eitaa logo
آوای دل
202 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
715 ویدیو
13 فایل
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 به قربان افطار و خرما و نجوای تو سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو
مرا به خلسه می‌برد حضور ناگهانی‌ات سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانی‌ات فقط نه کوچه باغ ما، فقط نه اینکه این محل احاطه کرده شهر را شعاع مهربانی‌ات دوباره عهد می‌کنی که نشکنی دل مرا چه وعده‌ها که میدهی به رغم ناتوانی‌ات جواب کن به جز مرا، صدا بزن شبی مرا و جای تازه بازکن میان زندگانی‌ات بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده‌ای سپس سر مرا ببر به جای مژدگانی‌ات
بیا که مسئله بودن و نبودن نیست حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست
حدیثِ محنتِ فرهاد و کوهِ بیستون کندن به‌کارِ من چه می‌ماند؟ که در عشقِ تو جان‌کندم
گفته بودند: که در بی‌خبری خوش‌خبری‌ست به خدا بی‌خبری دردِ گرانی‌ست نفس! (بی‌تاب)
"غمها" ارزش جنگيدن ندارند رهايشان کنيد غمها آنقدر خسته اند که با کمترين بی توجهی از پا در مي آيند برای شـادی بغل باز کنيد و با امـيد زندگی کنيد ... به "لبخندتان" اجازه دهيد تا دنيايتان را تغييـر دهد ولي به دنيايتان اجازه ندهيد که لبخندتان را تغيير دهد....😊
بهار و نم‌نم احساس را بهانه کنیم... بیا دوباره در آغوش هم جوانه کنیم !
مانندِ شعرِ نابِ دل ، در دفترم جا مانده ای حالِ قلم هایم ببین ، در جوهرم جا مانده ای هر شب به آغوشم کشم ، پیراهنِ یادِ تو را آرامشی بر قلبِ من ، در بسترم جا مانده ای جا پایِ پاهایت نهم ، هر روزه با شادابیم ای رازقی با من بیا ، در معبرم جا مانده ای پر می کشم با ردِ آن ، دستانِ پر مهرت ز خود چون عطرِ شب بویِ نهان ، بر پیکرم جا مانده ای مست از شمیمِ خاطرت ، شاعر شدم باز امشبم همچون پرستو آمدی ، در باورم جا مانده ای... بداهه 2022/4/6 1401/1/17
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند کاظم_بهمنی
گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم چندان که دگر طاقت فریاد نباشد شهری که در او همچو تو بیدادگری هست بیدادکشان را طمع داد نباشد پروانه که و ، محرمی خلوت فانوس چون در حرم شمع ره باد نباشد سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافت کاتش به دلش از غم فرهاد نباشد وحشی چه کنی ناله که معمور نشد دل بگذار که این غمکده آباد نباشد...
محسن زارعی: دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم یک نفر پرسید خوبی؟گفتم:اکنون بهترم زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن خنده رو ،آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم عاشق این غیرت و مردانگی‌هایت شدم عشق پاکت مردِ بـااحساسِ من! شد باورم عشقِ تورنگین کمان پاشیده بر دنیایِ مـن هم تـو عشقِ اولم هستی، هـم عشقِ آخرم هر چه درانکار کوشیدم نشد؛ناممکن است آخرش هم عشقِ مـن! فهمید گویـا مادرم کرده شاعردختری مغرور راچشمت عزیز تا نگاهم باز کردی، چادر افتاد از سرم
بی تو بی فایده و بی هیجان است جهان مثل یک پنجره که منظره‌اش دیوار است..