♦️ خدا در بت خانه
✍ در مثنوی طاقدیس (ملااحمدنراقی) آمده که : #میرفندرسکی از بلاد #هند می گذشت. به شهری رسید که همه مردمش بت پرست بودند. بین او و بزرگان شهر از برهمنان و بت پرستان مباحثات زیادی در باب اعتقاد و دین درگرفت. در آخر بزرگ برهمنان گفت : همه صحبتهای شما بر پایه منطق بود، اما حق بر پایه واقعیت است و اگر حرف شما و دین شما بر #حق است، چرا تنها #مسجد_مسلمانان شهر، با گذشت چند دهه از ساخت آن، رو به ویرانی نهاده و ترک بر ساخت آن وارد آمده، اما بتخانه ما صدها سالست که پابرجاست. این نشان از حقانیت ما دارد و
بقیه هم که دستاویز خوبی بدست آورده بودند، شروع کردند به پروراندن این سخن و گشودن زبان طعن به میر.
میر در پاسخ گفت: اتفاقاً درست همینست، چرا که اسمی در مسجد مسلمانان خوانده شود، که کوه در تجلی تاب ان نیارد و دریاهای خروشان تحمل نتوانند آورد، چه برسد به خشت و گل مسجد، اما در بتخانه شما این اسم بزرگ و این #معبود قهار خوانده نمی شود.
بزرگ #برهمنان بلافاصله گفت، اگر اینچنین است، بیا اینجا و هر چه خواهی اسم خدایت بیاور و #سجاده بگشا و عبادت کن.
میر ، دل به ایزد یکتا داد، بر غیرت حق اعتماد کرد. بنا گاه بر او الهام شد که مترس و عصایت بینداز(اشاره به داستان حضرت موسی). پس بانگ زد بر برهمن که فردا موعد ما و شماست.
به بتخانه بیایم و نام خدا را به شما بنمایانم. ✨
پس به خلوتی روی آورد و با خدا شروع به مناجات کرد که ای #خالق بی نیاز، من را چه به بت شکنی؟ من هنوز اسیر بت نفس خویشم. آنچه وعده دادم با تکیه بر #توحید تو بود و غیرتت. خود به من الهام کردی که بگویم. من هیچ هیچم و خود راه بنمای که خود دانی... تا به صبح مشغول مناجان و تضرع و گریه و زاری با حق بود. ✨
پس صبح به سوی بتکده روان شد و همه مردم شهر در گرداگرد آن جمع بودند. پس با ذکر #خدا بر لب و یاد او در دل وارد شد . بر روی پشت بام آن رفت و شروع کرد به گفتن اذان. تا گفت الله اکبر، لرزه ای در همه شهر در گرفت و همه، از کوچک و بزرگ، بی اختیار الله اکبر بر زبانشان جاری شد. حتی #کودکان شیرخوار و چهارپایان و گاو و گوسفندها. ✨
#اذان را به اتمام رساند و داخل بتخانه شد. #سجاده را گشود و به نماز ایستاد. تا دستها را بالا برد و تکبیر گفت، شنید که در و دیوار وبتها و زیور آلات و همه و همه، با او الله اکبر می گویند و زمین و ستونها در حال لرزش است. با عجله به بیرون دوید.
بناگاه، کل ساختمان فرو ریخت، همه بتها، زیور آلات و... به صورت گردی در آمد و به باد سپرده شد و هیچ نشانی از بت و بتخانه برجای نماند. 💫
آنگاه بود که همه مردم شهر، به یکجا بر گذشته باطل خود تاسف خوردند و نوای توحید
در شهر طنین انداز شد. 💫
📚مثنوی طاقدیس
📌 کانال رسمی موسسه آوای توحید
https://eitaa.com/joinchat/3576430603Cf4a92fc96a
🙏مارادرنشر هر چه بیشتر مطالب یاری فرمایید 💢