سوار سبزپوش آرزوهای ما! روایت گر فتح و پیروزی مسلمانان! وارث بدر و حنین! ذوالفقار حیدر در دستان توست و نرمی کلام مصطفی از زبان تو جاری می شود
السلام علیک یا أباصالح المهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#امید_دل_زهرا
@مڪـتـب_حاج_قاســღــم
┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄
🆔@maktab_hajgasim
ز فراق حرمت روز و شبم از غصه یکیست
اربعین دست وروبوسی زوار مرا کشت حسین
اللهم ارزقنا کربلا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#حسین_جان
#دلتنگ_کربلا
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
@مڪـتـب_حاج_قاســღــم
┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄
🆔@maktab_hajgasim
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨به یاد حاج قاسـم عزیز
🔸خادم امام هشتم...
🎙شعر خوانی صابر خراسانی
@مڪـتـب_حاج_قاســღــم
┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄
🆔@maktab_hajgasim🕌@deltangekarbalaa_3
📸 عکس نوشت | حداقل سعی کنید خونهای ما که به خاطر شما ریخته شده، پایمال نشود.
🔸خواهرانم! اولین توصیه من حجاب توست. برای اینکه خون من و امثال من باعث شده که شما آزادانه در خیابانها قدم بزنید
● شهید محمد سعید یزدانیان
#حجاب_در_وصایای_شهدا
@مڪـتـب_حاج_قاســღــم
┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄
🆔@maktab_hajgasim
آوای ماندگار
✅قسمت سی و یکم یکی از قسمتهای جذاب این کاروان پخش برخی سرودهای مربوط به امام رضا بود که باعث می شد د
✅قسمت سی و دوم
چند دقیقه نشسته بودم که فکری به ذهنم رسید بلند شدم و به سمت موکبی که در حال چای دادن به زائرین بود رفتم میخواستم اگه قبول کنن بهشون کمک کنم ولی چون نمیتونستم منظورم رو بگم برام چایی ریخت نشستم کنار موکب رو صندلی منتظر موندم تا چایی یکم سرد بشه و بخورم متوجه شدم موکب دارها ترکی با هم حرف میزنن خوشحال شدم بلند شدم رفتم سمتشون شروع کردم ترکی حرف زدن باهاشون فهمیدم از ترک های شهر کرکوک عراق هستن
ازشون خواستم تا بهشون کمک کنم
قبول کردن و برای اولین بار لذت خدمت به زائرین اربعین رو داشتم درک میکردم
همانطور که داشتم چایی می ریختم گرم صحبت با یکی از کارکنان موکب شدم سنش تقریبا ۴۰ بود و با مهربانی در حال خدمت بود
ازش خواستم اگه خاطره ای داره برام تعریف کنه
خلاصه از هر فرصتی برای تکمیل کتاب خاطراتم استفاده میکردم تا علاوه بر لذت زیارت مجموعه خوبی هم از خاطرات و اتفاقات خاص این سفر لذت ببرم
در حالی که پای می ریخت گفت : لحظه لحظه اینجا خاطره است ولی خاطره خاصی که یه زائر برام تعریف کرد خیلی برام جذاب بود.
یه بار یه زائر میهمان ما بود که از ایران با کاروان آمده بود این خاطره رو او برام تعریف کرد میگفت وقتی از داخل ایران حرکت کردیم تا برسیم مرز شلمچه در حال حرکت بودیم که دیدیم خودرویی بهمون چراغ میده نگه داشتیم جلوی اتوبوس نگه داشت
پیاده شد و گفت باید همراه ما بیایید، راستش خیلی ترسیدم خودم را از اتوبوس پیاده شدم خانوم سالمندی را به همراه پسر جوانی دیدم که بعدا فهمیدم نوهاش است خودشان را به من رساند و گفت من فلانی هستم و مادر شهیدم گفت من از کربلا دور هستم و توان رفتن هم ندارم اما میتوانم از زائران اربابم پذیرایی کنم.
میگفت هر شب میاییم کنار جاده شاید زائری را مهمان خانه کوچکمان کنیم چند شب است که دست خالی برمیگردم سرسجاده به حضرت زهرا گلایه کردم که چرا لیاقت ندارم خانوم رو به گلوی بریده پسرشان قسم دادم حالا امشب شما روزی من شدهاید شام را باید مهمان خانه ما باشید.
ادامه دارد...
✍#فاطمی_راد
May 11
بهتر دیدم در خصوص این پروژه سخنی بگم
آب رسانی به روستاهای سقای، نگارستان و سرکش و گال به همت گروههای جهادی و قرارگاه پیشرفت و آبادانی انجام میشود
این طرح ها به منظور سرعت بخشیدن بر اجرای طرحهای انتقال آب با توجه به خشکسالی های متوالی و نیاز به استفاده بهینه از منابع آبی انجام میگردد.
@مڪـتـب_حاج_قاســღــم
┄┅┅┅🌷🌷🌷┅┅┅┄
🆔@maktab_hajgasim