18.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میخوایم سردر کلانتری رو پایین بیاریم!
⭕️همکاری مردم در پایین آوردن سردر کلانتری یوسف آباد.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat_shahhamzeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔴تصویری که #باطل_السحر رسانههای معاند و فرصتطلبان جناحی است
📍حضور صمیمی رئیس محترم جمهور در بین دانشجویان دانشگاه الزهرا بمناسبت آغاز سال تحصیلی جدید؛ شنبه ۱۶مهرماه
✍آقای رئیسی با نوع #زیست_مردمی که دارد میتواند پرچمدار گفتمان #گفتگوی_واقعی در آحاد جامعه باشد؛ نه آن متکبرین و کاخنشینانی که فقط در لفظ مدعیاند اما حتی برای حفظ ظاهر هم که شده، یک تصویر نشست با مردم را ندارند!
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat_shahhamzeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نکاتی پیرامون موضع اخیر حضرت آیتالله امام خامنهای"
۱. در این مدت، با سکوتش، کنشگری معناداری کرد.
۲. با حضورش، به شایعات نادرست پایان داد.
۳. محیطی دانشگاهی را انتخاب کرد (و بعد، از اهمیت دانشگاه گفت).
۴. مجموعهای از نیروهای مسلح (و انتظامی) را برگزید.
۵. سان دید (و بر سلامت جسمانیاش صحه گذاشت).
۶. ایستاده سخنرانی کرد (درحالیکه فرماندهان نشسته بودند).
۷. صراحت چشمگیری به خرج داد.
۸. بهعنوان یک ایرانی، با غم مهسا_امینی همدردی نمود.
۹. از «مظلومیت و اقتدار توأمانِ» جمهوری اسلامی و مردم ایران گفتند.
۱۰. مسئله حجاب را بخوبی تبیین کردند.
۱۱. به اهانتهای فراوانِ نسبت به خودشان اشارهای نکردند.
۱۲. مردم ایران (راضی و ناراضی، معترض و غیرمعترض) را ستود و دراقلیتبودگیِ آشوبگران را پدیدار کرد.
۱۳. نقش قدرت نرم و سخت «دولتهای متخاصم» و «ضربهخوردگان جمهوری اسلامی» را برجسته نمود.
۱۴. علاوه بر جمهوری اسلامی، از ایدهی «ایران قوی و مستقل» دفاع کرد.
۱۵. گفتند «کشور خیلی مشکل دارد»، و این که از سوی دیگر «حرکت جدّیای وجود دارد برای برطرف کردن این مشکلات».
۱۶. خدشه به امنیت کشور و مردم را به هیچ وجه برنتابیند و از این بابت، به دفاع از پلیس پرداختند.
۱۷. از خواص جامعه، طلبِ موضعِ صریح کرد (و البته موضعگیریِ بدون تحقیق را نکوهید).
۱۸. جامعهی هنری و ورزشی ایران را تحسین نمود.
۱۹. جوانان و نوجوانان را از غائلهی آشوبگران مستثناء کردند.
۲۰. قومیتها (مخصوصاً بلوچ و کرد) را ستودند.
و...
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat_shahhamzeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما از ایران قوی
فقط پهبادهای منحصربه فرد و موشکهای بالستیکش رو میشناسید
اما قدرت اصلیش نهفته در بازوی این شیر بچه هاست
که در محاسبات ضد انقلاب و کمله و سلطنت طلبا قابل درک نیست
اینها سربازان جان بر کف سید علی هستن که سه تا مثل صدام و دفاع مقدس رو میتونن براحتی پشت سر بگزارن
#دهه_هشتادی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat_shahhamzeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ بارها به شما گفتم هر وقت بلیط گرفتید و برگشتید آن وقت نظام رفتنی است؛ تا زمانیکه اونور آب هستید و وارد کشور نمیشوید یعنی خودتان هم امیدی ندارید و فقط تلاش میکنید به اربابانتان بگویید کار نظام تمام است تا کمی بیشتر بودجه بگیرید.
✅ آقای رئیسی همیشه اینگونه عمل کنید به این میگن حرکت انقلابی👌👌
⭕️ ببینید چطور آتیش گرفتن از دیدن گوشه ای از بزرگی دختران انقلاب..
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat_shahhamzeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
مجله فارسپلاس: ظهر روز شنبه، شانزدهمین روز از پاییز، در هوایی که هنوز گرمای تابستان را در خودش داشت به سمت چهارراه ولیعصر راه افتادم؛ فراخوانهای گسترده توسط رسانههای ضدانقلاب برای تجمع در ساعت ۱۲ همین روز منتشر شده بود. به چهارراه ولیعصر که رسیدم ساعت ۱۲ شده بود، چند دقیقه ای صبر کردم دور و بر خود را مدام نگاه میکردم تا هستههای تجمع را پیدا کنم اما گویا خبری از تجمع بیش از ۵ نفره نبود و همهچیز طبیعی به نظر میرسید.
چهارراه ولیعصر در ظهر روز شنبه بدون تجمع بود
سوار تاکسی شدم و خود را به میدان ولیعصر رساندم، میدان را دور زدم حتی خیابانهای منتهی به میدان را نگاه کردم اما باز هم هیچ تجمعی پیدا نکردم، مردم مشغول زندگی روزمره خود بودند. پیاده از بلوار کشاورز به سمت خیابان حجاب آمدم اما اینجا هم هیچ مورد مشکوکی که به تجمع ختم شود نیافتم.
تصویری از میدان ولیعصر بدون ترافیک در ظهر روز شنبه ۱۶ مهر
با یک موتوری خودم را به دانشگاه تهران رساندم. صدای شلیک گاز اشکآور توجه من و موتوری را به خود جلب کرد. پیاده شدم. دور و برم پر از موتورسوار شده بود. بهت زده بودم که چه خبر است و مدام سر میچرخاندم. راننده موتوری بلند گفت: « آقا حواست کجاست؟ پول منو بده برم؛ نمی بینی اینجا شر شده!» موتوریها که بوقزنان رفتند، جمیعتی حدود ۳۰ نفر را دیدم که پشت سرشان سراسیمه به سمت من میدوند، چند نفر با فریاد میگفتند: «جلوتر نرو، برگرد...» توجه نکردم. جلوتر که رسیدم سوزش چشمانم شروع شد. جمعیت تازه پراکنده شده بود و فقط چند خانم جیغ میکشیدند: «اشکآور زدند، اشکآور زدند»
در مقابل دانشگاه تهران، پلیس برای متفرق کردن تجمعکنندگان از گاز اشکآور استفاده کرد
به دانشگاه که رسیدم دور و برم را نگاه کردم کسی نبود. دوباره برگشتم به سمت چهار راه ولیعصر. نزدیکی آنجا هم بوی گاز اشکآور میآمد اما خبری از تجمعکنندگان در اطرافم نبود. فقط نیروهای پلیس دور تا دور چهارراه بدون حرکت ایستاده بودند. نمی فهمیدم چرا تا من میرسم همه چیز تمام میشود!
از وسط خیابان انقلاب نگاهی انداختم. دیدم یک عده موتورسوار به صورت دستهجمعی در راه حرکت به سمت دانشگاه تهران بودند و بوق ممتد میزدند. تازه فهمیدم چه اتفاقی دارد میافتد! این موتورسوارها بین نقاط مختلف میچرخند و مردم را تحریک به تجمع میکنند. اما به محض ورود پلیس، خودشان محل را ترک میکنند و به محل بعدی میروند.
این بار دیگر فرصت را از دست ندادم و خودم را فوری به جمعیت رساندم و همراه جمعیتی حدودا ۵۰ نفره شدم. آنها به سمت خیابان دانشگاه پیچیدند و چون چشم پلیس را دور دیدند شعارها را تند کردند و از «زن زندگی آزادی» به «مرگ بر دیکتاتور» و... رسیدند. چندینبار خیابان دانشگاه را بالا و پایین رفتند و بارها با شعار «ایرانی با غیرت، حمایت حمایت » می خواستند مردم را داخل جمع خود بکشانند ولی چیزی به جمعیتشان اضافه نمیشد.
تجمعکنندگان در اطراف دانشگاه تهران کمتر از ۵۰ نفر بودند و مردم حاضر به همراه شدن با آنان نبودند
ناگهان چشمم به شخصی افتاد که هیچ شعاری نمیداد ولی جمعیت را چپ و راست میبرد. به محض اینکه میگفت برگردید همه برمیگشتند، میگفت پراکنده شوید همه در عرض و طول خیابان پراکنده میشدند. برعکس بقیه، نه کولهپشتی داشت و نه کیف دوشی. کاملا سبکبال حرکت میکرد. اما چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد نوع پوشش آن لیدر بود؛ یک لباس زیپدار آستینبلند، لباسی که در آفتاب ظهر این روزها چندان منطقی به نظر نمیرسید. خوب که دقت کردم متوجه شدم در این گرما، چند لباس را روی هم پوشیده بود! احتمالا برای اینکه به راحتی قابل تعویض باشد.
یکی از لیدرها با وجود گرمای هوا چند لباس پوشیده تا به راحتی قابل تعویض باشد
با احتیاط تمام در حال عکسبرداری و فیلم گرفتن از وقایع بودم که یکباره دیدم در گوشه خیابان عدهای صدا می زنند «بسیجی بسیجی!» چند نفر ریختند بالای سر آن شخص و با مشت و لگد به جان او افتادند. هیچکدام حتی نپرسیدند که این فرد کیست و چه کار کرده.
داخل دعوای آنها شدم و گفتم «چی شده؟ چرا میزنیدش؟» یکی گفت: «داشت فیلم میگرفت!» گفتم: «آقا نزن، خب بگید پاک کنه» گویا موفق شده بودم یکی را نجات بدهم. گفتند: «هرچی گرفتی پاک کن» و او نیز همه عکسهایش را پاک کرد. بهت زده بودم که چرا اینها چیزی را متوجه نشده دادگاه خیابانی برگزار میکنند و به جان مردم می افتند! اصلا حواسم نبود که با این کارم، آنها را روی خودم حساس میکنم.
به دنبال آن شخصی که دستور کتک زدن را داده بود راه افتادم. متوجه شدم کارش فقط همین است! خارج جمعیت میایستد و مراقب افراد است. به هرکسی که حتی گوشی از جیبش درمی آورد دستور میدهد: «آقا گوشی رو بذار جیبت!» فهمیدم در ثبت وقایع با گوشی باید از این شخص دوری کنم.
با ورود اغتشاشگران به هر نقطه، مغازه
دارها کرکره را پایین میکشیدند و فرار میکردند
ماجرای تقسیم کار بین لیدرهای اغتشاش، به اینجا ختم نمیشد. تداکارتچیهایی را دیدم که در کیفشان چند بسته سیگار داشتند و هربار که گاز اشکآور میزدند این افراد فورا سیگارها را روشن میکردند و دودش را به صورت تجمعکنندگان فوت میکردند. شخصی را دیدم که در بین جمعیت صدا میزند: «لباس، لباس» یک آقا دواندوان آمد و از کولهاش لباس در آورد و او در وسط معرکه تجمع لباسش را عوض کرد.
لحظه تعویض لباس در وسط معرکه اغشاشات با کمک شخص کوله به دوش
چند عکس دیگر از جمعیت گرفتم اما آنقدر محو این تیم هماهنگ شده بودم که فراموش کردم یک نفر مامور کنترل عکاسهاست. از بخت بد من همان شخصی که زاغزنی افراد را میکرد از پشت سر من ظاهر شد و طلبکارانه گفت: «گوشیت رو بده!» صدای تپشهای قلبم را میشنیدم. واقعیت این بود که با افرادی مواجه بودم که دادگاه خیابانی برگزار میکنند و بدون هیچ حرفی حکم صادر میکنند. یک لحظه فکری به سرم رسید و آهسته گفتم: « دارم به بیبیسی فیلم میفرستم!» اما حتی لحظهای به حرفم توجه نکرد. با عصبانیت جواب داد: «دروغ نگو، ما خودمون خبرنگار داریم!». فکرش را هم نمیکردم که برای ارسال فیلم به رسانههای ضدانقلاب هم افراد تعیینشدهای وجود داشته باشند.
واقعا نمیدانستم چه بگویم! این جماعت در گروههای کاملا مجهز و حرفهای ۱۰-۱۵ نفره آمده بودند و بهانههای من هم کارساز نبود. هنوز داشتم در ذهنم دنبال جملات میگشتم که ناگهان محکم من را به دیوار کوبید و صدا زد «بسیجی، بسیجی!» بلافاصله چند نفر خودشان را رساندند و با مشت و لگد به جان من افتادند. یعنی حتی برای کتک زدن افراد هم نیرو داشتند!
بلند گفتم: « باشه پاک میکنم، هرچی گرفتم پاک میکنم» همان شخص زاغزن گفت: «گالریت رو بیار، پاک کن» گالری را باز کردم. چون تعداد عکسهای ثبت شده زیاد بود با تعجب گفت: «[فحش رکیک]! این همه عکس رو برای کجا گرفتی؟» نمی دانستم چه بگویم. واقعا همه چیز را تمام شده میدانستم. منِ خبرنگار داشتم اعدام خیابانی میشدم! فقط به ذهنم رسید که وقت بخرم بلکه فرجی بشود. شاید همانطور که من کسی را نجات داده بودم، یک نفر به داد من برسد. شروع کردم عکسها را یکی یکی پاک کردن. آنها هم مرتب با مشت و لگد کتکم میزدند. ناگهان یک نفر گفت: «چرا یکی یکی پاک میکنی. همه رو با هم پاک کن.» خواست گوشی را از دستم بکشد که گفتم: «باشه. همه رو پاک میکنم.» شروع کردم به تیک زدن عکسها که یکباره صدای شلیک گاز اشکآور آمد و یکی فریاد زد: «مامورا، مامورا...» و همگی از دور و برم فرار کردند. هیچ وقت فکر نمیکردم گاز اشکآور جانم را نجات دهد.
پایان پیام/