eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 شهید اسفندیار لشکری در سال ۱۳۳۴ در روستای بهمنیاری از توابع بندر گناوه در خانواده‌ای کشاورز دیده به جهان گشود و از اولین روزهای حیات، تلخی فقر و ستم حاصل از رژیم منحوس شاهنشاهی حاکم بر روستاها را چشید . با همه مشکلات مالی و خانوادگی به مدرسه رفت اما بیش از چهار سال نتوانست قیافه رنجور پدر را نظاره گر باشد و ناچار از مدرسه ی درس به مدرسه کار و مشقت شتافت . شهید لشکری از همان کودکی روحی سرشار از ایمان و خلوص داشته بیشترین اوقاتش را در مساجد و تکایا به سر می‌برد و از جمله کسانی بود که قبل از انقلاب به ندای روح بخش امام امت لبیک گفت و در اعتراضات مردم آن خطه شرکت جست. 🌹🍃 شهید اسفندیار لشکری از اول انقلاب اسلامی با وجود داشتن مشکلات مالی و شغل کارگری تا آنجا که می‌توانست در اجتماعات شرکت می‌کرد و برای دیگر برادران حزب الله بندر گناوه چهره‌ای آشنا شد . در اولین روزهای جنگ تحمیلی به عنوان سرباز احتیاط با شوقی وافر به جبهه جنوب رفت و گفت دعا کنید یا پیروز گردیم یا شهید شویم ، بعد از گذشتن ۶ ماه دوره موفقیت آمیز او که همراه با رشادت های بسیار از جمله شرکت در بیرون راندن مهاجمین از شهرهای بستان و سوسنگرد ، به شهر و دیار خود بازگشت غمگین از حضور در عهد خویش در دوره احتیاط سرانجام وارد بسیج سپاه پاسداران شد و در حفاظت شهر از منافقین و افراد طاغی نقش بسزایی ایفا کرد . 🌹🍃 پیکاری که با خون او رنگ گرفت و شهادت او درتاریخ  1363/6/5 رسوایی دشمنان را به ارمغان آورد . مردم مظلوم را در مهاباد به خاک و خون کشیدند و همراه با او قلبهای بیشمار روستازادگان به سوگ نشستند و بی‌رحمانه‌ تر آنکه دشمنان منافق از انتقال و تدفین جسد مطهرش به زادگاهش ممانعت بعمل آوردند و حقانیت او را بیش از پیش اثبات نمودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_505499144.mp3
4.74M
▪️۲۵روز مانده تا اربعین حسینی.... 🍃میخوام برم اضافه شم آقا 🍃منم به اون ارتش میلیونی 🎤 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃دهم تیر ۱۳۴۳، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش،هاجر نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. 🌹🍃بعنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. یازدهم شهریور ۱۳۶۶، در دهلران بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ توسط گروههای ضدانقلاب شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢یک شهیــــد در درگیری مرزبانان با قاچاقچیان مسلح احشام 🔻عصر روز گذشته در یک عملیات مقابله با قاچاقچیان مسلح، مرزبانان بانه موفق به جلوگیری از اعمال مجرمانه آنها شد. 🔹در این درگیری که با صلابت نیروهای پلیس مرزبانی صورت گرفت متاسفانه استواردوم از ناحیه شکم و پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به علت شدت جراحات وارده به رسید. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
1_1152138952.mp3
17.56M
▪️۲۵روز مانده تا اربعین حسینی... مثلاتـوقبول‌کردی مثلا‌کولھ‌بارموهم‌بستم مثلامـن‌الـان‌توۍراھِ کربُ‌بلا‌هستم....‌‌ 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عصر جدید در عراق داور به شرکت کننده میگوید به زبان فارسی ایرانی بخوان... اوهم آمدم ای شاه پناهم بده را به سبک استاد کرمپور می خواند... 👤 رسول شکری نیا 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌹هر روز با یک خاطره از شهدای تفحص🌹 این قسمت: يكى از روزها، در منطقه عملياتى والفجر يك در ارتفاع 112 فكه، محورى كه نيروهاى گردان خندق لشكر 27 حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) عمليات كرده بودند، صحنه بسيار عجيبى ديدم كه برايم جالب و تكان دهنده بود. از دور پيكر شهيدى را ديدم كه آرام و زيبا روى زمين دراز كشيده و طاقباز خوابيده بود. سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش مى گذشت. نزديك كه شدم، از قد و بالاى او تشخيص دادم كه بايد نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پيكر، آنجا كه زمانى قلبش در آن مى تپيده، برجستگى اى نظرم را به خود معطوف كرد. جلوتر رفتم و در حالى كه نگاهم به پيكر استخوانى و اندام اسكلتى اش بود، و در گودى محل چشمانش، معصوميت ديدگانش را مى خواندم، آهسته و با احتياط كه مبادا تركيب استخوان هايش بهم بريزد، دكمه هاى لباس را باز كردم. در كمال حيرت و تعجب، متوجه شدم يك كتاب و دفتر زير لباس گذاشته بوده. كتاب پوسيده را كه با هر حركتى برگ برگ و دستخوش باد مى شد، برگردانم. كتابى كه ده سال تمام، با آن شهيد همراه بوده است، كتاب فيزيك بود و يك دفتر كه در صفحات اوليه آن بعضى از دروس نوشته شده بود. خودكارى كه لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى ديدم، مى داد. نام شهيد بر روى جلد كتاب نوشته بود. مسئله اى كه برايم خيلى جالب بود، اين بود كه او قمقمه و وسال اضافى همراه خود نياورده و نداشت، ولى كسب علم و دانش آنقدر برايش مهم بوده كه در بحبوحه عمليات كتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى يافت، درسش را بخواند. ‌ "شهــ گمنام ــیـد" 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✌️ ما باید بجنگیــم؛ حســــین‌وار جــنگیــدن یعنــے مقــاومــت تــا آخــرین لحــظہ؛ حسین‌وار جنگیدن یعنے دست ازهمہ چیز ڪشیدن در زندگے ‌ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم 💚 🌼«صبحم» شروع می شود ✨«آقا به نامتـان » 🌼«روزی من» همه جـا ✨«ذکـر نـامتـان» 🌼صبح علی الطلوع ✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن» 🌼مـن دلخـوشـم بـه ✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️ السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی اللهم عجل لولیک الفرج 🌼 التماس دعای فرج 🤝 🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 دوازدهم شهریور ۱۳۴۸، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نقی، راننده تاکسی بود و مادرش، معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سرانجام سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☺️ لبخند بزن رزمنده ☺️ خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه ...👌 👤بین ما یڪی بود ڪه چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترڪش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش ... 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی ڪه توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا ڪمپوت رفتیم سراغش . پرستار گفت : توی اتاق 110 بستری شده ؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود . دوستم گفت : اینجا ڪه نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه ! یهو مجروح باندپیچی شده شروع ڪرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم : بچه ها این چرا اینجوری میڪنه؟ نڪنه موجیه؟!!! یڪی از بچه ها با دلسوزی گفت : بنده خدا حتما زیر تانڪ مونده ڪه اینقدر درب و داغون شده ! پرستار از راه رسید و گفت : عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم : نه! ڪجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره ڪرد و گفت : مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم ڪنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر وڪله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت : خاڪ توی سرتان ! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم : تو چرا اینجوری شدی؟ یڪ ترکش به پا خوردن ڪه اینقدر دستڪ و دمبڪ نمی خواد ! عزیز سر تڪان داد و گفت : ترڪش خوردن پیشڪش . بعدش چنان بلایی سرم اومد ڪه ترڪش خوردن پیش اون ناز ڪشیدنه !! بچه ها خندیدند . 😁 اونقدر اصرار ڪه عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف ڪرد : - وقتی ترڪش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر ڪمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر ڪنند . توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و گذاشتند توی سنگر . سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم ڪرد . راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو ڪیسه ڪردم . یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد : عراقی پَست فطرت می ڪشمت . چشمتان روز بد نبینه . تا جان داشت ڪتڪم زد . به خدا جوری ڪتڪم زد ڪه تا عمر دارم فراموش نمی ڪنم. حالا من هر چه نعره می زدم و ڪمڪ می خواستم ، ڪسی نمی یومد . اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت . من هم فقط گریه می ڪردم ... بس ڪه خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂😂😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند . عزیز ناله ڪنان گفت : ڪوفت و زهر مار هرهر ڪنان !!! خنده داره ؟ تازه بعدش رو بگم: - یڪ ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش . تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم ڪه دوباره قاطی نڪنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز . گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند . دوباره حال سرباز خراب شد . یهو نعره زد : آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو ڪشته . و باز افتاد به جونم . این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند ڪمڪش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم ڪنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت : ای بی پدر ! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا . حالا هم ڪه حال و روزم رو می بینید ! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت : چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر ڪردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی ڪنیم ڪه یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد : عراقی مزدور ! می ڪشمت !!! عزیز ضجه زد : یا امام حسین ! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂😂😂😂 📚منبع : ڪتاب رفاقت به سبڪ تانڪ ‌ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
1_1145459021.mp3
6.31M
▪️۲۴ روز مانده تا اربعین حسینی.... توی روضه‌ات میاد اشکام یه تصویره جلو چشمام 😭