این چه حرف است
که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد
آنجاست بهشت
#صائب_تبریزی
✨@avayeqoqnus✨
اگه ازم بپرسی چند بار
اومدم به ذهنت،
میگم فقط یه بار
چون اومدی و دیگر نرفتی... 🍂
#محمود_درویش
✨@avayeqoqnus✨
#بریده_کتاب
آنهایی که ما را همانگونه که هستیم
میپذیرند و تلاش میکنند لبخندهایمان
عمیقتر و آرامشمان طولانیتر باشد،
همانهایی هستند که ماندگار میشوند.
📔 تکههایی از یک کل منسجم
🖊 پونه مقیمی
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی میگوید:
که گرانی شده است؟
دوره ی ارزانیست...
دل ربودن ارزان!
دل شکستن ارزان!
دوستی ارزان است!
دشمنی ها ارزان!
چه شرافت ارزان!
تن عریان ارزان!
آبرو، قیمت یک تکه ی نان...
و دروغ از همه چیز ارزان تر...
قیمت عشق چقدر کم شده است!
کمتر از آب روان!
و چه تخفیف بزرگی خورده،
قیمت هر انسان ...
شاعر: ناشناس
✨@avayeqoqnus✨
صبح آمد و از عطر تمنای تو نوشید
خورشید هم از جامه لبخند تو پوشید
دست من و آرامش موزون نگاهت
هر حادثه از چشمه چشمان تو جوشید
صبح زیباتون بخیر و شادکامی 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
°♡°
پروردگارا؛
به ما دلی پُر مهر و بخشش،
زبانی نرم و نیتی خیر عطا فرما:
تا در پناهِ اَمنِ تو
با رعایتِ حقوقِ دیگران،
و با تسلط بر اعمال و گفتارمان،
موجبِ آرامش در زندگی خود
و دیگران باشیم...
آمیـــن... 🤲 🧡
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 محبوب حریمِ حق تعالی آمد
🌿 تفسیرگرِ نور و تجلا آمد
🌹 درفصل شکفتنش سروشی میگفت
🌿 سجاده نشین عرش اعلا آمد
✨ میلاد سیدالساجدین امام سجاد (ع)
مبارک باد 💐
#میلاد_امام_سجاد
✨@avayeqoqnus✨
°○♡°○
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود.
آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد.
مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم.
از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».
#داستان
#داستان_آموزنده
#امام_سجاد
✨@avayeqoqnus✨
📜 حکایتی از عبید زاکانی:
شخصی ادعای خدایی کرد.
او را پیش خلیفه بردند.
به او گفتند: پارسال اینجا یکی ادعای
پیغمبری کرد او را بکشتند.
گفت: خوب کاری کردند زیرا من او را
نفرستاده بودم! 😃
#حکایت_طنز
✨@avayeqoqnus✨