لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت
سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم
سیب را دید !! ولی دلهره را دوست نداشت
تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد
گفت یک .. گفت دو .. افسوس سه را دوست نداشت
من تو خط موازی؟ نرسیدن ...؟ هرگز
دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت
درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که
از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟
#سلمان_ساوجی
هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن
ای بِقُربانِ حسین و ای بِقُربانِ حسن
روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن
هرشبی که فاطمه بر روضههامان میرسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن
نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی میرسد
یاحسن جان مینویسم زیرِ ایوانِ حسن
هرکجا رفتیم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن....
#حسن_لطفی
من هستم و دوباره دلی بی قرار تو
این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو
منظومه ی بلند غزل های ناز من!
خورشید هم ستاره شود در مدار تو
زیبا ترین تغزل بارانی منی
می بالد عاشقانه غزل در بهار تو
عطری نجیب می وزد از واژه های من
هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو
بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات
باشد که بی بهانه شود در کنار تو
جایی که عشق نیز دچار تو می شود
از من عجیب نیست شوم بی قرار تو
باد در مهلکه مویِ تو دل باخته است
به خدا خالق هر شعر و غزل زلف تو بود...
#شروین_دخت_سپهری
دلم یک چاه میخواهد به عمق خستگیهایم
به تنهایی قسم بعد از تو من تنهای تنهایم
#علی_دائمی
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم
حضرت حافظ
🍃🌹
نام حسن یعنی تمام حسن دنیا
این ما و این دست کریم آل طاها
نام حسن یعنی کریمی داده مارا
معنای دل،معنای جان معنای معنا
آنقدر میبخشد که گویی داده آقا
از کل دریا، کل دریا کل دریا
#سید_طباطبایی
که بَرَد به نزدِ شاهان ز منِ گدا پیامی
که بکویِ می فروشان دو هزار جم به جامی
شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همّتِ عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
عجب از وفایِ جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی
اگر این شراب خامست اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رَهَم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
سرِ خدمتِ تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیاتِ ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خونِ #حافظ
که چنان کشنده ای را نکند کس انتقامی