eitaa logo
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
681 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 ۲۸ روز تا عرفه 🦋 🌼امروز به نیت ❣شهید مدافع حرم مرتضی عطایی(شهید روز عرفه)❣ قرائت ☘ ۱۳۳ مرتبه ذکر شریف صلوات ☘ ✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
💟 یازدهمین روز ذی القعده 🌺قرائت آیات ۷۱ تا ۱۰۵ سوره انعام ☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به امام سجاد علیه السلام. ان شاءالله بحق این امام بزرگوار شفای همه بیماران الخصوص بیماران کرونایی😍
نتیجه ی آموزش لک لکی در کار نیست! دختر ۱۷ ساله تو هنوز بچه ای! پسر ۱۹ ساله، هنوز دهنت بوی شیر می ده! شما را چه به ازدواج! دختر ۱۳ ساله حق توست که بدانی چطور به دنیا آمدی. پسر ده ساله تو می توانی هر رابطه ا ی داشته باشی، آزادی یعنی همین! خاک بر سر مسئولانی که کشته مرده ی فرهنگ مبتذل غرب شدند. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏پرچم همجنس بازان زیر پای مردم ایتالیا ! اینو برسونید دست ‎مولاوردی شون‎ 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏هرچه هستم هرچه بودم برکسی مربوط نیست؛ بر امام مهربان خویش پناه آورده‌ام... 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنابان وکلای ملت! اعتبارنامه ی تاجگردون تمام هدف شما نباشد، مساله ی اقتصاد را پیگیری کنید، چه می کنید؟ جناب آقای قالیباف چه می کنید؟ با سخنرانی پیش از دستور که کار مملکت اصلاح نمی شود، دولت را بازخواست کنید وضعیت کار و ازدواج جوانان را در اولویت قرار دهید. 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم من زنده ام قسمت پنجاه و پنجم چشم هایم را فشار می دادم تا خانه را ببینم اما دیگر خانه ای در کار نبود. نه در داشت و نه دیوار. حیات خانه به گودالی بزرگ تبدیل شده بود. بوی مرگ تمام کوچه را پر کرده بود. دهنم گس شده بود. حتی آب دهانم را به زور قورت می دادم. خانه ی زری هم کاملا ویران شده بود. صدای آقا مرا از آن وضع نجات داد. آقا در گوشه ای از آشپزخانه سنگر گرفته بود. باور نمی کردم. او را بغل کردم و گفتم : آقا تو سالمی، جاییت ترکش نخورده؟ خودش هم باورش نمی شد. فکر می کرد حتما ترکش خورده اما بدنش داغ است و متوجه نیست. تمام در و دیوار و کمد و یخچال سوراخ سوراخ شده بود. دیوار حیاط ریخته بود. به سرش دست زدم. خیس بود. با نگرانی به دست هایم نگاه کردم؛ خوشبختانه کف صابون بود. سر و صورتش را که پر از گرد و خاک و کف صابون بود می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. با عصبانیت گفت: خدا خیرداده ها هواپیماها می آن و بمباران می کنن و برمی گردن، تازه صدای آژیر قرمزشون بلند می شه! حمام بودم، شامپو به سرم زدم و رفتم زیر دوش که دیدم آب تانکر تموم شد. لباس پوشیدم و یه قابلمه برداشتم که از باغ آب بگیرم و سرم رو بشورم که صدای هواپیماها رو شنیدم. قابلمه رو گذاشتم رو سرم گوشه ای نشستم. دو ترکش جانانه به ته قابلمه اصابت کرده و مانع از این شده بود که ترکش ها به سر آقا بخورند.ترکش از یک قابلمه وارد و از طرف دیگر آن خارج شده بود. ضربه به حدی بود که قابلمه را به گوشه ای پرتاب کرده بود. آقا قابلمه را برداشت و نگاهی به دور و برش کرد و گفت: جل الخالق! راست می گن که مرگ دست خداس. نگاه کن! فلک در آسمان سنگ می تراشد ندانم شیشه ی عمر که باشد حمام کاملا تخریب شده بود. داخل باغ کنار فلکه ی آب هم که محل اصلی بمباران بود، ویران شده بود. هراسان دست مرا گرفت و گفت: باید فورا از اینجا دور بشیم چون همیشه به هوای اینکه مردم در اینجا جمع می شن، عراقی ها دوباره اینجا رو می زنن. آسمان شهر از میگ های عراقی خالی نمی شد. آن ها تاسیسات صنعتی و مخازن نفتی و مراکز نظامی را همزمان زیر آتش گرفته بودند. با میگ جنگی، مردم بی دفاع را دنبال می کردند. آقا دستم را توی دستش گرفت و با سرعت از این کوچه به آن کوچه می دویدیم اما نمی دانستیم به کدام کوچه و خیابان پناه ببریم و سنگر بگیریم. حتی سنگر ملکه ی بابا ناامن شده بود... پایان قسمت پنجاه و پنجم 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB