eitaa logo
آوای ماندگار
1.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
23 فایل
اومدیم با قدرت بخاطر پیامهای شما آوای ماندگار درخدمت لحظات تلخ و شیرین شما ارتباط با ما @Ya_alii1100
مشاهده در ایتا
دانلود
مستِ صلوات...! 🌹برادر شهید یوسف فدایی‌نژاد نقل می کند: 🔹 یوسف به ذکر بسیار علاقه داشت و هر چه قدر که می توانست به تکرار آن مداومت می کرد، اگر شرایط را مهیا می دید شروع به نوشتن می کرد و ذکر را با تمام زیر و زبرهایش به دفعات می نوشت. 🔸مجسم کنید که یک نفر در گوشه ای بنشیند و بارها و بارها ذکر بنویسد. یوسف مست شده بود! هر مشکلی که برایمان پیش می آمد و قادر به حل آن نبودیم می گفت: «صلوات راه حل این مشکل است، چند صلوات بفرستید تا آرامش داشته باشید». از هم سیر نمی شد؛ پس از غسل و وضو، از اول شب، عبا به دوش گوشه ای می نشست و تسبیح هزار دانه اش را که بالغ بر سه متر طول داشت به دست می گرفت و شروع به فرستادن می کرد. 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 آشفته ام ، آقا ، دوباره رو به راهم کن بیرون از این زندان تاریک گناهم کن چیز زیادی از تو و چشمت نمی خواهم منت سرم بگذار و یک لحظه نگاهم کن 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
حسین‌جان... عالم،به عشقِ روے تو بیدار مے شود هر روز،عا‌شقـانِ تو  بسیـارمے شود وقتی،سـلام مے دَهَمت،در نگاهِ من تصویرِ ڪربلای  تو، تڪرار مے شود ❤️ 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
382_16576576028369.mp3
5.95M
🥀منزل به منزل خسته در اسارت 🥀دیدم به هر جایی فقط جسارت 🎤 کربلایی جواد_مقدم 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️هر دیدگاه فرهنگی و اجتماعی تصدیق می کند که جامعه بدون ایثار جامعه ای بدون معنویت و بیرون از نورانیت و روشنایی است. 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
16.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🏷 رفیق شهیدم ▫️همه روزهای سال مثل هم بود به جز یک روز! روزی که بوی عطر حاج قاسم می پیچید سی سال رفیقم بود 👇👇 @مڪـتـب_حاج_قاســღــم @maktab_hajgasim ╰━━🥀🖤🌼🖤🥀━━
✅قسمت هفتم من که بیدار بودم متوجه صحبتهای مدیر کاروان و راننده شدم که به عربی چیزهایی بهم می گفتن خلاصه راننده متوجه شد که راه را اشتباه رفته و عوض نجف داشته ما رو میبرده به استان الانبار که اگه رفته بودیم الان ... راننده دور زد و برگشت کم کم همه بیدار شدن و وقتی جریان رو متوجه شدن بحثها شروع شد یکی میگفت ما رو میبرده بفروشه به داعشها یکی دیگه میگفت آروم حرف بزنید شاید فارسی بلد باشه و از حرفهای ما متوجه شده که بینمون چند نفر نظامی داریم یکی میگفت به نظرتون ما رو چند میخرن خلاصه هر کسی حرفی میزد این کار راننده باعث شد کلی از برنامه عقب بیفتیم ناهار رو در موکبی بین راه مهمون شدیم و بعد اقامه نماز و ناهار یه چند دقیقه فرصت داشتیم گوشه ای نشستم هر کسی مشغول کاری بود یه مرد و دخترش کنارم نشستن داشتن فارسی صحبت میکردن چند دقیقه بعد یه نفر اومد پیششون و انگلیسی صحبت کردن برام جالب اومد که بدونم از کجا اومدن وقتی صحبتهاشون تموم شد پرسیدم شما از اومدین گفت از انگلیس شهر لندن ادامه دارد...