🍃🌹به روایت همسر شهید⬅همسرم به من نگفت که می خواهد مدافع حرم بشود. به هیچ کس نگفت. خودش به این موضوع فکر کرده بود و تصمیمش را گرفته بود . البته این اخلاقش بود هیچوقت از کارهایی را که می خواست انجام بدهد حرفی نمی زد، یعنی عادت نداشت قبل از اینکه یک کاری را شروع کند زمزمه اش را سر زبان بیاندازد.»
🍃🌹« همسرم به برادرم گفته بود: نمی دانی حرم حضرت زینب (س ) چه صفایی داشت...چقدر غریب بود ...گفته بود نمی دانی آنجا چقدر به جهاد ما نیاز دارند ، آنجا مردم مظلومی که مثل ما یک دین و آیین دارند کشته می شوند. وظیفه ما این است که از آنها دفاع کنیم. بعد وقتی برادرم گفته بود که تو سه تا بچه داری آنها را چکار می کنی؟ تو یک بار جهادکردی دیگر بس است، همسرم گفته بود : بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور اینجا بمانم؟!»
🍃🌹« شوهرم با رفتنش یک نهال کاشت، جهادی که حالا به پسرم رسیده است.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزمنده دفاع مقدس:این دوربینهای شما نشون خواهد داد که ما روزی توی کربلای واقعی کنار بقیه مسلمونها جمع خواهیم شد!
و این دوربینها امروز به ایمان شما به راهتون اعتراف کردند!
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃بابک ۲۵ ساله بود که پس از سپری کردن تحصیلات اولیه در شهر رشت سپس در مقطع کارشناسی ارشد دریکی از دانشگاههای تهران در رشته حقوق قبول شد و برای اینکه بتواند خدمتی به مردمش انجام دهد داوطلبانه در هلالاحمر نیز مشغول به خدمت بود.
🍃🌹وی جوان امروزی بود، اما غیرت دینی داشت و همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسین (ع) رساند زیرا او همیشه به خانواده میگفت که خانم حضرت زینب (س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم.
🍃🌹او با تیپ امروزی خود همیشه خندان و خوشتیپ و پر از شور زندگی بود اما به دلیل اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید.
🍃🌹او بسیجی فعال، خادمالشهدا و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته حقوق بود و به گفته پدر و مادرش سراسر شور زندگی بود، اما از همه تعلقات دنیایی گذشت تا به دفاع از حریم اسلام و اهلبیت برود.
🍃🌹بابک حتی زمانی هم که ورزش میکرد آهنگ زینب زینب سلیم مؤذنزاده اردبیلی را میگذاشت و با همان مداحی سوزناک ورزشش را انجام میداد.
🍃🌹او برای اولین بار موضوع مدافع حرم شدنش را با مادر مطرح کرد و مادر همان لحظه شروع به گریه کردن کرد اما بابک به مادر گفت: مادر گریه نکن، دوست دارم بروم، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمیافتد، نگران نباش، مادر دیگرم حضرت زینب (س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم، گریه نکن مادر، بخند تا من راحتتر بتوانم بروم.
🍃🌹برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد و به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هرجایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی میکنم اما بابک دل به هیچیک از این وعدهها خوش نکرد و وقتی خانواده به او میگفتند نرو، بابک میگفت: 🌹من باید بروم اگر من نروم کی باید برود، باید بروم تا شماها در امنیت باشید.🌹
🍃🌹کسی که میتوانست به خاطر چهره زیبایش به شغلی دیگر همچون بازیگری و مدلینگ بپردازد و شاید به شهرتی دنیوی هم می رسید اما او خود را ارزان فدا نکرد و در مسیری که خریدارش خداوند متعال بود، قدم نهاد.
🕊وقتی بابک به سوریه رفت و به وی مأموریت دادند، فرماندهان گفتند که مأموریت تو همین است که به سوریه آمدی، اما شهید دست فرماندهان را بوسید که من را به منطقه اعزام کنید تا با داعش بجنگم و بابک پس از ۲۵ روز که بابک به منطقه اعزام میشود و به خط مقدم میرود روز بیست و هفتم بهسوی خدا پرواز میکند.🕊
#شهید_بابک_نوری_هریس
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا