6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمرمان رفت.....😔
🍃موعظه ایی نافذ از شهید مطهری🍃
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
شهید تفحص مجید پازوکی🌷
سال ۷۷ از طرف دانشگاه برای یک دوره ۱۵ روزهی تفحص رفته بودیم طلاییه، دیدیم شهید پازوکی اومد مقر (همونجایی که الان شده یادمان، یک مقر بود با دالهای بتنی و چند تا کانکس)
خلاصه، یهویی دیدیم بچههای قدیمی مقر ریختن سرش و کلی ماچ و بوسه و ....
گفتیم چی شده؟ گفتن پریشب مجید یه خوابی میبینه و توی خواب بهش میگن که فلان جای شلمچه شهید هست. (یه جایی بین سه راه شهادت و میدان امام رضا علیهالسلام که پر از مین بود)
گروه تفحص هم به سختی وارد اون منطقه میشن و چند شهید کشف میشه
برای همین بود که اون شب بچههای مقر، یه لحظه ولش نمیکردن
آخرای شب که دورش خلوت شد، توی معراج شهدا و کنار پیکر مطهر چند شهید، شروع کرد به درد دل که وقتی اینجا هستیم، دلمون به زن و بچه است. وقتی توی شهر میریم، حالمون از وضعیت شهر بهم میخوره، دیگه خسته شدم.
و سرانجام مجید پازوکی در راه کشف پیکر مطهر دوستان شهیدش آسمانی شد.
روحش شاد
شادی روح بلندش صلوات و فاتحهای هدیه کنیم.
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
🌺خداوند تبارک و تعالی می فرماید:بیا خالص شو و همه کارها را برای من انجام بده من بیشتر برای تو مرید، درست می کنم ...
#حاج_قاسم
#شهید_زاهدی
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
📸تصویری از سردار شهید محمدرضا زاهدی چند هفته پیش از شهادت
🔹 پیکر مطهر این سردار عالیقدر امروز دقیقا در همان جایی که ایستاده به خاک سپرده شد.
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خوابی که برادر شهید تهرانی مقدم دید
🔻 شهید به من گفت حکمی گرفتهام به عنوان فرمانده عملیات برای اون واقعه بزرگ که قراره اتفاق بیوفته
🔻 دوست شهید تهرانی مقدم سه بار گفت باید آماده باشید
🔻 این فیلم برای ۱۰ سال پیشه
#مسجد_جامع_شهر_گلستان
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
🌺 رسول خدا(صلی الله علیه واله):
اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید خداوند توبه شما را میپذیرد؛
از درگاه او ناامید نباشید.
📚 نهج الفصاحه، ص۲۳۱
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
3.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 تلاوت طوفانی قاری نوجوان
✨ تلاوت صالح مهدی زاده سوره مبارکه تکویر آیات ١ تا ٩
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ﴿١﴾ وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ﴿٢﴾ وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ ﴿٣﴾ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ﴿٤﴾ وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿٥﴾ وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ ﴿٦﴾ وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ﴿٧﴾ وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ﴿٨﴾ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿٩﴾
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 باز هم روایتی بسیار زیبا از شهید آوینی در خصوص مسأله فلسطین و اسرائیل
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
🔷 ماجرای آخرین سفر شهید آوینی به فکه در تاریخ ۱۳۷۲/۱/۱۸ و شهادت، از ابتدا تا انتها (بخش اول)!
🔹فروردین سال ۱۳۷۱ با تعدادی از رفقا برای تبریک عید به منزل شهید «محمد راحت» رفتیم. محمد از بچه های لشکر محمد رسول الله تهران بود که در مرحله مقدماتی عملیات والفجر ۱ به شهادت رسید و جنازه اش تا آن زمان مفقودالاثر مانده بود.
🔹میان صحبت ها، همسرشان کتاب «رمل های تشنه» را نشانمان داد و پرسید که آیا آن را خوانده ایم یا نه، و این که طبق صحبت های نویسنده کتاب، جنازه شهید راحت باید در خاک خودمان باشد و اگر این طور است آیا می شود جست وجو کرد و جنازه را آورد، یا اصلا اثری از آن نمانده... و صحبت هایی از این قبیل، البته ما قبلاً هم به فکه رفته بودیم، اما چندان جدی نبود. حرف ایشان دوستان را برای یک سفر متفاوت و جدی تر ترغیب کرد.
🔹به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر ۱ پیش آمد، منطقه فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقی ها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحت هاشان به شهادت رسیدند، مُیَسَّر نشد، اردیبهشت همان سال بود که برای سفر مهیا شدیم.
🔹فکه را بعد از ده سال می دیدیم؛ منطقه ای بکر و دست نخورده. تجهیزات بچه ها، سنگرها، موانع و همین طور پیکرهای مطهر شهدا اینجا و آنجا به چشم می خورد. جست وجوی ما دو سه روزی بیشتر طول نکشید چراکه با آمادگی کامل نیامده بودیم. از بچه های ارتش بیست سی تایی گونی سنگری گرفتیم و تعدادی از جنازه های شهدا را عقب آوردیم. بچه ها از جریان تفحص فیلم و عکس هم گرفتند.
🔹یک هفته ای تهران بودیم. برای بار دوم که عازم می شدیم. تعدادی از بچه های نیروی هوایی سپاه، از جمله مرتضی شعبانی هم همراهمان شدند. او با یک دوربین یوماتیک ۱۸۰۰ به قول خودش درب و داغان آمد. سفر دوم هم هفت هشت روزی طول کشید. در این دو سفر ۲۷۰ شهید شناسایی شدند که جز شهید «ضعیف» و شهید «خسروانور» ما تلاش خاصی برای پیدا کردنشان نکردیم. همه روی زمین و جلوی چشم بودند؛ با پلاک و بعضاً کارت شناسایی و حتی گَه گاه وصیت نامه! شهدا را با پلاکشان به عقب می فرستادیم. فکر می کنم اهواز، آنجا شناسایی می شدند که این شهید کیست و متعلق به کدام گردان و لشکر می شود.
🔹مرتضی شعبانی دو سه ساعتی از ماجرا تصویر گرفت. به تهران که برگشتیم، اصغر بختیاری خیلی اصرار داشت که آقا مرتضی فیلم ها را ببیند و مونتاژشان کند. بچه ها که به سراغش رفتند، سخت مشغول کارهای مجله سوره و گروه تلویزیونی حوزه هنری بود. صحبت هایی هم از راه اندازی دوباره روایت فتح بود.
🔹شاید اکراه و آشنایی اندکش برای کار با ویدئو نیز در جوابی که به اصرار بچه ها بود، بی تأثیر نبوده باشد. نوار سلولوئید و تدوین با میز موویلا را همچنان ترجیح می داد. این شد که فیلم ها را ندید و به شیوه ای که کسی را از خود نمی آزُرد، در جوابشان پاسخ منفی داد. شعبانی ناچار خود فیلم را مونتاژ کرد. اسمش را گذاشتیم «تفحص». بیست دقیقه ای می شد و این شد اولین فیلم تفحص که حدود ده دقیقه اش را هم تلویزیون پخش کرد. آن موقع چندان فضای این جور حرف ها و صحنه ها نبود.
🔹این فیلم را حاجی ندید تا این که روایت فتح مجدداً در ساختمان فعلی پا گرفت. البته آن موقع فضای وسیع حالا را نداشت. کل مجموعه یک نمازخانه بود با دو اتاق کوچک. یک ماشین لندکروز هم داشتیم که از بقایای زمان جنگ بود. حاجی بچه ها را از این طرف و آن طرف جمع کرد و گروه شکل گرفت. «روایت فتح» همین جوری پا گرفت. اوایل چند برنامه ای هم تهیه کردیم که پخش نشد.
🔹قبل از ماجرای سفر به خرمشهر و ساخت «شهری در آسمان» بود که یک روز در حوزه هنری، فیلم تفحص را نشان حاجی دادیم. اشتباه نکنم آبان ماه بود. آقای طالب زاده هم حضور داشتند. فیلم را دیدند. حاجی خیلی متأثر شد و سوالات زیادی هم پرسید؛ از شهدا منطقه فکه، شقایق ها و گل هایی که تصویرشان در فیلم بود و کم و کیف کار. این موضوع در ذهن حاجی ماند تا عید سال ۷۲ که آقا مرتضی اصرار کرد که به سمت فکه برویم.
🔹آن سال لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران ده پانزده تایی اتوبوس را به صورت یک کاروان به جنوب می بَرَد. آن سال ها کم کم داشت قصه بازدید از مناطق جنگی هم پا می گرفت. ما با دو اکیپ از پادگان امام حسن (ع) با اینها همراه شدیم. از همان ابتدای حرکت هم شروع کردیم به مصاحبه و تصویربرداری.
🔹با تعدادی از بچه های لشکر، از جمله احمد شفیعی و شهید قاسم دهقان از کاروان جدا شدیم و رفتیم اروندکنار، آنجا صحبت هایی میان حاجی و بچه ها رد و بدل شد. حاجی از کلیت کار راضی نبود. این بود که یکی از اکیپ ها را به تهران برگرداند.
🔸منبع: «خاطرات جمعی از همراهان شهید آوینی در لحظه شهادت، پایگاه اطلاع رسانی حوزه، ۱۳۹۰/۱/۲۱»
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
🔷 ماجرای آخرین سفر شهید آوینی به فکه در تاریخ ۱۳۷۲/۱/۱۸ و شهادت، از ابتدا تا انتها (بخش دوم)!
🔹بختیاری، صابری، رمضانی و من ماندیم برای ادامه کار و مجدداً برگشتیم «دوکوهه»، روز دوم حضورمان در دوکوهه، سری به سد کرخه زدیم که آن موقع تازه درحال ساخت بود. قرار بود بچه ها از حوادثی که آنجا رخ داده بود حرف بزنند که بچه های حراست سد سر رسیدند و بازداشتمان کردند. دوربین و وسایلمان هم ضبط شد!
🔹حرفشان این بود که کی هستیم و به چه اجازه ای آمدیم اینجا و با چه مجوزی داریم فیلم می گیریم؟ حاجی ناراحت بود. به بختیاری گله می کرد که برود وسایل را آزاد کند. می گفت وقتمان همین طوری دارد تلف می شود. به هر حال تا فیلم هایمان را بازبینی نکردند، رهایمان نکردند.
🔹با همان تعداد که رفته بودیم اروندکنار، راه افتادیم سمت فکه. بین بچه های روایت، این سفر به «سفر اول فکه» معروف شد. در میان جاده ای که از دو سو با دیرک های آهنی و ردیف سیم های خاردار محصور شده بود پیش می رفتند. فکه در مقابلشان بود. گذشت ایّام، باران های پیاپی و بادهایی که هیچ گاه از جنبش و تکاپو خسته نمی شدند، چهره دشت را در هاله ای از غباری خیالی رنگ می پوشانید.
🔹با چشمانی تیزبین، و از آن پس به مدد دوربینی اگر همراه آورده بودند می توانستند این دشت زیبا را که گویی تا انتهایِ افق نیز ادامه داشت به تماشا بنشینند. سیم های خاردار، میدان های مین، سنگرهایی که آثار انفجار گلوله ها و ترکش ها را هنوز بر چهره داشتند، آستین لباسی که در گذشته ای نه چندان دور دست رزمنده ای را در خود داشت و اکنون شرح ماجرا با بوته خاری باز می گفت، قمقمه های خالی یا گَه گاه پر از آبی که کنار جنازه های استخوانی شهدای تشنه افتاده بود، همه و همه در برابر چشم هاشان بود.
🔹رمضانی جزئیات را به خاطر نمی آورد. دریغای آن روزها با او همراه است. اگر می دانست آن روزها که طی می شد آخرین روزهای سیدمرتضی است، حتماً بهتر او را می دید و بهتر جزئیات را به خاطر می سپرد، اما بازی تقدیر را نمی شناخت.
چهار پنج روزی آنجا بودیم. هر روز صبح تا غروب می رفتیم فکه و مصاحبه می گرفتیم. شب هم می آمدیم بُرقازه برای خواب و استراحت.
🔹بچه ها خاطره های عجیب و زیبایی تعریف می کردند و پیدا بود که حاجی خیلی متأثر و امیدوار شده است. متن مقاله «انفجار اطلاعات» را هم همان جا نوشت. حالا یادم نیست فیلم هایمان تمام شد یا مشکل از باطری هایمان بود که قرار شد برگردیم. حاجی هم کار را تمام شده می دانست. یادم هست روز آخر چند تایی عکس هم برای یادگاری گرفتیم. از جمله آن عکس معروف حاجی که خیلی هم از رویش چاپ شده است.
🔹شعبانی چندتایی عکس گرفت که بیش تر دسته جمعی بود. بعد رو کرد به حاجی که «آقا مرتضی، بگذار یک عکس تکی هم از شما بگیرم.» ما با روحیه حاجی آشنا بودیم، یا اجازه نمی داد ازش عکس تکی بگیرند یا ادایی درمی آوُرد که عکس خراب می شد. ولی آن روز بلند شد، لباس هاش را تکاند و صاف و مرتب کرد و اورکتش را هم روی شانه اش انداخت و همین طور که دست به سینه ایستاده بود، خندید و گفت: «شعبانی! حجله ای بگیر».
🔹مرتضی هم دو تا عکس گرفت و شد همان عکس هایی که برای حجله اش استفاده کردند. کمی بعد ساعت هشت یا نه شب بود که راه افتادیم برای برگشتن. حاجی برای فردای آن روز قرار جلسه داشت. نمی دانم با کی و کجا. ولی به هر حال عجله داشت که فردا حتماً تهران باشد. یکی دو تا مصاحبه هم به نظر باقی مانده بود که می گفت در تهران می گیریم. نزدیکی های بروجرد بود که ماشینمان کلاً خراب شد. دو سه ساعتی هلش می دادیم. بنده خدا حاجی هم پایین آمده بود و کمک می کرد تا به هر شکلی بود به بروجرد رسیدیم و بچه ها ماشین را بردند تعمیرگاه.
🔹صبح ۱۴ فروردین بعد از خوردن صبحانه دوباره حرکت کردیم. ناهار را در اراک خوردیم و نماز ظهر و عصر بود که رسیدیم مرقد امام. شب تهران بودیم. حاجی کلاً از سفر راضی بود و شنیدم که به یکی از بچه ها گفت «از فکه برنامه ای عاشورایی درست می کنم!»
🔹دنبال دو سه نفری مانده بود تا مصاحبه ها تحمل شود. از جمله آقای جعفر ربیعی، نویسنده کتاب «رمل های تشنه» که علی رغم اصرار حاجی نتوانسته بود به فکه بیاید. در نمازخانه روایت فتح نشسته بودیم. بعد از نماز مغرب و عشا بود که دقیقا یادم هست حاجی رو کرد به بختیاری و گفت «فکه یک روز دیگه کار داره. حالا که این طور شد، بچه ها را جمع کن برگردیم منطقه.»
🔹ما تعجب کرده بودیم که حاجی چرا نظرش به این سرعت تغییر کرده و کار را ناتمام می داند. خلاصه اصغر یک تعدادی از بچه ها را خبر کرد. ده دوازده نفری می شدند که روز چهارشنبه ۱۸ فروردین برای حرکت دوباره توی نمازخانه روایت جمع شدند. همان گروه قبلی بودند با دو سه نفر دیگر.
🔸منبع: «خاطرات جمعی از همراهان شهید آوینی در لحظه شهادت، پایگاه اطلاع رسانی حوزه، ۱۳۹۰/۱/۲۱»
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸صحبت های حاج حسین یکتا درباره شهادت سردار زاهدی
▪️ذبح عظیم حتما فتح عظیم دارد
▪️وقتی اهل مواظبت شدی از عالم بالا مواظبتت می کنند
▪️جواب این خونها را سید الشهدا (ع) و حضرت زینب (س) میدهند
▪️وقتی محل دیپلماتیک میزند کودک میکشد یعنی کم آورده و کار تمام است
▪️انهم یرونه بعیدا و نراه - به اتفاقات عجیب و غریب - قریبا
▪️این خونها خون بهای انا فتحنا لک فتحا مبینا است
------------
چه خوش است راوی با صفای جهاد و شهادت در وصف شهید بزرگ مقاومت سخن بگوید
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چیزی تا نابودی اسرائیل منحوس نمانده است، اما عاجزانه از شما میخواهیم اگر مصلحت میدانید اجازه دهید تا عازم مرزهای نبرد با دشمن شویم
👆بخشی از سخنان «پوریا عصار» در دیدار دانشجویان با رهبرمعظم انقلاب
🔷 کانال شهید سید مرتضی آوینی
🆔@aviny_com