eitaa logo
آوای ماندگار
1.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
23 فایل
اومدیم با قدرت بخاطر پیامهای شما آوای ماندگار درخدمت لحظات تلخ و شیرین شما ارتباط با ما @Ya_alii1100
مشاهده در ایتا
دانلود
آوای ماندگار
✅قسمت سی ام اصرار از من مخالفت از اونا خیلی ناراحت بودم تا اینکه یه شب نزدیکای اذان صبح یه خواب دید
✅قسمت سی و یکم یکی از قسمتهای جذاب این کاروان پخش برخی سرودهای مربوط به امام رضا بود که باعث می شد دل راهی حرم با صفای امام هشتم بشه که یکی از اونها رو در ادامه خواهم آورد نزدیک اذان مغرب از این کاروان بر خلاف میلمون جدا شدیم و برای نماز و صرف شام بقول یکی از دوستان اطراق کردیم یکی از دوستان وقتی به جایی می رسیدیم که نیاز بود مدت زمانی اونجا باشیم به همه اعلام میکرد که لنگرها را بندازید اطراق میکنیم خلاصه اطراق کردیم و قرار شد بعد صرف شام به عمودی که قرار گذاشته شده بود بریم تماسی با مدیر کاروان گرفتیم مشخص شد که از اکثر دوستان جلو هستیم فلذا کار سختی برای رسیدن به محل اسکان نداریم همین باعث شد شام رو خوردیم کمی استراحت کردیم و حرکت دوباره آغاز شد تقریبا ساعت ۹ بود که رسیدیم به عمود ۷۰۰ برخی دوستان رسیده بودن و محل اسکان رو اوکی کرده بودن علاوه به کاروان ما چند نفر هم در حال استراحت بودن که بینشون یه حاج آقا بود که واقعا اهل دل بود مدتی که نشسته بودیم گرم صحبت با ایشان شدیم و ایشون چند مطلب در خصوص اهمیت پیاده روی اربعین گفت و نکته ای گفت که حال و هوای ما رو تغیییر داد حاج اقا گفت: دوستان عزیزم ببینین همه کسایی که میان این سفر ثواب هایی که ذکر شده در روایات بهشون داده میشه اگه میخواهید متفاوت باشه سفرتان سعی کنید به زائرین کمک کنید. خدمت کردن به زائرین ثواب کار شما رو دوچندان میکنه حاج اقا خیلی زود از جمع ما جدا شد و ما رو غرق فکر در خصوص مطالبی که گفته بود کرد رفتم بیرون و کنار موکب نشستم شور و حرارت زوار خستگی رو از تن به در میکرد و دوست داشتی بنشینی و فقط حال و هوای آنها رو نگاه کنی ادامه دارد... ✍
Kaboutaraye_Harame (1).mp3
3.92M
قربون کبوترای حرمت امام رضا @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شوخی خادم حرم امام رضا علیه السلام با پیرمرد روستایی و......👆 🌱 ♥️(ع) @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
34.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سرود رضا جان🌹 کاری ازگروه سرودمحبین اهلبیت قاسم آبادحاجی رفسنجان کلیپ🎥 آقای مهربانی @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوار سبزپوش آرزوهای ما! روایت گر فتح و پیروزی مسلمانان! وارث بدر و حنین! ذوالفقار حیدر در دستان توست و نرمی کلام مصطفی از زبان تو جاری می شود السلام علیک یا أباصالح المهدی @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
ز فراق حرمت روز و شبم از غصه یکیست اربعین دست وروبوسی زوار مرا کشت حسین اللهم ارزقنا کربلا السلام علیک یا اباعبدالله الحسین @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨به یاد حاج قاسـم عزیز 🔸خادم امام هشتم... 🎙شعر خوانی صابر خراسانی @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim🕌@deltangekarbalaa_3
📸 عکس نوشت | حداقل سعی کنید خون­‌های ما که به خاطر شما ریخته شده، پایمال نشود. 🔸خواهرانم! اولین توصیه­‌ من حجاب توست. برای این‌که خون من و امثال من باعث شده که شما آزادانه در خیابان­‌ها قدم بزنید ‌‌● شهید محمد سعید یزدانیان @مڪـتـب_حاج_قاســღــم ┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄ 🆔@maktab_hajgasim
آوای ماندگار
✅قسمت سی و یکم یکی از قسمتهای جذاب این کاروان پخش برخی سرودهای مربوط به امام رضا بود که باعث می شد د
✅قسمت سی و دوم چند دقیقه نشسته بودم که فکری به ذهنم رسید بلند شدم و به سمت موکبی که در حال چای دادن به زائرین بود رفتم میخواستم اگه قبول کنن بهشون کمک کنم ولی چون نمیتونستم منظورم رو بگم برام چایی ریخت نشستم کنار موکب رو صندلی منتظر موندم تا چایی یکم سرد بشه و بخورم متوجه شدم موکب دارها ترکی با هم حرف میزنن خوشحال شدم بلند شدم رفتم سمتشون شروع کردم ترکی حرف زدن باهاشون فهمیدم از ترک های شهر کرکوک عراق هستن ازشون خواستم تا بهشون کمک کنم قبول کردن و برای اولین بار لذت خدمت به زائرین اربعین رو داشتم درک میکردم همانطور که داشتم چایی می ریختم گرم صحبت با یکی از کارکنان موکب شدم سنش تقریبا ۴۰ بود و با مهربانی در حال خدمت بود ازش خواستم اگه خاطره ای داره برام تعریف کنه خلاصه از هر فرصتی برای تکمیل کتاب خاطراتم استفاده میکردم تا علاوه بر لذت زیارت مجموعه خوبی هم از خاطرات و اتفاقات خاص این سفر لذت ببرم در حالی که پای می ریخت گفت : لحظه لحظه اینجا خاطره است ولی خاطره خاصی که یه زائر برام تعریف کرد خیلی برام جذاب بود. یه بار یه زائر میهمان ما بود که از ایران با کاروان آمده بود این خاطره رو او برام تعریف کرد میگفت وقتی از داخل ایران حرکت کردیم تا برسیم مرز شلمچه در حال حرکت بودیم که دیدیم خودرویی بهمون چراغ میده نگه داشتیم جلوی اتوبوس نگه داشت  پیاده شد و گفت باید همراه ما بیایید، راستش خیلی ترسیدم خودم را از  اتوبوس پیاده شدم خانوم سالمندی را به همراه پسر جوانی دیدم که بعدا فهمیدم نوه‌اش است خودشان را به من رساند و گفت من فلانی هستم و مادر شهیدم گفت من از کربلا دور هستم و توان رفتن هم ندارم اما می‌توانم از زائران اربابم پذیرایی کنم. می‌گفت هر شب میاییم کنار جاده شاید زائری را مهمان خانه کوچکمان کنیم چند شب است که دست خالی برمی‌گردم سرسجاده به حضرت زهرا گلایه کردم که چرا لیاقت ندارم خانوم رو به گلوی بریده پسرشان قسم دادم حالا امشب شما روزی من شده‌اید شام را باید مهمان خانه ما باشید. ادامه دارد... ✍
جاتون خالی رفته بودیم ورزقان اینم طبیعت بکر این منطقه