eitaa logo
آوای معرفت
368 دنبال‌کننده
934 عکس
673 ویدیو
250 فایل
مباحثی معرفتی درباره خودشناسی و خودسازی، زمینه ساز تحقق بندگی برای فرج و ظهور و قیامت شخصی و ورود به بهشت لقای الهی ارتباط با ادمین @Elahi_alafv
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 برنامه ریزی سی ساله دشمن برای تربیت مسئولین آینده نظام! 📌 بازخوانی بیانات امام خمینی(ره) در دیدار با نخست وزیر و اعضای هیأت دولت جمهوری اسلامی پیرامون 🔸آنها [دشمنان] می‌دانند که از چه راه باید یک کشوری را به تباهی بکشانند. آنها می‌دانند که باید از راه خود حکومت، از راه خود دولت، از راه خود مجلس، از راه خود اینها، این کارها را انجام بدهند... 🔸اینها می‌دانند با این ملت نمی‌شود با فشار و زور و سرنیزه رفتار کرد.قهرا آنها می‌خواهند یک نقشه‌ای بکشند. حواسشان هم خیلی جمع است و خیلی هم حوصله و صبر دارند. 🔸 آنها برای پنجاه سال دیگر، برای سی سال دیگر حالا نقشه درست می‌کنند. حالا نقشه می‌کشند که دیگر نتیجه بگیرند؛ یعنی، اگر دانشگاه ما یک انحرافی پیدا بکند، بعد از سی سال نتیجه‌اش را آنها می‌گیرند. 🔸اگر در دانشگاه ما یک اشخاص غیر اسلامی وارد بشوند، اشخاصی که انحراف دارند وارد بشوند، ولو حالا نتوانند کاری بکنند، حالا هم عجله ندارند که کاری بکنند، کم کم همین دانشگاهی ها را تبلیغ می‌کنند، صحبت می‌کنند، هواخورشان می‌کنند؛ بالاخره هم مقدرات یک مملکت بعد از این دوره با آنهاست. 🔸 آنها وقتی مقدرات یک دولت را و ملت را در دست گرفتند،با یک انحرافی در دست گرفتند ،آن وقت هست که اینها نتیجه می‌گیرند،با دست خود اینها، نتیجه می‌گیرند. 📖 صحیفه نور؛ جلد 16؛ صفحه 263 📆 مورخ: 1361/06/02 👥 @sahifeh_noor
♨️ عطر یار ما ندانیم که دلبسته‌ی‌ اوییم همه مست و سرگشته‌ی‌ آن روی‌ نکوییم همه فارغ از هر دو جهانیم و، ندانیم که ما در پی‌ غمزه‌ی‌ او، بادیه پوییم همه ساکنانِ در میخانه‌ی‌ عشقیم مُدام از ازل، مست از آن طرفه سبوییم همه هر چه بوییم ز گلزار گلستان وی‌ است عطر یار است که بوییده و بوییم همه جُز رُخ یار، جمالی‌ و جمیلی‌‌ نبود در غم اوست که در گفت و مگوییم همه خود ندانیم که سرگشته و حیران، همگی‌ پی‌ آنیم که خود روی‌ بروییم همه! 🗓 بهمن ۱۳۶۵ 👥 @Sahifeh_noor
‌ ‌ 💠مثل چمران بمیرید... (ره) : چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد، ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید، مثل این سربازهائی که در مرزها کشته می شوند بمیرید. صحیفه نور،جلد 15،صفحه 32 👥 @sahifeh_noor
﷽💠انسان غیر مُهذَّب، مطیع و ذلیل در برابر غیر است. ▫️انسان مطیعِ شهوات و مقهورِ ِمغلوب نفس أَماره بنده فرمانبردار آنهاست و هر چه آنها امر کنند٫با کمال خضوع اطاعت کند. ▫️در پیشگاه آنها عبد خاضع و بنده مطیع گردد تا کار به جایی رسد که اطاعت آنها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سماوات و أَرض،و بندگی آنها را برگزیند بر بندگی مالک الملوک حقیقی ▫️در این حال عزت و حُرّیّت و آزادمردی از قلبش [رخت] بربندد ، و غبار ذلت و فقر و عبودیت بر چهره قلبش بنشیند. 📚 کتاب چهل حدیث امام خمینی ، صفحه ۲۵۵ 👥کانال صحیفه نور امام خمینی(ره) @sahifeh_noor
💠 ما روابط با آمریکا را می خواهیم چه بکنیم ما روابط با آمریکا می خواهیم چه بکنیم ، روابط ما با آمریکا ، روابط یک مظلوم با یک ظالم است. روابط یک غارت شده با یک غارتگر است. ما می خواهیم چه کنیم. آنها میل دارند‌ که با ما روابط ، آنها احتیاج دارند که با ما روابط داشته باشند ، ما چه احتیاجی به آمریکا داریم آمریکا آن طرف دنیاست. 📚صحیفه نور جلد ۶ صفحه ۵۷ 👈بیانات امام خمینی (ره) در جمع عشایر نیریز فارس و نمایندگان ستاد نیروی هوایی 🗓مورخ: ۱۳۵۸/۰۲/۰۲ 👥کانال صحیفه نور امام خمینی(ره) @sahifeh_noor 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
♨️ اولاد فاطمه همیشه در برابر دستگاه های ظالم وایستادند (ره): اولاد فاطمه(سلام الله علیها)در طول تاریخ اسلام همیشه در برابر دستگاه های ظالم و جائر ایستادند و از اسلام دفاع کردند؛ زجرها کشیدند، ناسزاها شنیدند؛ لای جرز قرار گرفتند؛ دسته جمعی سربریده شدند،قتل عام شدند، به شهادت رسیدند، مع الوصف مقاومت کردند و نگذاشتند که بدخواهان اسلام را از بین ببرند و احکام خدا را محو و نابود کنند صحیفه امام؛ جلد 1؛ صفحه 164 مورخ: 29 اسفند 1341 👥 @sahifeh_noor
سرچشمه همه #مصیبت هائی که ملت ها میکشند این است که #متصدیان امورشان از قشر #مرفه و از اشراف و اعیان باشد. صحیفه نور،ج 16،ص263 #امام_خمینی 👥 @sahifeh_noor
هدایت شده از حکیمانه
◀️ اسیر ▶️ مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. اسم رهگذران را می‌پرسید و به ازای پولی که به او می‌دادند طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.» حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.» طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. بسیار پیش می‌آید که ما انسانها اسیر داشته‌های خود هستیم. به ما بپیوندید. 👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
الیس الله بکاف عبده: NDE near death experience ان دی ای یا تجربه نزدیک به مرگ اتفاقی است که طی آن شخص به علت ایست قلبی، بیماری و حوادث مرگبار به‌طور موقت علائم حیات را از دست می دهد،( در برخی موارد حتی گواهی فوت نیز توسط پزشک امضا می شود) اما پس از مدتی ( از چند دقیقه تا چند ساعت ) بیمار دوباره احیاء شده و به زندگی برمی گردد، بسیاری از این افراد از دیدن یک دنیای متفاوت و تجربه احساسی لذتبخش و معنوی سخن می گویند، بسیاری از این تجربه کنندگان، بعد از این اتفاق برای همیشه تغییر می کنند، دیگر از مرگ هراسی ندارند، مهربان و صلح دوست می شوند، به کارهای خیرخواهانه می پردازند و زندگی خود را صرف کمک به انسانهای نیازمند و بیمار می کنند. این اتفاق هر چه که هست، آنقدر عمیق است که زندگی شخص را به شکل بنیادین زیر و رو می کند. در این کانال درباره این تجربیات صحبت کرده و تجربیات نزدیک به مرگ ایرانی و خارجی را مرور خواهیم کرد. همچنین پژوهشها و تحقیقات علمی که در این مورد شده را با هم بررسی می کنیم. علاوه بر اینها به معرفی کتابها و نویسندگانی خواهیم پرداخت که سالها در این موضوع به تالیف کتاب و نگارش مقاله پرداخته اند. @NDEchanel کسانی که تجربه نزدیک به مرگ یا NDE – near death experience داشته اند، بعد از بازگشت به دنیای ما، از تجربیات یکسانی صحبت می کنند، چیزهایی مثل: جدا شدن از بدن و شناور شدن در فضا، تماشای بدن بی جان خود از بالا، گذشتن از یک تونل نورانی، دیدار با آشنایانی که قبلا فوت کرده اند، از بین رفتن درد و رنج و احساس سبکی و آرامش. بعضی از این تجربه کنندگان، می گویند دانشی به آنها منتقل شده و اتفاقات آیندۀ زندگی خود و یا دنیا را دیده اند و بعضی دیگر می گویند که با موجودی، ملاقات کرده اند که به نظر آنان وجود پروردگار بوده و احساس عشقِ عمیقی به آنها منتقل شده است. اما چیزی که در مورد همه آنان مشترک است، این است که آنچه تجربه کردند را دوست داشتند و بعضی از آنها از اینکه بازگشتند، اظهار ناراحتی کرده اند. بعد از این تجربه، این افراد به شدت تغییر کرده اند، انگار معنای جدیدی از زندگی را دریافت کرده اند، بعضی ها روش زندگی خود را تغییر داده و به جهان هستی، زمین، طبیعت و انسانهای دیگر عشق ورزیده اند، آدمهای مهربان و صلح طلبی شده اند و به کار های خیرخواهانه و یاریِ انسانهای دیگر روی آورده اند. دانشمندان، دلیل این تجربه را وضعیت منحصر به فردِ فیزیولوژی عصبی مغز، در هنگام مردن می دانند که باعث می شود فعالیت مغز تا 8 برابر بیشتر شود. به گفته آنان، کمبود اکسیژن و قند در مغز و آخرین تلاشهای مغز برای زنده ماندن، باعث ایجاد چنین تصاویری می شود. با این وجود، همچنان سوالهایی هست که جواب روشنی برای آنها وجود ندارد. مثلا چرا این اشخاص احساس کرده اند که از بدنشان جدا شده و از بالا به بدن خود نگاه کرده اند؟ اگر این جدا شدن از بدن فقط یک حس غیر واقعی باشد، آنان چگونه از بالا شاهد کارهایی بوده اند که افراد خانواده و پزشکان برای برگرداندن آنها انجام داده اند و حتی صحبتهای آنها را بخاطر داشته و بعدا بازگو کرده اند. از آنجایی که علم به روح اعتقاد ندارد پس این چیزی که از بدن شخص جدا شده و از بالا نظاره گره این اتفاقات بوده است چیست؟ از طرف دیگر، مرگ بعضی از این اشخاص توسط پزشک تایید و امضا شده است، یعنی همه اعضای بدن این اشخاص و همچنین مغزشان دیگر کار نمی کرده، پس گشت و گذار و بازدید از قسمتهای دیگر بیمارستان، دیدن فعالیتهای پرستاران و پزشکان، دیدن و شنیدن گریه و زاری خانواده و فامیل، چگونه اتفاق افتاده است؟ اصلا چگونه اینها را دیده اند و بخاطر سپرده اند؟ حافظه آنان که در مغزشان است، مغزشان هم داخل جمجمه و جمجمه شان هم به همراه بدنشان روی تخت بیمارستان است، پس این چیزهایی که از بالا شاهدش بوده اند، را با چه اندامی دیده اند و چگونه بخاطر سپرده اند؟ و دیگر اینکه چرا در آن سوی تونل نور، آن دسته از دوستان و آشنایان حضور دارند که قبلا مرده اند، و افراد زنده، در بین آنان نیستند؟ در پایان این را هم بگویم که ریچارد فینمن، یکی از بنیانگذاران فیزیک مدرن و برنده جایزه نوبل، با محبوس کردن خود در یک محفظه فشار بالا، این حس را تجربه کرد. بعدا توضیح داد که در آن زمان به آرامی از بدنش جدا شده و به صورت معلق در هوا و از فاصله دور به بدنش نگاه کرده است، او گفت که مطمئن نیست چه اتفاقی برایش افتاده، اما همه چی مثل یک رویا بوده است. @NDEchanel ✏️عالم هستی آغاز و انتهایی ندارد و خدا هم در هر ذرهٔ آن حضور دارد. در واقع آنچه که ما انسان‌ها تا به حال در توصیف خدا و عوالم معنویِ بالاتر گفته‌ایم شامل این بوده که بتوانیم آن 📖 @avaymarefat
مفاهیم را در حد درک خودمان پایین بیاوریم، به جای آنکه میزان درک خود را به سطح آن عوالم برسانیم. به عبارت دیگر، ما با توصیف ن اقص خود، طبیعت شگفت‌آور آنها را خدشه‌دار کرده‌ایم ️با وجود اینکه عالم هستی آغاز و پایانی ندارد، اما نقاط ابتدا و انتهایی را نیز شامل می‌شود. هدف از این نقاط شاخص، فراهم آوردن امکان ایجاد موجودات و شرکت آنها در شکوه و عظمت الهی بوده است. نظریهٔ بیگ بنگ برای خلق جهان، یکی از همین «نقاط شاخص» خلقت بوده است. دیدگاه اُم از بیرون و محیط بر تمامی خلقت است، که بالاتر از حتی بالاترین بُعدهایی است که من از دیدگاه خودم، به آنها اشراف داشتم. در آنجا دیدن، مترادف با دانستن بود. هیچ‌گونه تمایزی بین تجربه کردن چیزی با فهم آن وجود نداشت. ✏️این نقل قول که: ”من کور بودم، ولی اکنون می‌بینم” حالا مفهوم جدیدی برایم پیدا کرده است. حالا می‌فهمم که ما در زندگی زمینی‌مان تا چه حد در مورد کیفیت واقعی عوالم معنوی کور هستیم، به خصوص افرادی مثل من که در گذشته، ماده را هستهٔ مرکزی واقعیت می‌پنداشتم و چیزهای دیگر- فکر، آگاهی، ایده‌ها، عواطف، روح- را فقط حاصل برهمکنش ماده تصور می‌کردم. ✏️این درک و بصیرت برایم بسیار الهام‌بخش بود، چون به من امکان داد که ارزش و اهمیت فهم و درکی را که پس از ترک محدودیت‌های جسم و مغز مادی در انتظار ماست متوجه شوم. ✏️همیشه تصور می‌کردم که مفاهیمی نظیر شوخی، طنز، ترحم صفت‌هایی هستند که ما را در تحمل این دنیای بی‌انصاف و زجرآور کمک می‌کنند. همین طور هم هست. آنها ما را تسلی می‌دهند ولی کوتاه و زودگذر هستند. مهم‌تر آن که یادآور این واقعیت‌اند که تمام سختی‌ها و زجرهای این دنیا موقتی‌اند و به هیچ وجه در سرنوشت نهایی ما مؤثر نیستند. شادی و طنز تنها یادآور این حقیقت‌اند که ما زندانی این دنیا نیستیم، بلکه مسافرانی هستیم که از اینجا عبور می‌کنیم. ✏️جنبهٔ دیگر این خبر خوب این است که لازم نیست تقریباً در حال مرگ باشید تا بتوانید نگاهی به پشت پرده بیندازید؛ اما می‌بایست جستجویی بکنید. یادگیری مطالبی دربارهٔ آن عالم از طریق مطالعهٔ کتاب‌ها و نمایش‌ها و... شروع مناسبی است، اما نهایتاً باید عمیقاً در آگاهی خود فرو برویم و از طریق دعا یا مدیتیشن به آن حقایق دست یابیم. قسمتی از تجربه ان دی ای دکتر ایبن الکساندر / از کتاب اثبات بهشت @NDEchanel ✏️در سال 1975 دنیون برینکلی در حالی که مشغول صحبت با تلفن بود، صاعقه ای به خط تلفن برخورد کرد و از طریق سیم تلفن به دست و سر و بدن دنیون منتقل شد و او را از پای در آورد. ولی بعد از 28 دقیقه او با داستانی عجیب و غریب وبا پیشگوییهایی در باره آینده جهان، دوباره به زندگی بازگشت. او مدتی بعد کتابی درباره این اتفاقات به نامِ نجات یافته به دست نور، منتشر کرد. 📌دنیون در جوانی بسیار شرور و خشن بود، او مدام با دیگران درگیر می شد و با حرفها و رفتارش دیگران را آزار میداد و به آنها آسیب می رساند، مدتی هم به عنوان عضو ارتش آمریکا، در ویتنام جنگید وبه قول خودش تعدادی ویتنامی را کشت، بعد از آن هم در قاچاق و فروش سلاح به فعالیت پرداخت. 📌دنیون می گوید وقتی در آن ۲۸ دقیقه ای که در دنیای پس از مرگ بود، زندگی اش را به او نشان دادند، احساس شرمساری و تاسف کرد، او تمامی درد و رنجی که از کودکی در دیگران ایجاد کرده بود را کامل حس کرد. او نوشته است که درد و رنج ویتنامی هایی که بوسیله من زندگیشان به انتها رسیده بود را به شدت احساس کردم، حتی اندوه تمام بچه هایی که پدرشان به واسطه اسلحه های فروخته شده من، کشته شده بودند، حس کردم. 📌بعد از این اتفاق، زندگی دنیون زیر و رو شد و از آن مرد خشن و پرخاشگر تبدیل شد به یک انسان آرام و مهربان، در حال حاضر او بیشتر وقتش را صرف کمک به دیگران و کارهای خیریه می کند، او حتی بر بالین بیماران دم مرگ حاضر می شود و به آنها کمک میکند، مرگ آرامی داشته باشند. عجیبترین قسمت تجربه دنیون، پیشگویی هاییست که بعضی از آنها تا کنون به وقوع پیوسته اند. در نوشته بعدی بعضی از پیشگویی های دنیون را می خوانیم @NDEchanel یکی از اتفاقاتی که در تجربیات نزدیک به مرگ می افتد، مرور زندگی و دیدن اتفاقات زندگی با تمام جزییات آن است. این مرور آنقدر واقعی و عمیق است که فرد تجربه کننده علاوه بر احساس آن لحظه خود، همان حسی که بخاطر کارهایش در دیگران بوجود آورده را هم بی واسطه حس می کند (چه خوب چه بد) و بخاطرش خوشحال یا اندوهگین می شود. اما بخاطر کارهایش قضاوت یا توبیخ نمی شود، تنها اتفاقی که می افتد این است که تجربه کننده، نتایجی که اعمالش در دنیا (از انسان گرفته تا حیوان و گیاه) می بیند و حس می کند و خود درباره نتایج اعمالش قضاوت خواهد کرد. اکثر تجربه✏️ @avaymarefat
کنندگان، در این مرور زندگی، غافلگیر می شوند، چون برخلاف آنچه که فکر می کردند، اعمالی که از نظر آنها ثواب داشته و ارزشمند بوده خیلی ساده و معمولی به نظر می رسیده، اما بعضی از اعمال به ظاهر کوچک و بی اهمیت بخاطر خلوص آن، بسیار مورد تقدیر قرار می گرفته است. چند نمونه از اتفاقات را میخوانیم: یک) محمد زمانی، اهل اصفهان که به زودی تجربه ان دی ای او در کانال منتشرخواهد شد، می گوید یک کار او بسیار مورد توجه و تشویق قرارگرفت و آن وقتی بود که ماشینشان در کنار جاده خراب میشود، او ظرفی بر میدارد تا از رودخانه آب بیاورد، در بین راه خسته میشود و تصمیم می گیرد مقدار از آب را خالی کند اما وقتی درختی را در همان نزدیکی می بیند، راهش را کج می کند و آب را پای آن درخت می ریزد. در آن دنیا به او میگویند که این مهمترین کار زندگی اش بوده، چون خالصانه و بدون قید و شرط آنرا انجام داده است. دو) دایان موریسی بخاطر برق گرفتگی، تجربه نزدیک به مرگ داشت، او جزییات این تجربه اش را در کتابی به نام شما میتوانید نور را ببینید، بازگو کرده است. او می گوید که هنگام مرور زندگی زمینی اش، بخاطر چند کار به ظاهر بی اهمیت، بسیار مورد تشویق و تمجید قرار گرفته است، یکی از کار ها این است: خودم را وقتی که 17 ساله بودم دیدم. در آن وقتها من بعد از ساعات دبیرستان برای کار به یک بیمارستان مخصوص نقاهت و بازپروری می‌رفتم. در آنجا من به یک پیرزن بی دندان که توان تکلم نداشت علاقه‌مند شده بودم. او دوست داشت که قبل از خوابیدن چند بیسکویت را بمکد، ولی هیچ کس حاضر نبود که به او بیسکویت بدهد زیرا وقتی که مکیدنش تمام می‌شد، دست هر کس که به او بیسکویت داده بود را از بالا تا پایین می‌بوسید و مقدار زیادی از آب دهانش بر روی دستان او می‌ریخت. با اینکه دیگران از او اجتناب می‌کردند، من که می‌دیدم این کار چقدر او را خوشحال می‌کند با کمال میل به او بیسکویت می‌دادم. سه) زنی به نام دبی هم اینگونه از تجربه اش می گوید: من می‌توانستم ببینم که هر تصمیم من چه اثری روی تمام افراد دیگر گذاشته است. من تعجب کردم زیرا یک روز که تمام وقت خود را بر بالین بیماران در حال اﺣﺗضار گذرانده بودم و خیلی آنجا کار کرده بود در آن دنیا تجلیل کمی دریافت کرد. ولی روزی که به یک عنکبوت کمک کرده بودم که از در بیرون برود بسیار مورد قدردانی قرار گرفت، زیرا من آن کار را با احساس همدلی و دلسوزی واقعی برای آن عنکبوت انجام داده بودم، با اینکه من خود از عنکبوت می‌ترسیدم. از طرف مردم (در دنیا) هیچ پاداشی برای این کار من وجود نداشت. پیغام این بود که هر کاری را با عشق انجام بده. ادامه دارد تجربیات_نزدیک_به_مرگ چهار) تجربه دنیون برینکلی نیز قبلا در کانال منتشر شده است، او درباره آزار و اذیت حیوانات اینگونه میگوید: من همیشه با حیوان‌ها مهربان نبودم. مثلا یک بار سگمان گوشه قالی اتاق را جویده بود. من بسیار عصبانی شده و کمربندم را درآوردم و کتک مفصلی به او زدم. اکنون مهر و علاقه این سگ را نسبت به خودم می‌دیدم و می‌دیدم که او این کارش را با قصد و منظوری انجام نداده بود و من ناراحتی و درد او را خود حس کردم. من فهمیدم که این که چه کاری انجام می‌دهید آنقدر مهم نیست که علت انجام دادن آن اهمیت دارد. به عنوان مثال دیدن دعوا و کتک کاری‌های بدون علتی که با دیگران داشتم در مرور زندگیم خیلی بیشتر برایم دردناک بود تا وقتی که با کسی دعوا کرده بودم که برای من قلدری کرده و به من آزار رسانده بود. تجربۀ وقتی که کسی را بدون علت آزرده‌اید دردناک‌ترین قسمت مرور زندگی است! پنج) پروفسور مودی که اولین پژوهشگری است که درباره تجربیات نزدیک به مرگ، تحقیقات و مصاحبه های زیادی انجام داده و چندین کتاب مهم نوشته است، با زنی مصاحبه کرده که تجربه بسیار عجیبی داشته است، آن زن هنگام مرور زندگی اش، بخاطر یکی از کارهایی که در هنگام مستی انجام داده، بسیار شرمسار میشود، آن اتفاق این بوده است: یک شب من و یکی از دوستانم به یک کلوپ شبانه رفته بودیم. بعد از مدتی رقصیدن و مشروب خوردن، دوستم من را ترک کرد و من تنها ماندم ولی چون زیاد مشروب خورده بودم نمی‌توانستم خودم رانندگی کنم. حدود ساعت 2:30 بامداد پسری را آنجا دیدم و شروع به صحبت با او کردم. هدف من این بود که او من را به منزلم برساند و به همین خاطر عمداً آن طوری با او صحبت کردم که او دوست داشت. من به دروغ به او گفتم که در منزل دوستم یک پارتی است و از او دعوت کردم که با هم به آنجا برویم. او قبول کرده و من را با ماشین خودم به آنجا که حدود 50 کلیومتر با کلوپ فاصله داشت رساند. وقتی به خانۀ دوستم رسیدیم به او گفتم که بیرون منتظر بماند، من وارد خانه شده و دیگر بیرون نیامدم در حالی که او تنها و غریب و دور از منزل خود @avaymarefat
در نیمۀ شب بیرون منتظر بود. من در آن زمان به آنچه اتفاق افتاده بود اهمیت زیادی نداده و به سادگی از کنار آن گذشته بودم. ولی در مرور زندگیم دیدم که چطور رفتار من کاملاً خودخواهانه و با بی‌رحمی و بی تفاوتی نسبت به انسانی دیگر بوده است. از تماشای آنچه می‌دیدم احساس اندوه و اشمئزاز شدیدی کردم. من احساس ترس و نگرانی آن پسر را حس کرده و دیدم که چطور در اثر این عمل من او تغییر کرده و از اعتماد او به انسانها کاسته شده بود. آنچه از این تجربیات میشود فهمید این است که نیکی کردن به دیگران، وقتی بدون انتظار و از روی خلوص، انجام می گیرد، در آن دنیا بسیار پر اهمیت و با ارزش شمرده می شود. خوبی های کوچکی که از ته دل و آگاهانه انجام می دهیم، ریاکاری نمیکنیم و انتظار تشویق و جایزه نداریم، بسیار ارزشمندند. همچنین وقتی دیگران را آزار میدهیم، این کار حتی اگر ظاهرا، بی اهمیت و ناچیز به نظر برسد، حتی اگر از سر شوخی آنرا انجام داده باشیم، در آن دنیا بخاطر آن شرمسار خواهیم شد. و همان حس بدی که در دیگران ایجاد کرده ایم را تجربه خواهیم کرد، این گونه پالایش می شویم و مورد بخشش قرار می گیریم. همه تجربه کنندگان نزدیک به مرگ، در یک موضوع اتفاق دارند و آن این است که در آن دنیا، عشق بدون قید و شرط و انتظار (به انسانها، حیوانات و گیاهان) بسیار بسیار مورد توجه قرار خواهد گرفت. می بینید! خوب بودن، آنقدرها هم که ما فکر می کنیم سخت نیست و نیاز به نسخه عجیب و غریبی ندارد. عشق بورزید، بدون قید و شرط، همین! منبع: Www.neardeath.org تجربیات_نزدیک_به_مرگ @NDEchanel در دید و نگرش جدیدی که داشتم همچنین می‌دیدم که دل خوری‌ها و رنجش‌های من ازدیگران بی مورد بوده‌اند. حتی آنجایی که خوبی زیادی در حق کسی انجام داده بودم و در مقابل از او بی اعتنایی و رنجش دریافت کرده بودم. می‌دیدم که او یک موجود آزاد و منحصر به فرد است و می‌تواند آنگونه که می‌خواهد عمل کند و تجربه خود را شکل دهد و به من ربطی ندارد که او از آزادی انتخاب خود چگونه استفاده می‌کند. می‌دیدم که هر یک از ما انسانها منحصر به فرد و بسیار با ارزش هستیم و در خلقت هیچ کس قابل جایگزین کردن نیست. در تمام کائنات و جهان هستی کس دیگری مانند من وجود ندارد و نخواهد داشت و من بسیار با ارزش و گرانبها هستم. آنچه که باید برای من مهم باشد رفتار و واکنش‌های خود من است نه رفتار و برخوردهای دیگران. من نباید هیچ توقعی از کسی داشته باشم یا قضاوتی در مورد کسی بکنم، بلکه باید فقط مراقب خود و اعمال خود باشم. حتی اگر هیچ خدمتی به دیگران از من ساخته نباشد، تنها یک لبخند ساده من می‌تواند به هر چیزی انرژی مثبت بدهد، حتی به گیاهان و حیوانات و تمام هستی. این لبخند هیچ وقت تمام نخواهد شد و بالاخره به سوی خود من باز خواهد گشت. همچنین وقتی که انرژی منفی و بدی از خود صادر می‌کنم این بر روی همه چیز اثر منفی می‌گذارد و در نهایت به سوی خود من باز می‌گردد. دیدم که در حقیقت من هیچ کار خوب و بدی در حق کسی نمی‌کنم، بلکه تمام آنچه انجام می‌دهم در حق خودم و برای خودم است. چیز دیگری که در مرور زندگی‌ام فهمیدم این بود که چقدر هر لحظه زندگی با ارزش و مانند دری گرانبها و هدیه‌ای است که به من داده شده و چقدر من وقت خود را در زندگی به بطالت یا اموری بی ارزش سپری کرده‌ بودم. من باید وقت خود را به یادگیری و افکاری مثبت و خدمت و محبت به دیگران می‌گذراندم زیرا این چیزها بودند که اکنون در این سوی بدرد من می‌خوردند. باید همه را می‌بخشیدم و با همه مهربان می‌بودم، همانگونه که خدا اینگونه است و من هم پاره‌ای از وجود الهی هستم (و به سوی خدا گونه شدن در حرکتم). در آنجا نه قضاوتی بود و نه عذاب و تنبیهی، بلکه تنها من بودم که در مورد خود قضاوت می‌کردم و لحظه به لحظه زندگیم و هر عمل و فکر و احساسم را مورد ارزیابی قرار می‌دادم. قسمتی از سخنان محمد زمانی، اهل اصفهان، از تجربه کنندگان ان دی ای @NDEchanel یک مثال در مورد مرور زندگیم این بود که وقتی بچه بودم به یک پسر بچه در خیابان آزار و اذیت زیاد جسمی و روحی وارد کردم. او به گریه افتاد و من ترسیده و فرار کرده و به خانه بازگشتم و در اتاقی پنهان شدم. در مرور زندگیم دیدم که در اثر درد و گریه این بچه نوعی انرژی منفی از او به اطراف صادر می شد که رهگذران و حتی گنجشگان و پشه ها از آن تأثیر منفی دریافت می کنند. من می دیدم که حیات در همه چیز وجود دارد و تقسیم بندی ما در مورد موجودات زنده و غیر زنده از دید و نگاه دنیوی ماست و در حقیقت همه چیز زنده است. من دیدم که هرگاه آزاری به کسی وارد کرده ام در حقیقت به خودم آسیب زده ام و در حقیقت خدمتی به او کرده ام زیرا او در برابر این آزار من خیر و رحمتی بیشتر در جائی دریافت کرده است. همچنین @avaymarefat
هرگاه به کسی کوچکترین محبت و خوبی کرده بودم، حتی یک لبخند کوچک، در حقیقت به خود خدمت کرده بودم. به عنوان مثال وقتی 10 ساله بودم، ما و بقیه اقوام یک اتوبوس دربست کرایه کرده بودیم تا به مشهد برویم. یکی دیگر از اقوام ما با ماشین شخصی خود که یک بنز قدیمی بود به دنبال اتوبوس می آمد. در جائی از راه اتوبوس خراب شد و ما برای تعمیر آن چند ساعتی متوقف شدیم. آن خویشاوند صاحب بنز ما ظرف آبی را به من داده و گفت که بروم آن را از چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب کنم. من ظرف را آب کردم ولی برای من که بچه بودم حمل آن کمی سنگین بود. من در راه تصمیم گرفتم کمی از آب ظرف را خالی کنم تا سبکتر شود. در آنجا چشمم به درختی افتاد که به تنهائی در زمینی خشک روئیده بود. من به جای اینکه آب ظرف را در همان جایی که بودم خالی کنم، راهم را دور کرده و پیش آن درخت رفتم و آب را پای آن خالی کردم. در مرور زندگیم چنان به خاطر این کارم مورد قدردانی و تشویق قرار گرفتم که باورکردنی نیست. گویی تمام ارواح به خاطر این عملم به من افتخار می کردند و خوشحال بودند. این کار یکی از بهترین کارهای زندگیم به نظر می رسید و این برایم عجیب بود زیرا از دید من چیز چندان مهمی نبود و فکر می کردم که کارهای خیر بسیار بزرگتری در زندگی انجام داده ام که این در برابر آن ها کوچک است. ولی به من نشان داده شد که این عمل من ارزش بسیار زیادی داشته زیرا کاملاً از روی دل انجام شده و هیچ شائبه و توقعی در آن برای خودم وجود نداشته است. قسمتی از سخنان محمد زمانی، اهل اصفهان، از تجربه کنندگان ان دی ای @NDEchanel قسمت اول در ۹ اکتبر ۱۹۸۵ هواپیمای «رانل والاس» و همسرش در ایالت یوتا، به دلیل برخورد با کوه، سقوط کرد و آتش گرفت و رانل به شدت مجروح شد، او باوجود جراحات زیاد، سعی کرد از کوهستان پایین بیاید، ولی بعد از ۶ ساعت تلاش، در میانه راه از هوش رفت، رانل بقیه ماجرا را این‌گونه نقل می‌کند: در آن لحظه من با سرعتی باور نکردنی شروع به پرواز در یک حفرۀ بسیار طولانی و تنگ کردم در حالی که پاهایم به‌طرف جلو بودند. ناگهان صحنه‌هایی در جلوی من پدیدار شدند که تنها تصویر نبودند، بلکه هر یک احساس، اندیشه، و ادراکی کامل بودند. آن‌ها صحنه‌های زندگی من بودند و من هر یک را کاملاً می‌فهمیدم و برای اولین بار نیت و علت هر رفتارم و اثری که روی دیگران گذاشته را عمیقاً درک می‌کردم. با نگرانی انتظار فرا رسیدن صحنه‌هایی از زندگی‌ام را داشتم که از دیدن آن‌ها بیم داشتم. ولی بسیاری از آن‌ها هیچ‌وقت در جلوی من ظاهر نشدند و من فهمیدم که به این علت است که من در دنیا اشتباه بودن آن‌ها را فهمیده و صادقانه مسئولیت آن‌ها را به گردن گرفته و خالصانه از خدا خواسته بودم که مرا ببخشد و او نیز بخشیده بود. ولی در مقابل صحنه‌هایی را دیدم که انتظار آن‌ها را نداشتم، چیزهایی که به من آن‌ها را با جزئیات کامل و وحشتناکشان می‌دیدم. دیدم که چگونه در زندگی‌ام بسیاری را رنجانده و به آن‌ها آسیب زده بودم، یا در انجام مسئولیت‌هایم در قبال آن‌ها اهمال ورزیده بودم تا جایی که اهمال من بالاخره به‌طور برگشت ناپذیری در زندگی آن‌ها اثر منفی گذاشته بود. کسانی که به من نیاز داشته یا به‌نوعی به من وابسته بودند و من به بهانۀ این که سرم شلوغ است یا این مشکل، مشکل من نیست با بی‌اهمیتی از کنار آن رد شده بودم. بی‌خیالی‌های من دردهایی حقیقی در دیگران ایجاد کرده بود که من از آن‌ها کاملاً بی‌خبر بودم. یکی از دوستانم را دیدم که من یکی از افراد کلیدی بودم که برای کمک و راهنمایش به زندگی او فرستاده شده بود. ولی به‌جای کمک به او، من با اشتباهات متعدد و خودخواهی‌هایم در نهایت بر روی زندگی او اثر منفی گذاشته بودم و باعث شده بودم که او به سمت تصمیماتی اشتباه و رنجی بیشتر هدایت شود. من تا آن موقع نمی‌دانستم که بی‌تفاوتی در برابر مسئولیت به دیگران چنین گناه بزرگی است. بعد از آن زن مسنی را دیدم که تنها زندگی می‌کرد و کشیش کلیسا از من خواسته بود که گاهی به او سری بزنم، من آن زن را به‌خوبی می‌شناختم ولی برای اینکه او پر از احساسات منفی و افسردگی بود، هیچ‌وقت به دیدن او نرفتم. ولی اکنون می‌دیدم که این فرصت و موقعیت برای کمک به او از عالمی بالاتر ترتیب داده شده بود و من دقیقاً همان کسی بودم که آن زن سالخورده در زندگی‌اش در آن موقع نیاز داشت. اکنون من افسردگی و تنهائی این زن را حس می‌کردم و می‌دانستم که من مقصر بودم. من در انجام مأموریتی خاص که به‌مرور زمان باعث قوی‌تر شدن و رشد من و او هر دو می‌شد کوتاهی کرده بودم. من همچنین کارهای خوبی را که کرده بودم دوباره تجربه کردم، ولی آن‌ها کمتر و کوچک‌تر از آن بودند که من تصور و انتظار آن را داشتم. بیشتر کارهایم که فکر می‌کردم بزرگ بودند در حقیقت
بی‌اهمیت بودند. اگر خدمت و کمکی به دیگران کرده بودم در جایی بود که انتظار نفعی برای خودم داشتم، ولو این نفع به‌سادگی ارضاء غرورم بوده باشد. ولی برخی دیگر نیز بودند که محبت‌های کوچک و سادۀ من مانند یک لبخند یا سخنی خوش یا رفتاری گرم، به آن‌ها کمک کرده بود. من می‌دیدم که چگونه عمل کوچک و سادۀ من آن‌ها را کمی خوشحال‌تر و مهربان‌تر کرده و باعث شده که آن‌ها نیز به‌نوبۀ خود در جایی دیگر به انسانی نرمی و مهربانی بیشتری نشان دهند. دیدم که با بعضی از این کارهای به‌ظاهر پیش پا افتاده، موجی از خوبی و مهر و امید را منت شر کرده‌ام. قسمت سوم او می‌تواند به همان مقدار که خواهان پذیرش و مستعد آن است مسرت و لذت دریافت کند. ولی او می‌داند که توانائی او برای پیشرفت و خوشحالی کمتر از آنهائی است که نور بیشتری از او دارند. این بخشی از محکومیت اوست، زیرا رشد او محدودتر است. با این حال او اکنون رشد را انتخاب کرده و از وضعیت خود راضی است. خداوند در زندگی ما هیچ گاه آزمایش و مانعی بزرگتر از آنچه توانائی تحمل آن را داریم قرار نمی‌دهد. به‌جای آنکه رشد روحی کسی را به مخاطره بیافکند، خدا او را به خانه برمی‌گرداند تا بتواند رشد خود را در اینجا ادامه دهد.» مادربزرگم به من گفت همراه من بیا. من دستم را به‌سوی او دراز کردم و دیدم که دستم مانند یک ژلۀ شفاف است که می‌درخشد و در حقیقت تمام بدن من این گونه بود. وقتی به مادر بزرگم نگریستم دیدم که نور او از من درخشان‌تر است. حتی لباس او نیز با نوری سفید می‌درخشید. متوجه شدم که لباس او همانی بود که مادرم برای تشیع و به خاک سپاریش برای او خریده بود و فهمیدم که اینجا هر کس می‌تواند با لباسی که بخواهد برای دیگران متجلی شود. چند لحظۀ بعد ما در مقابل زیبا‌ترین منظرۀ پانورامیک بودیم که زیبا‌ترین مناظر طبیعت روی زمین در برابر آن مانند خرابه‌ای به نظر می‌آیند. میدان بزرگی از گل و چمن با رنگ سبز درخشنده و عمیق در پیش روی ما بود که تا دوردست امتداد یافته و به تپه‌های زیبایی که می‌درخشیدند می‌رسید. هر برگ و ساقه نورانی، و در نهایت کمال بود و به حضور من در این مکان باشکوه و خارق‌العاده خوش آمد می‌گفت. یک ملودی و ریتم زیبا در تمام این باغ، گل‌ها، چمن‌ها، و درختان آن جریان داشت. من نمی‌توانستم این موزیک را بشنوم ولی به‌طور عجیبی آن را در سطحی ورای شنیدن کاملاً حس می‌کردم. مادربزرگم گفت: «همۀ این‌ها، و نیروئی که آن ها را پایدار نگاه می‌دارد از خداست، نیروی عشق او. همان گونه که گیاهان زمین به نور و آب و مواد غذائی خاک برای رشد و نمو خود نیاز دارند، حیات معنوی نیز به عشق نیاز دارد. تمامی خلقت از عشق خداوند منشعب و تغذیه می‌شود، و هر چیزی که او آفریده این توانائی را دارد که در مقابل عشق بورزد. نور، حقیقت، و حیات در عشق هستند و به عشق باقی و پایدارند. خدا به آن عشق می‌دهد، ما به آن عشق می‌دهیم، تو به آن عشق می‌دهی، و این‌گونه خلقت گسترش می‌یابد، و رانل، من دوستت دارم!» با گفتن این سخن، من احساس کردم که مهر و عشق مادر بزرگم مانند سیلی به درون من ریخت و من را با گرمی و سروری وصف نشدنی پر کرد. این زندگی بود، وجود داشتن حقیقی بود، و هیچ چیز روی زمین مانند آن وجود ندارد. احساس می‌کردم تمامی آن باغ، و زمین و آسمان و همه چیز من را دوست دارند. وقتی من سخنان مادر بزرگم را شنیدم و این عشق خارق‌العاده را حس کردم، فهمیدم که اکنون من وظیفه دارم که عشق و محبت را در اطراف و حلقۀ خودم افزایش و گسترش دهم، صرف‌نظر از اینکه شرایط من چگونه باشد. او به من معنا و قدرت عشق را می‌آموخت، نه تنها برای این که خود از دریافت آن لذت ببرم، بلکه برای این که آن را به دیگران نیز ابراز کنم. من با عشق پر شده بودم تا خود بتوانم سرچشمه‌ای از عشق باشم. مادر بزرگم دست من را گرفت و در حالی که ما در این باغ قدم می‌زدیم، او از بعضی از اصول و علت‌های آمدن ما به زمین برای من سخن گفت، اینکه باید از قانون طلائی پیروی کنیم (با دیگران آن گونه رفتار کنیم که می‌خواهیم با ما رفتار شود)، کمک به یکدیگر، نیاز به منجی، نیاز به خواندن کتب الهی و ایمان، خوب بودن، توبه، … ما با سرعت بسیار زیادی بر فراز این چشم انداز زیبا در حرکت بودیم و سیلی از معرفت و آگاهی به درون من ریخته می‌شد. من ایستاده و به او گفتم «مادر بزرگ، من نمی‌توانم همۀ این دانش را جذب کرده و حمل کنم. او گفت «نگران نباش و ترس را کنار بگذار! به خودت شک نداشته باش، آن وقت که چیزی را نیاز داشته باشی آن را به یاد خواهی آورد. ایمان داشته باش و به قدرت خدا اعتماد کن!» من در آن لحظه فهمیدم که چه چیزی بزرگ‌ترین مانع رشد من در زندگی بوده، ترس! ترس تمامی این سال‌ها را آلوده کرده و من را از تلاش برای غلبه بر مشکلات و ضعف‌هایم بر حذر @avaymarefat
داشته بود. من به خودم گفتم نترس و ما دوباره به حرکت در آمدیم و دریایی از آگاهی و معرفت به درون من ریخته شد، از تاریخ زمین گرفته تا وجود ما قبل از آمدن به زمین، و حقایق و اصولی که من ذهنیتی از آن‌ها نداشتم. من دیدم که همۀ ما قبل از آمدن به زمین در پیشگاه پدر آسمانی‌مان (خداوند) ایستاده بودیم و خود داوطلب شدیم تا به زمین بیاییم تا با آزمایش‌های آن روبرو شویم و متعاقباً درس‌ها و تجربه‌های آن را بیاموزیم. ما باخدا عهد بستیم که آنچه در توان داریم را برای انجام وظیفه خود بر روی زمین انجام خواهیم داد و به‌نوعی یار و یاور خدا در برپائی نیکی بر روی زمین خواهیم بود. @NDEchanel قسمت آخر دیدم کسانی که در پیشگاه الهی در اطراف من ایستاده بودند همان کسانی بودند که بعداً نقش مهمی را در زندگی من روی زمین ایفاء می‌کردند. ما با یکدیگر ارتباط مهمی داشتیم و اگر یکی از ما در انجام مأموریتش روی زمین شکست می‌خورد، همۀ ما به‌نوعی آسیب می‌دیدیم، و اگر یکی از ما موفق می‌شد، همه از موفقیت او به‌نوعی بهره می‌بردیم. من از مادر بزرگم پرسیدم که آیا می‌توانم دوستانم که در تمام ابدیت با آن‌ها دوست بوده‌ام را ملاقات کنم. او گفت بعضی از آن‌ها هنوز روی زمین هستند و نمی‌توانم آن‌ها را ببینم. من درخواست کردم که بقیه را ملاقات کنم. بلافاصله همۀ آن‌ها در پیش روی من بودند. بعضی از آن‌ها قبلاً به زمین آمده بودند و بعضی قرار بود در آینده بیایند. خاطرات من قبل از آمدن به زمین به یاد من آمدند و من دوستان خود را در آغوش گرفتم ناگهان مادر بزرگم دستش را تکان داد و زمین زیر پای ما باز شد. من از آن شکاف به پائین نگریستم و بدنی باند پیچی شده را روی تخت بیمارستان دیدم که دکترها مشغول کار روی آن بودند. مادر بزرگم گفت «رانل، تو دیگر مانند سابق نخواهی بود. صورت تو (در اثر سوختگی شدید) تغییر کرده و بدنت پر از درد خواهد بود. وقتی که به زمین برگردی، چندین سال را به مداوا و بازپروری خواهی گذراند.» من به او گفتم «وقتی برگردم؟ تو از من می‌خواهی که برگردم؟» ناگهان فهمیدم که بدن به‌شدت مجروح و سوختۀ روی تخت بدن من است. من با وحشت پرسیدم «آیا این بدن من است؟» مادربزرگم جواب داد «بله ، این بدن توست، تو جراحات دائمی‌شدیدی خواهی داشت». من هراسان بودم و گفتم «مادربزرگ، من بر نمی‌گردم!». او گفت «رانل، بچه های تو به تو نیاز دارند». گفتم «نه، ندارند. برایشان بهتر است که کس دیگری از آن‌ها سرپرستی کند. من نخواهم توانست نیاز آن‌ها را برآورده کنم». گفت «فقط فرزندانت نیستند، تو کارهای تمام نشده زیادی برای انجام دادن داری». گفتم «نه، بهتر است اینجا بمانم. من قبول نمی‌کنم که برگردم!» مادر بزرگم دستش را تکان داد و شکافی جلوی ما باز شد و جوانی از آن میان به‌طرف ما آمد. در ابتدا به نظر می‌آمد که این جوان نمی‌داند چرا آنجا است، ولی با دیدن من ناگهان با حالتی بهت زده به من گفت «تو چرا اینجا هستی؟» من ساکت ایستادم ولی دیدم که بهت او به تأسف و حزن تبدیل شده و شروع به گریه کرد. من احساس حزن او را حس می‌کردم و از گریۀ او شروع به گریستن کردم و از او پرسیدم «چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟». او تکرار کرد «تو چرا اینجائی؟» من ناگهان فهمیدم که اسم او ناتانیل است و او هنوز به زمین نیامده است. او به من گفت که اگر من به زمین باز نگردم، مأموریت او ناقص خواهد ماند. او آینده و مأموریت خود را در زمین به من نشان داد و من فهمیدم که وظیفه دارم که در زندگی او باشم و درهایی را برایش باز کنم و به او دلگرمی داده و کمک کنم. من از خودخواهی خودم احساس گناه کردم. من جزئی از زندگی او بودم و با ممانعت از برگشت به زمین، به او و تمامی کسانی که او به آن‌ها کمک خواهد کرد لطمه می‌زدم. من عشق زیادی نسبت به او حس می‌کردم و به او گفتم «ناتانیل عزیزم، من قسم می‌خورم که به تو کمک کنم. من به زمین بر می‌گردم و هر کاری که از من ساخته است برای ایفای وظیفه‌ام در مورد تو انجام خواهم داد. تو مأموریتت را روی زمین کامل خواهی کرد. من دوستت دارم». صورت ناتانیل شکفت و حزنش به سرور تبدیل شد و اکنون دیگر از شدت سپاس گذاری و خوشحالی گریه می‌کرد و به من گفت: «سپاس گذارم و دوستت دارم». مادر بزرگم دست من را گرفت و با خود برد، در حالی که ناتانیل ما را می‌نگریست و لبخند می‌زد، و در حالی که دور می‌شدیم من به‌طور محوی از دور شنیدم که گفت «دوستت دارم مادر.» من پر از شعف شدم ولی قبل از اینکه بتوانم پاسخی به او بدهم مادر بزرگم گفت «رانل، یک چیز دیگر است که باید به تو بگویم. به همه بگو که کلید محبت و عشق ورزیدن است» و دوباره تکرار کرد «کلید عشق است»، و برای بار سوم گفت «کلید عشق است» و دست من را رها کرد و من با سرعت در تاریکی عمیقی سقوط کرده و از او دور شدم، در حالی که @avaymarefat
آخرین کلام او، «عشق»، همچنان در گوش من می‌پیچید. من از اینکه عالم شکوه و زیبایی و عشق را ترک می‌کردم می‌گریستم. آخرین چیزی که به یاد دارم دست او بود که به‌سوی من دراز بود. رانل والاس به بدن به‌شدت سوخته و مجروح خود در بیمارستان برگشت و حدود هفت سال بعد پسری به دنیا آورد که نام او را ناتانیل گذاشت. می‌گوید که خیلی وقت‌ها در چهرۀ ناتانیل حالت‌هایی را می‌بیند که بسیار شبیه به آنچه در چهرۀ آن جوان در دنیای روحانی دیده بود می‌باشد. @NDEchanel منابع: www.neardeath.org کتاب: The Burning Within نوشته رانل والاس و کورتیس تیلور متن زیر از استاد الهی قمشه ای است، که بسیار شبیه گفته های تجربه کنندگان ان دی ای می باشد. چیزی که درباره مرور زندگی در کسری از ثانیه، وابستگیهای مادی و سرگردانی روح می گوید، بارها توسط تجربه کنندگان حالت نزدیک به مرگ گزارش شده است. جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی، در کسری از ثانیه انجام میشود. این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند. یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد. یه حس سبک شدن و معلق بودن. بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود. شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است. زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست... با مرور زندگی، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد. برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند. میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است. روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند. این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود. ولی به هرحال وابستگی ست! این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد. یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد. یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد. اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد. چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند. به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند. جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد. فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است. این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند. پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد. یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد. بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود. وابستگی ها باعث میشود که روح، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد. بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست. گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند. @NDEchanel دکتر وایس شما از آنچه تصور میکنید باشکوه ترید. خود واقعی شما، فناناپذیر است و از جسمی به جسم دیگر و از یک زندگی به زندگی دیگر منتقل می شود. ملاقات با خود واقعیتان بسیار مهیج و باشکوه است! @NDEchanel ما قبل از اینکه وارد این جهان شویم، به شکل روح در جهانی غیرمادی زندگی می کنیم. جهانی که سرشار از عشق و آگاهیست، اما از ماده خالیست. به همین دلیل تجربیات مادی در آن اتفاق نمی افتند و احساساتی که تحت تاثیر قوانین و حواس پنجگانه، خلق می شوند در آن جهان هرگز تجربه نمی شوند. ارواح برای آنکه به سطح بالاتری عروج کنند نیاز به تجربه و یادگیری دارند. در واقع دانش و آگاهی تنها وجه تمایز ارواح است و سطح آنها را مشخص می کند. حالا فرض کنید در آن جهان روحی بخواهد ایثار را بیاموزد، قاعدتا وقتی احساس منیت و خودخواهی در آن جهان وجود ندارد، آموختن ایثار غیر ممکن است، یعنی روح ابتدا باید از حقیقت (خدا، خالق،آگاهی کل) جدا شود و هویت مستقلی به نام خود بوجود بیاورد و بعد از آن، حسِ خودخواهی شکل بگیرد، فقط در این صورت است که روح، گذشتن از خودخواهی و ایثار را می آموزد. یا فرض @avaymarefat
کنید روحی بخواهد بخشش را بیاموزد، طبیعی است که وقتی در آن جهان دشمنی و بدی وجود ندارد، توضیح دادن گذشتن از بدی و بخشش دیگران، برای یک روح کاملا غیر ممکن است. به قول یکی از تجربه کنندگان ان دی ای، یاد دادن این مفاهیم به یک روح بدون بدن مادی، مثل توضیح دادن ترک اعتیاد به کسی است که اعتیاد ندارد. بنابراین هر کدام از ما از آن جهان هبوط میکنیم و برای یادگرفتن درسی به این دنیا می آییم و بر اساس همان درس، مشخصات زندگی زمینی خودمان را انتخاب می کنیم، این که چه جنسیتی داشته باشیم، پدر و مادرمان چه کسانی باشند، ویژگیهای بدن مادیمان چگونه باشد. ما حتی انتخاب می کنیم که ناتوانی جسمانی یا ذهنی داشته باشیم یا نه! همه چیز را خودمان انتخاب می کنیم تا بهترین موقعیت برای یادگرفتن را برای خودمان مهیا کنیم. طبیعی است که قبول شدن در امتحانی که سوالها و جوابهایش را می دانیم، ارزشی ندارد. بنابراین بعد از ورود به این جها ن، این دلایل و رسالت زندگیمان را فراموش میکنم تا یک تجربه واقعی داشته باشیم. ارتباط ما با آن آگاهی و شعور مطلق، به طور موقت قطع میشود تا تجربه کنیم، انتخاب کنیم، اشتباه کنیم و یاد بگیریم. پس تا وقتی که درسهایمان را یاد نگیریم، برایمان تکرار می شوند. این چیزیست که خودمان انتخاب کرده ایم ! آقای محمد شفيعي‌، اهل هفتگل خوزستان، در آي‌ سي‌ يو بیمارستان امام خمینی، دچار ايست‌ قلبي‌ می شود، بعد از آنکه عمليات‌ احياءقلبي‌- ريوي روی او جواب نمی دهد،‌ او را فوت‌ شده‌ اعلام‌ کرده و تمام‌ دستگاه‌ها را از او قطع‌ می کنند. اما‌ بعد ازگذشتن‌ چهل و پنج دقیقه وقتی‌ خانم‌ دكتر صداقت،‌ براي‌ امضا كردن‌ جواز دفن‌ به‌ آن‌ جا می آید درعين‌ ناباوري‌، ضربان‌ بسيار ضعیف قلبش‌ را حس‌ می کند، به‌ سرعت‌ سي‌ پي‌ آر را مجدداً انجام می دهند و جسد پس‌ از چهل و پنج دقيقه‌ زنده‌ می شود. محمد شفیعی در این باره می گوید: احساس‌ خستگي‌ مفرط مي‌كردم‌، اما مدت‌ زيادي‌ طول‌ نكشيد که تبديل‌ به‌ يك‌ حس‌ عميق‌ لذت‌ بخش‌ شد‌، يك‌ خوشي‌ بسيار دلپذير، در هوا به پرواز در آمدم و دراتاق‌، پرستاران‌ را ديدم‌ كه‌ روي‌ كسي‌ خم‌ شده‌اند و در حال‌ ماساژ قلبي هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌ او كيست‌ ولي‌ بعد كه‌ چهره‌ او را ديدم‌ به‌ شدت‌ جاخوردم‌، خودم‌ بود. زمان‌ برايم‌ صفر شده‌ بود. انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌ تولدم‌ را ديدم‌، مادرم‌ را ديدم‌ كه‌ در حال‌ به‌ دنيا آوردن‌ من‌ بود. بعد خودم‌ را آنجا ديدم‌ كه‌ خوابيده‌ بودم‌. احساس زنده بودن میکردم اما هر چقدر داد زدم که من زنده ام، دستگاها را از من جدا نکنید، کسی صدایم را نمیشنید. دكترها و پرستارها كنار رفته‌ بودند چون من‌ مرده‌ بودم‌. ديدم‌ كه‌ چشمان‌ و شست‌ پاهايم‌ را بستند و ملحفه‌ را روي‌ صورتم‌ كشيدند. یكدفعه‌ بالاي‌ سرم‌ فردي‌ را ديدم‌ كه‌ نمي‌شد تشخیص‌ داد زن‌ است‌ يا مرد. او بلند قد وخوش‌ اندام‌، و به‌ قدري‌ زيبا بود كه‌‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم، حيف‌ كه‌ نمي توانم‌ زيبايي‌ او را وصف‌ كنم‌! در تمام‌ عمرم‌ كسي‌ را به‌ اين‌ زيبايي‌ نديده‌ بودم‌. لباس‌ كرم‌ رنگ‌ بر تن‌ داشت‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ پارچه‌اي‌ سفيد انداخته‌ بود. به‌ من‌ گفت‌: چه شده‌؟ گفتم‌: پدرم‌ را مي‌خواهم‌. گفت‌: بيا پدرت‌ اين‌جاست‌. پدرم‌ را ديدم‌ كه‌ بالاي‌ سرم‌ گريه‌ مي‌كند. هرچه‌ صدايش‌ زدم‌، نشنيد، بعد فهميدم‌‌ فقط همان موجود زیبا مي‌تواند صداي‌ مرا بشنود‌. با او جایی رفتم. مردي‌ را ديدم‌ كه‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زيبا بسيار به‌ او احترام‌ مي‌گذاشت‌. پنج گوي‌ نوراني‌ دراطرافش‌ بودند ولي‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمي‌داد. يك‌ گوي‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زيبا به‌ من‌ گفت‌: بگيرش! تا گرفتم‌ خودم را در آی سی یو ديدم‌ كه‌ دكتري‌ مشعول‌ شوك‌ دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود كه‌ در طي‌ آن‌ چند روز در آی سی یو ما پنج نفر بوديم‌ كه‌ آن‌ چهار نفر مردند.‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولي‌ بعد از چهل و پنج دقیقه دوباره زنده‌ شدم. ‌ خبرنگار مجله خانواده سبز چند سوال از اقای شفیعی می پرسد و او با شوق به سوالها جواب میدهد. – آيا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس‌ ترس‌ يا تنهايي‌ نكرديد؟ شفيعي‌: اصلاً! آن‌ قدر حس‌ خوبي‌ بود كه‌ حتی نمي‌توانم‌ راجع‌ به‌ آن‌ توضيح‌ بدهم – فكر مي‌كنيد اين‌ بازگشت‌ براي‌ شما چه‌ پيامي‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟ شفيعي‌: خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار كن‌، خوب‌زندگي‌ كن و فكر مي‌كنم‌ بعد از آن‌ اگر كسي‌ اعتقاد به‌ دنياي‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد من‌ مي‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ كنم‌.‌ بعد از اين‌ ماجرا دوستان‌ و همكارانم‌ تغييراتي‌ اساسي‌ درمن‌ حس‌ مي‌كردند. حضور من‌ براي‌ آنها نشانه‌اي‌ از قدرت‌ خداوند بود. – فكر مي‌كني‌ چرا اين‌ اتفاق‌ براي‌ شما @avaymarefat
افتاد و چرا براي‌ ديگران‌ پيش‌ نمي‌آيد؟ شفيعي‌: دليل‌ آن‌ را‌ نمي‌ دانم‌ ولي‌شايد مربوط به‌ آن‌ باشد كه‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌ سعي‌ام‌ بر آن‌ بوده‌ كه‌ كسي‌ را آزار ندهم‌ و بد كسي‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ كسي‌ كمكي‌ مي‌كنم‌ آن‌ را پنهاني‌ انجام‌ دهم‌. – ديد شما نسبت‌ به‌ مرگ‌ بعد از اين‌ اتفاق‌ چه‌ تغييري‌ كرد؟ شفيعي‌: من‌ قبل‌ از اين‌ اتفاق‌ به شدت از مرگ‌ مي‌ترسيدم‌. يادم‌ مي‌آيد هر وقت‌ به‌ قبرستان‌ مي‌رفتم‌ سعي‌ مي‌كردم‌ به‌ صورت‌ جسد يا داخل‌قبر نگاه‌ نكنم‌. ولي‌ باور كنيد الان‌ اگر مرا بين‌ 10 جسد بگذارند خيلي‌ راحت‌ مي‌خوابم‌، و احساس‌بسيار خوشايندي‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌! – آيا دوست‌ داريد اين‌ تجربه‌ دوباره‌ تكرارشود؟ شفيعي‌: اي‌ كاش‌ روزي‌ هزار بار برايم‌ تكرارشود، انقدر‌ لذت‌ بخش‌ بود كه‌ حد نداشت‌، دلم‌ مي‌خواهد آن‌ فرد زيبا را دوباره ببينم‌ و آن‌ حس‌ را دوباره‌ تجربه‌ كنم‌. مرگ‌ هديه‌اي‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بنده‌اش‌ مي‌دهد! *این ماجرا به شکل کامل در مجله خانواده سبز منتشر شده است قسمت پایانی او زندگی من را با لبخندی پر از مهر به من نشان داد. به نظر می رسید که هر عمل کوچک یا بزرگ من زنجیره ای از اثرات و احساسات را به وجود آورده بود که من خود تمامی آنها را حس کردم. به عنوان مثال او به من زمانی را نشان داد که با یک کلید بر روی ماشین همسایه‌مان خط انداختم. من احساس درد و ناراحتی همسایه مان را در اثر این کار خود حس کردم و احساس درد و ناراحتی که همسر او بعد از شنیدن خبر آن از شوهرش حس کرده بود را نیز احساس نمودم. من پیش خود فکر کردم اکنون برایم دردسر درست خواهد شد! او متوجه فکر من شده و گفت «نگران نباش، اینها تنها یک درس هستند». یا مثلاً زمانی را دیدم که یک کودک فقیر را با خود به خانه بردم و ما با هم غذا خوردیم و من از لباسهای خودم به ا و دادم. او از دیدن این عمل خیلی خوشحال شد و گفت «اینها کارهائی هستند که حقیقتاً به حساب می‌آیند، آنچه که از روی مهر و محبت به دیگری انجام می‌دهی». 📌بعد از دیدن زندگی ام، احساس درد مادرم را در اثر شنیدن خبر غرق شدن سه پسرش حس کردم و دوباره زندگی بشری خود را در دنیا به یاد آوردم. زیبائی‌های زندگیم و چیزهای کوچک ولی دلنشین آن به یادم افتادند، مانند خوردن، نوشیدن، تنفس کردن، و زیبایی‌های زمین. به فرشته‌ام گفتم که اینجا خیلی زیباست ولی من می‌خواهم به زمین بازگردم. او به من لبخندی زد و گفت که بله، باید برگردی چون مأموریت تو در زمین هنوز تمام نشده است. 📌چیز بعدی که بخاطر می آورم این است که مردی بلندقد و زیبا با پوستی تیره من را از آب بیرون کشید و به خشکی برد. اولین چیزی که بعد از بازگشت به دنیای بشری به چشمم خورد آسمان زیبا و آبی بود و خورشیدی که به زیبائی در آن می‌درخشید. من به سمت راستم نگاه کردم و دیدم برادرانم نیز آنجا هستند. بهت و تعجب را در چهرۀ آنها می‌دیدم و در دلم می‌دانستم که آنها نیز همان تجربیات مرا داشته اند. در آن موقع یک زن از دور ما را دیده و به سمت ما دوید و گفت پلیس و غواصان 3 کیلومتر پایین‌تر به دنبال ما می‌گردند. وقتی به آنجا رفتیم تعداد بسیار زیادی برای پیدا کردن ما جمع شده بودند و تا ما را دیدند شروع به کف زدن کردند و به طرف ما دویدند، افسر پلیسی که آنجا بود گفت شما نمی‌توانید 22 دقیقه زیر آب زنده مانده باشید! 📌من بازگشته‌ام و می‌دانم که ما زندگی دیگری داریم که در پیش روی ما و منتظر ماست. این تجربه زندگی من را دگرگون کرد، اکنون من سعی می کنم که هرچه انجام می دهم از روی عشق باشد. البته باید اقرار کنم که این همیشه کار راحتی نیست. تجربۀ نزدیک به مرگ به من کمک کرد که درک کنم که زمین چقدر زیبا و در عین حال چقدر آسیب پذیر است. من نوری در اطراف همه چیز می دیدم، درختان، گلها، حیوانات، انسانها، حتی کوهها، و می دیدم که همه چیز زنده است. 📌برای اولین بار در روز کریسمس سال 2007 من از برادرانم پرسیدم که 27 سال پیش در آن روز بر آنها چه گذشته بود؟ آنها همان چیزی که برای من اتفاق افتاده بود را دیده بودند. من حرفهای بیشتری برای گفتن دارم ولی هنوز کمی از حرف زدن راجع به آن واهمه دارم زیرا آن فرشته به من گفته بود که با کسی حرفی نزنم. من دعا می کنم که روزی فرا برسد که نسل بشر روی زمین با همان عشق و عطوفتی که من در جهان دیگر حس کرده بودم زندگی کنند. بگذارید فقط یک چیز را به شما بگویم، آن جهان بسیار واقعی‌تر و حقیقی‌تر از این جهان است و یک روز همۀ ما با هم خواهیم بود و با هم به عنوان حقیقتی واحد می‌درخشیم به دوستان علاقمند به تجربیات ان دی ای، توصیه میکنم این سه جلد کتاب دکتر مایکل نیوتن که به فارسی ترجمه شده رو مطالعه بفرمایند @AR_NOSRATI اگر میخواهی شادی را بیابی، به آنان که📌 @avaymarefat
در رنج هستند کمک کن. مهر ورزیدن حتی کوچک، مثل یک موج تا ابد در جهان منتشر میشود و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد. از تجربه ساندرا راجرز @avaymarefat
فرا رسیدن میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه (س) ، و روز دختر را به همه شما همراهان گرامی تبریک عرض می نماییم. امام جواد(علیه السلام):هرکس حضرت فاطمه (علیهاالسلام)را در قم با معرفت زیارت کند بهشت بر او واجب می شود
آمادگی سفر و تبیین معنای دقیق سلوک و تزکیه حضرت آیت الله شجاعی(قدس سره)ازشاگردان عرفانی علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) 🍀 ...فلذا قرآنی را به تعبیر تزکیه نامیده. یعنی چه؟ ✨ تزکیه‌ یعنی خود را پاک کردن. خود را پاک کردن این نیست که انسان بخواهد با لقلقه چیز‌هایی به زبان آورد. ‌یک کار است،‌ یک حرکت است. 🍀 تزکیه «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» ‌یا آیات دیگر. آیات زیاد است که تعبیر تزکیه است «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»[۲] فلاح پیدا می‌کند کسی که تزکیه کند خود را از آنچه که باید پاک کند، تطهیر کند، پاک کند، تطهیر کند و با تطهیر خود از آنچه باید تطهیر کند با اصلاح معایب وجودی خود، با اصلاح نقایص وجودی خود به ‌یاد خدا باشد و عروج به سوی او را شروع کند «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ» اوّل می‌گوید: «تَزَكَّى» و بعد می‌گوید «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» ما آن «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» را نادیده می‌گیریم، چه می‌کنیم؟ 🍀 می‌آییم «ذَکَرَ» را هم به آن معنا که خودمان تصویر کردیم و الّا آن «ذَکَرَ» که در قرآن است آن نیست که ما‌می‌خوانیم، یک لقلقه‌ی زبانی، یک حرکت صوری، این‌طور کرده‌ایم.‌ 🍀 یک حرکت است تا آماده شویم برای ‌یک سرفصل که نام آن موت است، مردن است در این سیر و سفری که داریم‌. یک آمادگی مخصوصی باید حاصل کنیم با تزکیه‌ی خود، در نتیجه‌ی تطبیق خود با آن میزانی که خدای متعال فرستاده است و ارائه فرموده است که کتاب و عترت است، خود را با آن معیار و آن میزان تطبیق کنیم، اصلاح کنیم برای‌ یک سرفصل،‌ یک آمادگی مخصوص را تحصیل کنیم و اسم آن سرفصل اسم چیست؟ 🍀 سرفصلی که در پیش است، سرفصلی است، سر یک فصل است، بعد از آن فصول است، تا به جوار خدا برسید برای تا آن سرفصل ‌یک آمادگی مخصوص باید تحصیل کرد با تطبیق خود به موازین و با تزکیه، حرکت، و با اصلاح و برطرف کردن عیوب و حجوب. معنای آن را هم گفتم،با طبیق با میزان می‌شود که کتاب و عترت است،‌ یعنی روز به روز باید حرکت کنیم برسیم موقع مردن، برسیم به یک جایی که رسیده باشیم، آماده باشیم برای ورود به ‌یک مرحله‌ی دیگر و افتادن در صراطی که منتهی می‌شود به جوار خدا، به جوار حق و به نیل به حیات طیّبه‌ی ابدی و به بقاء 🌿 مثال بزنم برای شما؛ این مثال‌ها چه در نظام وجود است که خدا... دعوت می‌کند که در آیات خلقت دقّت کنیم. مثال می‌زنم برای شما، به این مثال خوب دقّت کنید تا بفهمید که آماده شدن برای آن سرفصل که اسم آن است با به چه شکلی می‌شود و اصولاً عبودی وتزکیه چیست؟ 🌿 لقلقه‌ی زبان نیست. ساخته شدن است، عیوب را از خود برطرف کردن است، آماده شدن است، رنگ عوض کردن است به رنگی در آمدن که مناسب آن عالم بعدی شدن، مستعد شدن. «مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ» 🌿 مثال می‌زنم برای شما، مطلب به صورت یک مطلب فرضی است، امّا خیلی ساده برای شما عرض می‌کنم؛ خاک در حرکت کمالی‌ یا تکاملی خود که حرکت می‌کند، در آن مسیر که می‌خواهد بیاید وارد عالم انسانیّت شود، جزء ‌یک انسان شود، بشود انسان و در مسیر انسانی برود به سوی خدای متعال. خاک در این مسیر نمی‌شود آن‌جا فرض کنیم زبان هم داشته باشد، حرف‌ها بگوید، بگوید که من خوبم، من طعم این‌گونه دارم، من با تو می‌سازم، مثل انسان بشود. اگر مرا بخوری درست است، من غذای تو می‌شوم، طعم خوبی دارم، رنگ خوبی دارم، جزء وجود تو می‌شوم، با تو به عروج می‌پردازم، در تو خانه می‌شوم، این‌ها را به زبان بگوید ولی در همان مرحله‌ی خاکی بماند. 🌿 این با گفتن آن آمادگی آن را دارد که من و شما خاک را بخوریم و وارد عالم انسانیّت بشود ‌یا نمی‌شود؟ نمی‌شود، چه باید بکند؟ حرکت بکند، خیلی چیزها را از خود دور کند، به صورت گندم بیاید، به صورت سیب بیاید، به صورتی بیاید که متناسب و مستعد شود برای ورود به عالم انسانیّت. این‌طور است... تزکیه یک حرکت تکاملی است. به اصطلاح فلسفی،یک صعود وجودی است؛یک عروج روحی است. که انسان باید در این حیات دنیوی که فرصتی است که به او داده اند شروع کند و پیش برود. آن سلسله از عیوب را ، نقائص را،اشکالات را،اجحاف ها را که در وجود اوست،قدم به قدم،روز به روز از خود دور کند
✅ شیوه خواندن روز ماه : انس بن مالک نقل می‌کند: رسول خدا در روز ماه فرمودند: ای مردم کدامیک از شما می‌خواهد توبه کند؟ [ما] گفتیم همه ما می‌خواهیم توبه کنیم ای رسول خدا. [ایشان] فرمودند: 🔸غسل کنید 🔸و وضو بگیرید 🔸و چهار رکعت نماز (دو نماز دو رکعتی) بگذارید. در هر رکعت فاتحة‌الکتاب (سوره حمد) را یک‌بار، «قل هو الله احد» را سه‌بار، و معوّذتین (سوره‌های فلق و ناس) را یک بار بخوانید. 🔸[بعد از نماز] هفتاد بار استغفار کنید (أَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ أَتُوبُ إلَیه بگویید)؛ 🔸و [استغفار را] به «لَا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا باللّهِ العَلیِّ العَظیمِ» ختم نمایید. بعد از آن این دعا را بخوانید: 🔸«يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» سپس پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: 🔹هیچ بنده‌ای از امّت من این [اعمال] را به‌جای نیاورَد، مگر آنکه؛ 🔹ندایی از آسمان برآید که: ای بنده پروردگار! اعمالت را از سر گیر، که توبه‌ات پذیرفته و گناهانت بخشوده شده است؛ 🔹و فرشته‌ای از زیر عرش [الهی] ندا می‌دهد: ای بنده [خدا]! [این موهبت] بر تو و خانواده و فرزندانت خجسته باد؛ 🔹و منادی دیگری ندا می‌دهد: صاحبان حق در روز قیامت از تو راضی می‌شوند؛ 🔹و فرشته‌ای دیگر بانگ برآورد که: ای بنده [خدا]! با ایمان از دنیا خواهی رفت و [موهبت] دین را از تو نخواهم ستاند،‌و قبرت وسیع و پر نور می‌شود؛ 🔹و منادی دیگری گوید: ای بنده [خدا]! پدر و مادرت،‌هر چند بر تو خشم گرفته باشند،‌از تو راضی می‌شوند، و [خود نیز] مورد آمرزش واقع می‌شوند، و فرزندانت نیز بخشوده می‌شوند. و تو در دنیا و آخرت از رزق فراوان بهره خواهی برد؛ 🔹و جبرئیل ندا می‌دهد، من هستم که همراه ملک‌الموت بر [بالینت] حاضر می‌شوم، تا [او] با تو مدارا کند و آثار مرگ تو را نیازارد. همانا روح از جسم تو به سلامت خارج می‌شود. [انس گوید]: گفتیم ای رسول خدا اگر بنده‌ای در غیر از این ماه چنین کند [چه آثاری را در پی دارد]؟ پس ایشان فرمود، [این آثار] بر او نیز خواهد بود و [فرمودند] همانا جبرئیل این کلمات را در ایام [معراج] به من آموخت. 📚 إقبال‌الأعمال، ج١، ص٣٠٨
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 📝 حضرت رضا و حضرت معصومه علیهماالسّلام با هم اتحاد و اتصال دارند، بلکه همه نور واحدند؛ لذا انسان به هرکدام که متوسل شود، از دیگری جواب می‌گیرد.
📝امام صادق علیه‌السلام: بر دنيا صبر کنيد که ساعتى بيش نيست؛ پس آن ساعتى که گذشته است، نه درد و رنجی از آن می‌یابی، و نه شادی و سروری؛ و ساعتى که نيامده است، نمي‌دانى چه خواهد بود. پس به‌حقيقت، دنيا فقط همان اوقاتی است که تو در آن به سر می‌بری (یعنی زمان حال را دریاب)؛ پس در آن وقت، بر اطاعت خداوند، و در ترک معصيت او پایدار باش. 📚 (وسائل‌الشيعه، ج١۵، ص٢٣٧)
🔺 مسافر 🔹وقتی انسان می‌شود، که بفهمد است. وقتی فهمید مسافر است، تمام زندگی‌اش زندگی مسافری می‌شود. مسافرت کردن متفاوت است با مسافرت واقعی. در اثر کردن صحیح، حال مسافرت در وجود پیدا می‌شود. و مسافر معلوم است که چگونه در سفر می‌کند. ✅ مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی @seyedololama