گلي گم کردهام ميجويم او را
به هر گل ميرسم ميبويم او را
گل من ني بود اين و نه آنست
گل من مهدي صاحب زمان است
دلم اندر هوايش ميزند پر
شرر افکنده بر جانم چو آذر
خوش آن روزي که باشم ياور او
به مانند گدايان بر در او
خوش آن روزي که من پروانه باشم
فداي آن گل يکدانه باشم
خوش آن روزي که من بر عهد ديرين
نثار او کنم اين جان شيرين
الا اي گل کجايي جان فدايت
چه باشد گر که گردم خاک پايت
ز درد انتظارت جان به لب شد
تن فرسودهام در تاب و تب شد
بسي رفتند و مردند از فراقت
نديدند در جهان آن روي ماهت
"نبوي گرگاني"
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید، ذره بین به تماشای من گرفت
آن گاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟ هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
#فاضل_نظری
ماه من،
من تنهايي ام را دوست ندارم
و زياده خواه ام نيستم
تو ميتواني نيمه شبي كه غرق در بي خوابي و بي حوصلگي ام،
سر زده از راه برسي،
و پايان بدهي به تمام اين شب هاي كسل كننده و تكراري ام
ماه من
من تنهايي ام را دوست ندارم...
#پويا_بهروز❣
@
در حلقهی ما زمزمهی سور نباشد
ما غمزدگان را دل مسرور نباشد
ویرانهی دل، چون سر تعمیر ندارد
بگذار که این میکده معمور نباشد...
#باباطالب_اصفهانی
...
🔹 تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی برایش معنا نداشت. رسیده و نرسیده رفت سراغ لباس ها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرف ها رو شست. مادرم که از کارش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها رو نکنه، ولی یونس گوشش بدهکار نبود و می گفت: «خاله جون! این کارها وظیفه منه. من که هیچ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانمم کمک کنم.» شهید یونس زنگی آبادی
...
منبع کتاب مهروماه
باید این فاصله ها با تو به پایان برسد
تا که این بغض فرو خفته به باران برسد
غافل از حال دلت بودم و دلتنگ شدی
گله ای نیست اگر عشق به تاوان برسد
بی گمان حادثه ای تلخ تر از رفتن نیست
اندکی باش که این درد به درمان برسد
می کشیدم همه جا ناز دل تنگت را
تا قدمهای دلم باز به تهران برسد
باز هم طعم دو سیب و عطش سرخ لبت
خاطرات من و تو کاش به قلیان برسد
من و خودکار و کمی فکر و خیالت کافیست
حال یک شاعر دلتنگ به بحران برسد
اینکه با دست خودت عامل دردت باشی
مثل دردی است که یکباره به دندان برسد
بی تو حال غزلم سخت پریشان شده است
یک قدم مانده که تب کرده به هذیان برسد
“بی خبر در بزن و سرزده از راه برس”
تا در آغوش تو این عشق به سامان برسد
#سید_احمد حسینیان