eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عصر جدید در عراق داور به شرکت کننده میگوید به زبان فارسی ایرانی بخوان... اوهم آمدم ای شاه پناهم بده را به سبک استاد کرمپور می خواند... 👤 رسول شکری نیا 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
🌹هر روز با یک خاطره از شهدای تفحص🌹 این قسمت: يكى از روزها، در منطقه عملياتى والفجر يك در ارتفاع 112 فكه، محورى كه نيروهاى گردان خندق لشكر 27 حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) عمليات كرده بودند، صحنه بسيار عجيبى ديدم كه برايم جالب و تكان دهنده بود. از دور پيكر شهيدى را ديدم كه آرام و زيبا روى زمين دراز كشيده و طاقباز خوابيده بود. سال 72 بود و حدود ده سال از شهادتش مى گذشت. نزديك كه شدم، از قد و بالاى او تشخيص دادم كه بايد نوجوانى باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پيكر، آنجا كه زمانى قلبش در آن مى تپيده، برجستگى اى نظرم را به خود معطوف كرد. جلوتر رفتم و در حالى كه نگاهم به پيكر استخوانى و اندام اسكلتى اش بود، و در گودى محل چشمانش، معصوميت ديدگانش را مى خواندم، آهسته و با احتياط كه مبادا تركيب استخوان هايش بهم بريزد، دكمه هاى لباس را باز كردم. در كمال حيرت و تعجب، متوجه شدم يك كتاب و دفتر زير لباس گذاشته بوده. كتاب پوسيده را كه با هر حركتى برگ برگ و دستخوش باد مى شد، برگردانم. كتابى كه ده سال تمام، با آن شهيد همراه بوده است، كتاب فيزيك بود و يك دفتر كه در صفحات اوليه آن بعضى از دروس نوشته شده بود. خودكارى كه لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى ديدم، مى داد. نام شهيد بر روى جلد كتاب نوشته بود. مسئله اى كه برايم خيلى جالب بود، اين بود كه او قمقمه و وسال اضافى همراه خود نياورده و نداشت، ولى كسب علم و دانش آنقدر برايش مهم بوده كه در بحبوحه عمليات كتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى يافت، درسش را بخواند. ‌ "شهــ گمنام ــیـد" 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✌️ ما باید بجنگیــم؛ حســــین‌وار جــنگیــدن یعنــے مقــاومــت تــا آخــرین لحــظہ؛ حسین‌وار جنگیدن یعنے دست ازهمہ چیز ڪشیدن در زندگے ‌ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم 💚 🌼«صبحم» شروع می شود ✨«آقا به نامتـان » 🌼«روزی من» همه جـا ✨«ذکـر نـامتـان» 🌼صبح علی الطلوع ✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن» 🌼مـن دلخـوشـم بـه ✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️ السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی اللهم عجل لولیک الفرج 🌼 التماس دعای فرج 🤝 🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 دوازدهم شهریور ۱۳۴۸، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش نقی، راننده تاکسی بود و مادرش، معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سرانجام سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☺️ لبخند بزن رزمنده ☺️ خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه ...👌 👤بین ما یڪی بود ڪه چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترڪش به پایش خورد و فرستادنش عقب بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش ... 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی ڪه توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا ڪمپوت رفتیم سراغش . پرستار گفت : توی اتاق 110 بستری شده ؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود . دوستم گفت : اینجا ڪه نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه ! یهو مجروح باندپیچی شده شروع ڪرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم : بچه ها این چرا اینجوری میڪنه؟ نڪنه موجیه؟!!! یڪی از بچه ها با دلسوزی گفت : بنده خدا حتما زیر تانڪ مونده ڪه اینقدر درب و داغون شده ! پرستار از راه رسید و گفت : عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم : نه! ڪجاست؟ :پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره ڪرد و گفت : مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم ڪنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر وڪله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت : خاڪ توی سرتان ! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده گفتم : تو چرا اینجوری شدی؟ یڪ ترکش به پا خوردن ڪه اینقدر دستڪ و دمبڪ نمی خواد ! عزیز سر تڪان داد و گفت : ترڪش خوردن پیشڪش . بعدش چنان بلایی سرم اومد ڪه ترڪش خوردن پیش اون ناز ڪشیدنه !! بچه ها خندیدند . 😁 اونقدر اصرار ڪه عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف ڪرد : - وقتی ترڪش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر ڪمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر ڪنند . توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و گذاشتند توی سنگر . سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم ڪرد . راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو ڪیسه ڪردم . یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد : عراقی پَست فطرت می ڪشمت . چشمتان روز بد نبینه . تا جان داشت ڪتڪم زد . به خدا جوری ڪتڪم زد ڪه تا عمر دارم فراموش نمی ڪنم. حالا من هر چه نعره می زدم و ڪمڪ می خواستم ، ڪسی نمی یومد . اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت . من هم فقط گریه می ڪردم ... بس ڪه خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂😂😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند . عزیز ناله ڪنان گفت : ڪوفت و زهر مار هرهر ڪنان !!! خنده داره ؟ تازه بعدش رو بگم: - یڪ ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش . تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم ڪه دوباره قاطی نڪنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز . گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند . دوباره حال سرباز خراب شد . یهو نعره زد : آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو ڪشته . و باز افتاد به جونم . این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند ڪمڪش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم ڪنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت : ای بی پدر ! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا . حالا هم ڪه حال و روزم رو می بینید ! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت : چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر ڪردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی ڪنیم ڪه یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد : عراقی مزدور ! می ڪشمت !!! عزیز ضجه زد : یا امام حسین ! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂😂😂😂 📚منبع : ڪتاب رفاقت به سبڪ تانڪ ‌ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
1_1145459021.mp3
6.31M
▪️۲۴ روز مانده تا اربعین حسینی.... توی روضه‌ات میاد اشکام یه تصویره جلو چشمام 😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حاج قاسم سلیمانی: شهادت به معنای باختن و از دست دادن نیست. شهادت به معنای یافتن و به دست آوردن است.
🔴وضو از شر شیطان 🌹🍃شهید مسلم خیزاب: هر موقع می خواست از فضای مجازی استفاده کند، وضو می‌گرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان ما را وسوسه می کند. 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ســلام امـــام زمـــانم❣ ✨از قعر زمین به اوج افلاک سلام 🍃از من به حضورحضرت یارسلام ✨صبح است دلم 💓هواییت شد 🍃 💖از جانب قلب من بر آن یار سلام 🍃🌸الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌸🍃 🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت: 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹شهید «مصطفی صفری تبار» نهمین روز از خرداد سال ۱۳۶۷ در روستای «بیشه سر» از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر او به یاد روز‌های دفاع مقدس و علاقه مندی به شهید دکتر «مصطفی چمران» و دعای کمیل، نام فرزندش را در شناسنامه مصطفی گذاشت؛ اما او را کمیل صدا می‌زدند. کمیل جوانی مهربان، ورزشکار و با محبت بود که تمام اعمال خود را فقط برای رضای خدا انجام می‌داد. وی سال ۱۳۸۶ وارد دانشگاه امام حسین (ع) و دو سال بعد با معدل ۱۷.۳۰ فارغ التحصیل می‌شود. حضور در اردو‌های راهیان نور و جهادی از جمله فعالیت‌های دیگر این شهید بزرگوار است. 🍃🌹کمیل سال ۱۳۸۹ ازدواج می‌کند. پیوندی که تنها ۷ ماه به طول می‌انجامد. سحرگاه ۱۳ شهریور سال ۱۳۹۰ در کردستان منطقه سردشت در ارتفاعات جاسوسان بچه‌های یگان صابرین با گروهک منافق پژاک درگیر می‌شوند و این منطقه سکوی پرواز تازه داماد شهید «کمیل صفری تبار» می‌شود. 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1156701293.mp3
8.5M
▪️۲۳ روز مانده به اربعین حسینی... ﮼زیرعَلَمَت‌اَمن‌تَرین‌جـٰای‌ِجَهـٰان‌اَست... 🎤سید مهدی حسینی 😭
🛑⚫️ پدر شهید محمد ایمانی و پدربزرگ شهید مدافع حرم مهدی ایمانی به فرزندان شهیدش پیوست. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹 رفیق شهید، شهیدت میکنه...  از همون اول ورود به دانشگاه امام حسین(ع) مصطفی و محمد خیلی با هم رفیق شدن اون قدر رفیق و همراه که تصمیم گرفتن عقد اخوت ببندن...!!! اون روزای جبهه و جنگ وقتی دو نفر با هم عهد اخوت میبستن یعنی اگه یکیشون شهید میشد باید دست اون یکی رو هم میگرفت ، شفاعتش میکرد... 🌷مصطفی و محمد هم خوب این رو میدونستن و البته یه آرزو و هدف مشترک داشتن...!!!شهادت....!  هدف هردوشون شهادت بود و این که زمینی نشن!!! درسته که جوونای نسل سومی بودن و جنگ رو ندیده بودن ، درسته که به قول خود مصطفی اتوبان شهادت رو از دست داده بودن و حالا برای رسیدن به شهادت باید از یه معبر تنگ با کلی سختی رد میشدن اما...عاشق بودن!!!عاشق خدا...عاشق شهادت...!!! 🌷میدونستن هنوز برای شهادت فرصت هست و فقط باید دل رو صاف کرد!!! میدونستن خدا آدم رو عاشق نمیکنه و بعد ولش کنه!!!میدونستن اگه عاشقن اتفاقی نیست!!!حکمتی داره که تو این اجتماعی که گاهی پر از گناهه تو مسیر ارادت به شهدا قرار گرفتن...مصطفی خوب میدونست راه شهادت خود سازیِ!!! شهدا ادعا نداشتن...! نمایش نداشتن...! ریا نداشتن...! به قول مصطفی که میگفت آرزوی هممون همینه که«اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک» میگفت آرزویی بالا تر از این سراغ ندارم...!!! "شهیدمصطفی(کمیل)صفری تبار" "شهید محمد محرابی پناه" 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
✨﷽✨ ✍️وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید: به مردم بگویید امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود : من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم . بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. ✍️راوی: سردار حسین کاجی منبع 📚: برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195 👈یه توضیحی بدم اولین بار این مطلبو من از آقای امیرآبادی شنیدم که آنموقع فرمانده حوزه مقاومت بود البته سردار کاجی جانشین سردادشهید عباس عاصمی بود تو تفحص شهدا روحشون شاد 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷🍃همگام با شهدا ⁉️چرا چیزی نگفتی؟! 💢خانه‌ی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند، دعوت بودیم. رضا توضیحاتی در مورد نحوه تشکیل این شبکه‌ها، منابع مالی، اهداف و حامیانشان داد. ‼️چند نفری شروع کردند به مسخره کردن رضا! -مغزت رو شستشو دادن، تو کله‌ی شما کردن که ماهواره بد است و… ⁉️بعد از مهمانی، من با رضا تند برخورد کردم که چرا از این حرف‌ها می‌زنی که مسخره‌ات کنند؟ ✅رضا گفت: من وظیفه‌ام را انجام دادم؛ در قبال این خانواده توضیحات رو دادم، دیگه اون دنیا از من نمی‌پرسند تو که دیدی و می‌دونستی چرا چیزی نگفتی؟! 🕊شهید مدافع حرم؛ شهید رضا کارگر 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
⚠️" " ••✅ . . به جنبه‌ها منفی📛 می‌پردازد و سعی می‌کند طوری با آن‌ها کند که غیرمنتظره و تکان‌دهنده باشد ❌و انتقاد از مسائل یا بیان حقایقی است که پرداخت جدی به آن‌ها یا خطرناک و یا بی‌تاثیر است‼️ گروه زیر با نام تلخند با محوریت تشکیل شده تا این مطالب از کانالهای متعدد با همکاری شما در یک گروه متمرکز و نشر داده شوند ‼️♨️ ⭕️ سیاسے ،اجتماعے و...👇 http://eitaa.com/joinchat/2981756958C3775b17b4d 😍👆