویژه_امام_زمان(عج)
#شفای_مردفلج بادست مبارک #امام_عصرعجَّل_الله تعالی فرجه الشَّریف درراه #سامری مقابل چشمان مسافران داخل وَن مسافربری وپیغام آقابه راننده
حتماً گوش کنید
بسیار تاثیر گذار
📡 @atrekhas 🇮🇷
💞ماجرای عجیب دختر ارمنی💞
❇️یکی از شاگردان مرحوم آیت الله بهبهانی چنین نقل می کند:
روزی در صحن شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) پای درس استادمان نشسته بودیم، ناگاه مرد زائر غریبی که لباس اهل آذربایجان را به تن داشت، سراغ آیت الله بهبهانی آمد و سلام کرد و سپس کیسه ای که در آن مقدار زیادی از زیور آلات زنانه بود به ایشان داد و گفت: به هر صورت که می دانید، مصرف نمایید.
استاد از ایشان سؤال کرد: اینها چیست و کجا بوده؟ آن مرد حکایت عجیبی را دراین باره نقل کرد وگفت:
🔻من اهل شیروان هستم. چندین سال پیش برای تجارت به یکی از شهرهای روسیه سفر کردم ؛ و مال زیادی هم داشتم.
یکروز چشمم افتاد به دختری زیبا که دلم را برد و به خاطر او آرامشم را از دست دادم، کم کم اختیار از دستم خارج شد به سراغ خانواده آن دختر رفتم. خانواده او از سرشناسان و اشراف نصاری بودند اما، به هر حال از دختر آنها خواستگاری کردم، جواب آنها این بود که از نظر ما، تو هیچ عیبی نداری جز آنکه به مذهب ما نیستی، اگر حاضر باشی مسیحی شوی دخترمان را به عقد تو در خواهیم آورد. ناراحت و غمزده از منزل آنها بیرون آمدم، چون برای من شرطی گذاشته بودند که نمی توانستم به آن عمل کنم.
هر چه می گذشت، عشق و محبت من به آن دختر بیشتر می شد به گونه ای که از کار و زندگی باز مانده بودم، چون دیدم کارم به آشفتگی کشیده شده و راهی جز بهم ریختگی زندگی و هلاکت ندارم، لذا با خود گفتم: ظاهرا نصرانی می شوم .
روی این فکر تظاهر به مسیحیت کرده و به سراغ آنها رفتم و به ظاهر از اسلام اظهار برائت کردم. آنها هم دختر خود را به عقد من در آوردند.
مدتی گذشت آتش محبت و عشق من فروکش کرد و بر کار مذموم خود که می دانستم سرانجامی جز آتش جهنم ندارد، سخت پشیمان شدم دائماً خود را بر این کار ملامت می کردم. نه راهی برای بازگشت به وطن خود داشتم و نه اقامت در آنجا و عمل به آئین مسیحیت برایم ممکن بود. سينه ام تنگ شد. از شریعت اسلام چیزی در من یافت نمی شد؛ بغیر از گریستن بر امام حسین علیه السلام. محبت زیادی به آن حضرت داشتم و دائماً مصائب آن مظلوم را بیاد می آوردم و گریه می کردم.
همسرم از ديدن اين حالت تعجب می كرد، چون علت گریه های مرا نمی دانست،از سبب گریه من می پرسید اما، نمی توانستم به او جوابی بدهم.
🔺سرانجام روزی با توکل به خدا، تصمیم گرفتم حقیقت را برای او بیان کنم به او گفتم: من به مذهبم اسلام، همچنان پای بندم و تنها برای وصال تو، تظاهر به نصرانیت کردم و علت گریه هایم را به او گفتم!
همینکه همسرم اسم دلربای ❤️امام حسین علیه السلام را شنید، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و گویا نام شریف امام حسین (علیه السلام) شیاطین وجودش را سوزاند او بلافاصله، اسلام را پذیرفت و مسلمان شد و در گریه بر امام حسین (علیه السلام) با من همراهی می کرد و سیرت او هم مانند صورتش، دل آرا و باطنش مثل ظاهرش پاک گردید.
▫️روزی به او گفتم: بیا وسائلمان را جمع کنیم و مخفیانه به کربلا برویم تا به آسانی بتوانیم به وظایف دینی خود عمل کنیم و در آنجا ساکن شویم. او پیشنهاد مرا پسندید، قرار شد به کربلا بیائیم، و شروع کردیم به تهیه لوازم سفر. اما چیزی نگذشت که همسرم به بیماری شدیدی مبتلا شد و از دنیا رفت، پس خانواده اوجمع شدند؛ و او را به شیوه مسیحیت تجهیز کرده و او را طبق آئین خود با همه زیور آلاتش در قبرستان نصاری دفن کردند.
▪️حزن و اندوه من زياد شد و با خود گفتم: شب مي روم و جسد او را بيرون مي آورم و به كربلا برده و در آنجا دفن مي كنم.
نیمه های شب به قبرستان نصاری رفتم قبر همسرم را شکافتم اما در قبر او مردی ریش تراشیده و با شاربهای بلند دیدم خیلی برایم عجیب بود، این کیست که در قبر همسرم دفن شده؟! در فکر بودم که بدن همسرم چه شده است؟ در همان حال خواب بر چشمانم غلبه کرد در عالم رویا به من گفتند: دل خوش دار و ناراحت مباش که ملائکه جسد همسرت را به کربلا حمل کردند و در میان صحن شریف اباعبدالله، پائین پا نزدیک مناره کاشی، دفن کردند و اين جسد یکی از مأموران مالیات حکومت است؛ که امروز او را در آنجا دفن کرده بودند آوردند در قبر همسر تو و جای آنها را جابجا کردند.
▫️خوشحال و شادمان از خواب بیدار شدم. وفورا عازم كربلا شدم و خداوند مرا موفق به زيارت آن حضرت نمود.
از خدام صحن مقدس سؤال كردم در فلان روز پاي مناره چه كسی دفن كرديد؟ گفتند: فلان عشار.
قصه خود را براي آنها نقل كردم، پس قبر را شكافتند، چون داخل قبر شدم، ديدم همسرم بهمان طوريكه در شهر خودش او را به خاك سپرده بودند ميان قبر خوابيده، زيورآلات او را از او جدا کردم و برداشتم و به شما تقديم مي كنم.
🔻آیت الله بهبهانی زیور آلات را قبول کردند و آنها را صرف فقرای آن بلاد نمودند.
📗 منتخب التواریخ ص847
صلی الله علیک یا اباعبدالله
#شب_جمعه
#کربلا
📡 @atremajlesi 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوالی که در باره #امام_زمان (عج)
از مردم پرسیده شد و جواب آنها
آخرین بار که به یاد امام زمان(عج) افتادید کی بود؟
📡 @atremajlesi 🇮🇷
🌹🌹🌺حکایت طلبه ای که به لوستر های حرم امیر المومنین اعتراض داشت.
مصلحت خدا هرچی که باشد همان انجام می شود
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) عرضه مىدارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!شب امیرالمومنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به آسمان رود و کار آفتاب کند
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !!بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى :به آسمان رود و کار آفتاب کندپس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید :به آسمان رود و کار آفتاب کندفوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید
چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟
راجه گفت:من گفته بودم
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمومنین (علیه السلام) است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
حیدر مدد
📡 @atremajlesi 🇮🇷
عطر1و1،استاداحمدی اصفهانی،دیدن امام مهدی(عج).mp3
1.91M
🌸 #ویژه
🎤 🔊 #استاداحمدی_اصفهانی
دیدن #امام_زمان (عج) با تسبیح
🌸 #صلوات
📡 @atremajlesi 🇮🇷
#سلام_امام_زمانم✋
صبح جمعه
یه چار پایه میذاره
جلوى در خونه
و زل میزنه به خیابون...
آلزایمر داره
ولی میگه خوب یادمه
یکی قرار بود بیاد و هنوز نیومده...
▪️قرار دل بی قرار همه
▫️امام عصر علیه السلام
#روزتون_امام_زمانی🌤
📡 @atremajlesi 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استاددانشمند
حضور امام زمان (عج) در یکی از کوچه های تهران
🔴🎥 #فیلم کاملا اتفاقی عجیب 😳
💚 حضور #امام_زمان (عج) در یکی از کوچه های تهران 😮
#دانشمند
📡 @atremajlesi 🇮🇷
عطر1و1،استادهاشمی نژاد،ولایت ومظلومیت امیرالمو.mp3
3.71M
🎤 🔊 #استادهاشمی_نژاد
🍃 #مستضعف_کیست؟
🍃#ولایت_ومظلومیت_امیرالمومنین(ع)
🍃 #داستان #واقعی
بسیار #شنیدنی و #تاثیرگذار
📡 @atremajlesi 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
عطرمجلسی.mp3
2.67M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #عنایت_امام_رضا (ع)به؛
بچه سه ساله ای که دچار لکنت زبان بود
هم لکنت زبانش برطرف شد هم باسواد و هم حافظ کل قرآن شد
#صلوات
📡 @atremajlesi 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #عنایت_امام_رضا (ع)به؛
حسن ظریف صادقیان
مرده ای که زنده شد
#صلوات
📡 @atremajlesi 🇮🇷
#بسیارزیباست
🌸 مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض سی روز، پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! و اشک در چشمانش جمع شد...
🌺 عروس جواب داد: مادر، داستان سنگ و گنج را شنیدهای؟ میگویند: سنگ بزرگی، راهِ رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین، نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد؛
🌼 مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم... مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست؛ اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد.
🌷 طلای زیادی زیر سنگ بود! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت: چه میگویی؟! من نود و نه ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
🍃 مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من، نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم؛ و دومی گفت: همهی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
🍀 قاضی گفت: مرد اول، نود و نه جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او نود و نه ضربه را نمیزد، ضربهی صدم نمیتوانست به تنهایی سنگ را بشکند.
🌷 و تو مادر جان! سی سال در گوش فرزند، خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی... و اکنون من فقط ضربهی آخر را زدم!
🌼 چه عروس خوشبیان و خوبی که نگذاشت مادر، در خود بشکند؛ و حق را، تمام و کمال به صاحب حق داد؛ و نگفت: بله مادر، من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم... این گونه، مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بیثمر نبوده است.
🌿 اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود میدانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سؤال خواهد كرد.🌿
🌸 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار میکند.
🌹 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَاحْشُرْنا مَعَهُمْ وَ العَنْ أعْدَاءَهم» 🌹
💛کانال عطر1و1💛
🌼اَللّٰھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج🌼
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،نقویان،بیدارکردن برای نمازصبح.mp3
2.24M
🎤 🔊 #نقویان
#بیدار کردن برای #نماز #صبح
📡 @atremajlesi 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
عطر1و1،نقویان خشم زن برشوهر.mp3
618.9K