خداوند متعال فلسفه اساسی آفرینش انسان ها را عبادت و بندگی معرفی فرموده است.
آنجا که می فرماید:
جن و انس را جز برای اینکه عبادت کنند، خلق نکردم.
سوره ذاریات، آیه ۵۶
حضرت علی علیه السلام اوصاف زمینه سازان و یاران امام علیه السلام در شناخت والای خداوند اینگونه بیان می فرمایند:
مردانی مومن که خدا را چنان که شایسته است شناخته اند و آنان یاران مهدی علیه السلام در آخرالزمانند.
بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۲۲۹
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
مقام معظم رهبری
اوایل انقلاب ازدواجها به قدری ساده صورت میگرفت که گاه مهریه تنها چند سوره قرآن بود؛ اما امروزه تجمل گرایی سبب شده که هزینههای گزافی صرف ازدواج شود؛ وقتی ازدواج دشوار شد و جوان نتوانست ازدواج کند، فساد زیاد خواهد شد و طبیعی است جوانی که به فساد و هرزگی عادت کرد، تن به کار نمیدهد و به دنبال پول هنگفت بدون زحمت است، و لذا به دنبال فسادهای مالی از قبیل رشوه، گرانفروشی، اختلاس و نظایر آنها میرود.
۹۴/۱۲/۳
#ازدواج_ساده
🌐 @mesbahyazdi_ir
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کودتای نرم شبکه نمایش خانگی علیه خانواده
🔺 هر سه سریال «مانکن»، «دل» و «کرگردن» که در حال پخش در شبکه نمایش خانگی هستند، دارای محتوای ضدخانواده و ضداخلاقی میباشند
🔺 البته شاید این محصولات هم به سفارش کسی درست شده باشه که برخلاف نظر رهبری گفت: «من از ۲۰۳۰ نخواهم گذشت» ...
@bidariymelat
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
|دولت صرافها و وارداتچیها!
🔹این دولت همشون از صدر تا ذیل مظلوم بودن
روحانی و داداش مفسد اقتصادیش، جهانگیری و داداش مفسد اقتصادیش، وزیراشون و دخترای مظلوم قاچاقچیشون، اینم از حجاریان تئوریسین مظلومشون که سلطان گندم شده. دلا بسوزه برا مظلومیت دولت صرافها و وارداتچیها!
#سلطان_گندم
#سرطان_اصلاحات
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
#اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
هدایت شده از 🌼 عکسنوشته مهدوی 🌼
کانال عکسنوشته های مهدوی زیر مجموعه کانال عکسنوشته سیاسی
🍃 @AXHAYEMAHDAVI
🦋 ۶ روز تا عرفه 🦋
🌼دیروز به نیت شهدای هشتم تیر قرائت زیارت عاشورا
🌼امروز به نیت
❣شهید خرازی❣
قرائت
☘ زیارت عاشورا ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دعا مهمه، بخوانید
#خدایا_دوستت_دارم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
مقام معظم رهبری اوایل انقلاب ازدواجها به قدری ساده صورت میگرفت که گاه مهریه تنها چند سوره قرآن
سلام و عرض ادب
بزرگواران با عرض پوزش، متن این عکسنوشته از آیت الله مصباح است و به اشتباه به حضرت آقا نسبت داده شده.
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت هفتادم
برادری که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود، وقتی شنیدید به صدام نفرین می فرستد گفت: سید اینا می فهمن چی میگی، تقیه کن.
اما سید این بار با صدای بلند تر، از عمق وجودش گفت: لعنت بر صدام
حوله ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود. جا به جا کردن حوله به سختی انجام میشد.
تقریباً سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادر ها در آن بودند، رفت. چند نفر از آنها را که از ناحیه ی سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند، سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند. تقاضای برانکارد کردم. گفتند: خودش باید سوار شود.
نمی دانستم مجروحی که قدرت باز نگه داشتن پلک هایش را نداشت ،چگونه می توانست با پای خودش سوار آمبولانس شود.
هرچه می گفتم برانکارد بیاورید، توجهی نداشتند.
آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ گونه وسایل کمک های اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمیشناختم.
دست به کمر ایستاده بودند و می گفتند: بگذارید توی آمبولانس.
من وخواهر بهرامی هر چه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما آمدند. هر کس گوشهای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند.
دوباره حوله را جا به جا کردم و به برادری که کنارش بود گفتم: این تکاور سید است، به خاطر خدا دست را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کم تر شود و به بیمارستان برسد.
برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتند و "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سوء" خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: خواهر این راه زینب و سیدالشهداست.
خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری، احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سیدالشهداست، صبوری کنید.
خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه عراقیها و اصرار برادرها پیاده شدم.
اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بی فایده ماند.
وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله ی تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد. در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود.
آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم.
پسری را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر می رسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت. بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار زنگی جلب توجه میکرد.
سعی می کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیرخودی و درهم و برهم دیده بودم که نمی توانستم همه ی آنها را به ذهن بسپارم...
پایان قسمت هفتادم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB