بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت پنجم
اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن. اشک توی چشمهاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت. چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید. همه به هم نگاه می کردیم صدایی به صداها اضافه شده بود. موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمی شد، دیدنی شده بود. همه ی خوابیده ها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته، حتی گنجشک های پشت پنجره اتاق هم در شادی ما شریک شده بودند. پریدم پشت درد که بپرسم بچه دختره یا پسر ، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر صلوات و سبحان الله و الحمدالله با هم قاطی شد. هر چه در راه هل دادم در باز نشد. ننه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود و تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود. تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم: چرا جوابم را نمی دهید ؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ می کنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بزار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟
هر چی می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم. گوشم را به در چسبانده بودم. فقط می شنیدم که سیده زهرا می گفت: بعد از ۲۰ سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلاً شنیده بودم اما امروز دیدم.
مادرت با ترس و نگرانی التماس می کرد: سیده زهرا تورو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید.
همه چیز مثل برق می گذشت. صدای ننه مجید را میشنیدم که مرتب می گفت: الحمدالله، سبحان الله. تمام این اتفاقات از الله اکبر تا حی علی الصلوه اذان صبح طول کشید. کسی نمی پرسید دختره یا پسر. همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زور مان را یکی کردیم و در راه هل دادیم. در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچهها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدن توی حیاط.
تمام تنم خیس عرق شده بود. با چشم های خیس وبا التماس خواستم چیزی بگویم اما زبانم بند آمده بود. نه نمی تونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم. اما یک بچه دیدم مثل برگ گل، تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هر چه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش ، پاهاش، صورتش، سرش، گوش هاش؛ همه جا را دست کشیدم. انگشت هاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا اینکه سالمه؟گفت: پس می خواستی جاسم باشه؟
همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم:
نترس! انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره.
اما پچ پچ سیده زهرا و زن های همسایه تمام نمی شد. مات و مبهوت به هم نگاه میکردند. می خواستم از نگاههای آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت. نقاب رو برداشتم و کنار گذاشتن که بهتون بدم. این نشونه است.
مادرت پرسید: یعنی چشماش نمی بینه؟
سیدهزهرا گفت: نه مش عزت، از جنس پوست صورتشه. دختر و پسر نداره، بعضی بچه ها با پرده به دنیا می آن، پرده رو برداشتم و کنار گذاشتم. این نقاب، نقاب برکت، شانس، شفا، امانت و ایمانه. این رو نگهدار. زیر بالشش هم که چاقو و قیچی بذاری، جن ها ازش دور می شن. این نقاب برای نذر و حاجت و شفای بیمارا و نیازمندان است. هرکس نذر این بچه کرد یه تیکه از این نقاب رو بهش بدید...
پایان قسمت پنجم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سکوت چرخنده درباره اتهامات شهربانو منصوریان شکست
🔺مدتی پیش شهربانو منصوریان با حضور در یک تلویزیون اینترنتی اتهاماتی به الهام چرخنده وارده کرده بود
هانیه تمار گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:
برای صاحب این امر غیبتی است که دیندار در آن غیبت مانند کسی است که دستش را بر روی شاخه درخت خارج میکشد. سپس فرمود: - با دستش این چنین - آنگاه فرمود: برای صاحب این امر غیبتی است و بنده بایستی تقوای الهی پیشه سازد و متمسک به دینش باشد.
کمال الدین و تمام النعمه، باب ۳۳، حدیث ۳۵
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان_علیه_السلام
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✖️ زن های خانه دار در حکومت امام زمان (عج)
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) أَنَّهُ قَالَ: فَيُعْطِيكُمْ فِي السَّنَةِ عَطَاءَيْنِ وَ يَرْزُقُكُمْ فِي الشَّهْرِ رِزْقَيْنِ وَ تُؤْتَوْنَ الْحِكْمَةَ فِي زَمَانِهِ حَتَّى إِنَّ الْمَرْأَةَ لَتَقْضِي فِي بَيْتِهَا بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص).
امام باقر عليه السلام در توصيف امامت حضرت مهدى عليه السلام فرمود: در سال دوبار بر شما بخشش مى فرمايد و در هر ماه دوبار روزى مى دهد، در زمان حکومت آن حضرت، حكمت به شما داده شود، تا آنجا كه زن در خانه خويش بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله رفتار مى كند.
الغيبة (للنعماني)، النص، ص: ۲۳۹.
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاسف خوردن مجری شبکه خبر (خانم شریفی مقدم) به حال مسئولی که میگوید: من نمیدانم قیمت گوشت چند برابر شده است! بروید در محله خوب زندگی کنید !!!!
#درست_انتخاب_کنیم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔸🔹🔸🔸🔸🔹🔸
آيت الله #مجتهدی تهرانی:
#وضو میگیری، اما در همين حال اسراف میکنی ...
#نماز میخوانی، اما با برادرت قطع رابطه میکنی ...
#روزه میگیری، اما غيبت هم میکنی ...
#صدقه میدهی، اما منت میگذاری ...
بر پيامبر و آلش #صلوات میفرستی، اما بدخلقی میکنی ...
دست نگه دار بابا جان !
ثواب هايت را در کيسه سوراخ #نريز !
❤️چه تعبیر زیبایی ...
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌کلیپ ضد چادر و عفاف مربی برنامه #عصر_جدید
🔹حمیدرضا ترکاشوند از مربیهای برنامه عصر جدید، کلیپی سخیف با تمسخر چادر و عفاف با همکاری یک شرکت مستقر در اروپا تولید کرده است!
🔹آیا او هم مانند اردوان رحیمی پس از رسانهای شدن توئیتهایش، از سوی شبکه سه ممنوعالکار میشود؟
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
جوونی و دنبال جوونی کردن؟ دنبال چشیدن طعم های شیرین دنیا؟ دنبال رفاقت و دوست داشتن و دوست داشته شدن؟
اگر دوست داری عمیق ترین آرامش دنیا را تجربه کنی، راهی نداری باید
پدر شوی 💕
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
1_53294435.mp3
6.81M
☠ #تجربه پس از #مرگ
✅ جلسه چهارم
🤭 ۳ #داستان #عجیب اما #واقعی
🧐 شرح کتاب #آن_سوی_مرگ
🎵 استاد امینی خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
مانتوهای پشت نویسی شده، وارد بازار شده است بدون اینکه معنای نوشته روی آن بررسی شده باشد.
Vixen زن شرور
Nude لخت
Whore فاحشه
Sow ماده خوک جوان
Pig خوک
Theocrasy شرک به خدا
Hussy زن گستاخ
Vice گناه، فساد
Chorus girl دختر رقاصه تو جمع
Lusts شهوت، هوس
Dram ظرف شراب
Adulterer مرد زناکار
Eccentricity بي قاعدگي
Adultery زنا، بي ديني
Charm طلسم، فريفتن
Base-born حرامزاده
Bawdy ****، زشت
Mason فراماسوني
Tippler ميگسار
Atheist خدانشناس
sister for sale خواهرفروش
Take me مرا لمس کن
هموطنان با آگاهی و دقت بیشتری نسبت به خرید اقدام بفرمائید.
#هیس_مسئولین_خوابند
#ما_زنده_ایم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
زنگ تفریح
خاک برسرش 🦇🤜
ویروسش کم بود، اخلاقش هم بهمون سرایت کرد
شبا بیداریم و روزا خواب🤦🏻♂😑😂😂
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔸مزایای تحصیل در حوزه علمیه خواهران ✅اعطای مدرک رسمی سطح 2(کارشناسی) ✅ادامه تحصیل در مدارج بالاتر حوزوی و دانشگاهی ✅معافیت از آزمون ✅بهره مندی از اساتید مجرب ✅برخورداری از تحصیل رایگان ✅ وجود مهد کودک استاندارد برای فرزندان 🔸 مدارک مورد نیاز جهت ثبت نام ☑️ اصل آخرین مدرک تحصیلی ☑️اصل کارت ملی، شناسنامه و یک قطعه عکس 4✖️3 🔸ثبت نام از طریق مجازی یا مراجعه به حوزه علمیه 👈 بلوار شهید ناصری - حوزه علمیه فاطمه الزهرا سلام الله علیها 2-42442390
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت ششم
دیگه همه چیز برایم روشن شده بود. از همه خیالات و بافته هایم بیرون آمدم. به مادرت گفتم: اسمش را بگذار معصومه و نذر کن که کنیز حضرت معصومه باشد و امانت دست تو.
همینطور که بی بی قصه دختر پرده رو را می گفت، خواب از دور و برم دور می شد .با کنجکاوی از او پرسیدم: بی بی حالا اون دختر کجاست؟ حالا نقاب کجاست؟ بی بی می خندید و می گفت: حالا اون دختر کنار بی بیش دراز کشیده و دست هاش رو دور گردن بی بی حلقه زده تا خوابش ببره. اما خوابش نمی بره. نقابش هم پیش مادرش امانته.
قصه دختر پرده رو، قصه معصومه، اولین قصه زندگی من بود.
از یادم نمی رود هیچ وقت؛ اولین شبی که بی بی این قصه را برایم تعریف کرد ، خارش لثه های تهی شده از دندان های شیری و جوانه ی دندان های تازه روییده، مرا آنقدر به خودش مشغول کرد که نفهمیدم چگونه شب به صبح رسید.
صبح زود با صدای همبازی های همیشگی ام منیژه و زری از خواب بیدار می شدم. زری با همه زیبایی اش لکنت زبان داشت و آبادانی ها طبق عادت به او لقب اضافه کرده و زری گنگو صدایش می زدند. علت انتخاب او به عنوان یک دوست زیبایش نبود بلکه همین لقب زشت بود.دوست داشت زری باشد. دلم نمی خواست زری کنگو صدایش کنن.د می خواستم همیشه کنارش باشم و مواظب باشم کسی مسخره اش نکند، زری عزیزم...
من و زری و منیژه همیشه با هم بودیم با دمپایی های لنگه به لنگه، شلوارهای وصله دار و پیراهنهای گل باقالی و گیس های بافته شده، دست در دست هم می پریدیم توی کوچه و میخواندیم : ما سه تا دختر خاله، می رویم خونه خاله، می خوریم گوشت و جگر، می زنیم به همدیگر ، هاپولو هاپو هاپولو هاپو.
اگرچه همه همسایه ها خاله و عمو بودند اما بعضیها رهگذر کوچه های ما بودند. یکی از رهگذر های دائمی ننه بند انداز بود.
ننه بندانداز ماهی یک بار می آمد زنهای همسایه را توی یک اتاق دور هم جمع می کرد و آنها را صفا می داد و خوشگل می کرد.حجب و حیا آنقدر بین زنها زیاد بود که حتی نمی خواستند کسی بفهمد چه زمانی و چه کسی آنها را اصلاح میکند.
من که دیگر ننه بندانداز را خوب شناخته بودم و میدانستم خبر آمدنش همه همسایه ها را خوشحال می کند، به سرعت مادرم و بقیه ی همسایه ها را خبر می کردم. معمولاً در خانه ما جمع نمیشدند و میرفتند منزل خاله توران که اهل و عیالش کمتر بود و مرد نداشتند. اما یک روز که آقا سر کار بود و بچه ها هم بیرون بودند، اتفاقی همه همسایه ها منزل ما جمع شدند و من شدم نگهبان تا کسی خبردار نشه و داخل نیاد تا بفهمه که اینها چه می کنند. هر چند وقت یک بار تلاش می کردم از لای در چیزی ببینم و چیزی بفهمم، اما هر بار که لای در را کمی باز می کردم صدای جیغ زن ها و پودر سفیداب بود که به هوا می رفت.
کمی که گذشت از پشت در ایستادن و نگهبانی دادن خسته شدم. کلید را در قفل چرخاندم و توی جیبم گذاشتم و رفتم سراغ بچه های کوچه. مادرم که می خواست از کنجکاوی های من در امان باشد بدون هیچ اعتراضی فقط سفارش کرد همان دور و بر باشم. هر گروه از بچه های توی کوچه به یک بازی مشغول بودند. لی لی بازی، هفت سنگ، بالا بلندی و گوشواره طلا. کمی آن طرف تر یک جوی بزرگ بود که به آن آب تندو می گفتیم. شرط بندی می کردیم که چه کسی میتواند از روی آب تندو بپرد!
احمد می گفت: فقط خدا می تونه بپره
صفر سیاه می گفت: به جز خدا شاهم میتونه بپره
جعفر دماغ میگفت: جعفر دماغ به جای شاه میپره
حالا دیگر نوبت پریدن بود. علی گاوی، جعفر دماغ، صفر سیاه و بهمن چول همگی پریدند. هرکس که می پرید یک پول سیاه می انداختند آن دست آب. کمی آن طرف تر می خواستم یواشکی تمرین کنم که به خدا نزدیکیم یا به شاه. نمی خواستم پسر ها متوجه تمرین کردن بشوند. هی رفتم عقب و آمدم جلو و ایستادم. ترس، جرأت را از من می گرفت دوباره بر می گشتم. زری، خدیجه و منیژه و مهناز هم اضافه شده بودند. خدیجه و منیژه تماشاچی بودند و ما را تشویق میکردند و بعضی وقت ها هو می کشیدند. بعضی وفت ها هو می کشیدند و بعضی وقت ها هورا. توی همین صداها و بازی ها، صدای پسر ها می آمد که می گفتند: پسرا شیرن مثل شمشیرن، دخترا موشن مثل خرگوشن، هیچ چیز نمی توانست بیشتر از این به زدر و قدرت بدهد. با سرعت شروع کردم به دویدن...
تندو: جوی آبی که آب با فشار زیاد در آن جریان دارد
چول: زشت و شلخته
پایان قسمت ششم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
اگر زنان فقط برای شوهرشان آرایش کنند ،
و فقط برای او بهترین لباسشان را در خانه بپوشند و بهترین عطرشان را بزنند و ...
بهترین زندگی بهشتی را تجربه خواهند کرد .
وشوهرشان را برای خود حفظ کرده ، و او را از چشم چرانی؛ یا رفتن دنبال این و آن باز می دارند .
#مطالبه_جایگاه_زن
"F_solimani"
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
یزید بن معاویه العجلی درباره این فرمایش خدای عزوجل که می فرماید:
"اصبروا و صابروا و رابطوا" از امام باقر علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:
یعنی صبر بر انجام واجبات الهی و پایداری کنید در برابر دشمنان و مراقب امامتان( که به انتظارش) هستید باشید.
غیبت نعمانی، باب ۱۱، حدیث ۱۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
زن مصرے بعد از مبتلا شدن به ڪرونا در بیمارستان بسترے و بعد از سلامتے به خانه برگشت ولے فرزنداش به خانه راهش ندادن و گفتن:
ما به ویروس مبتلا میشیم، هرجا میخواے برو،مادر بیچاره در همان لحظه ایست قلبے ڪرد و بعد از چند روز بسترے در بیمارستان فوت ڪرد.
"این مرگ عاطفه است در دنیاے نوین"
#کرونا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB