eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB استیکر 💚 @AXNEVESHTESTICKER آموزش ✍ @AXNEVESHTEAMOOZESH تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت : 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌹🍃 در 6سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. 🌹🍃 او در خیابان ایران میدان شهدا و در محله‌ای مذهبی زندگی می‌کرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی (علی بن موسی الرضا(ع) ) مأمن همیشگی‌اش بود. 🌹🍃 می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص)؛ «غسیل الملائکه» بوده است و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است. 🌹🍃فرمانده آرپی چی زن‌های گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله، همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. 🌹🍃 شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند. 🌹🍃 آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرماندگی دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می‌کرد؛ طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: «اگر یک نفر مریض بشود، بهتر از این است که همه مریض شوند». یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده و پاهایش خونی شده بود. 🌹🍃 منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. يک روز با بچه‌ها در خانه ما جمع شده بوديم و اسم ايشان را تغيير داديم و گذاشتيم سيداحمد. البته اسم شناسنامه‌اي ايشان منوچهر پلارک است. چرا سيداحمد؟ مگر ايشان سيد بود؟ مادرش سيد بود؛ به همين دليل ايشان را هم سيد خطاب مي‌کرديم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍با یک روز تاخیر پرونده به مناسبت شهادت شهید صیاد زحمت نشر با شما کپی ازاد 🙏
پدرش براى بچّه ها بارانى خريده بود. على نمى پوشيد. هركارى مى كردم، نمى پوشيد. مى گفت: «اين پسره، بى چاره نداره. منم نمى پوشم.» پسر همسايه ما پدرش رفتگر بود. نداشت براى بچّه هايش بخرد 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
دوره ی تکاوری، بین شیراز و پل خان ؛ به سمت مرودشت. دانشجوها رابرده بودم راهپیمایی استقامت. از آسمان آتش می بارید. خیلی ها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به صیاد؛ عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا. یک لحظه حس کردم دارد آب می شود، آتش می گیرد و ذوب می شود.  شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد. با خودم گفتم: این هم که داره می بُره رفتم نزدیکش. گفتم: اگه برات مقدور نیست، می تونی آروم تر ادامه بدی.  هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانشجوها خودش را رساند به ما و گفت: ـ استاد ببخشید! ایشون روزه‌ان. شونزده ـ هفده روزه!.  ـ روزه است ؟  ـ بله. - مگه ماه رمضونه!!، صیاد روزه می گیره! ایستادم. جا ماندم. صیاد رفت، ازم فاصله گرفت. منبع :  برگرفته از کتاب یادگاران، جلد ۱۱ کتاب شهید علی صیاد شیرازی، ص ۱۰ 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
قرار بود بهش درجه سرلشگرى بدهند. گفتيم: « به سلامتى مباركه بابا.» خنديد. تند و سريع گفت: «خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نيست.وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى كنم ازم راضيَن.وقتى ايشون راضى باشن، امام عصر هم راضين. همين برام بسه. » 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسافر حج بودم. آمد گفت: «عزيزجون، رفتى مكه، فقط كارت عبادت باشه، زيارت باشه. نرى خريد كنى.» گفتم: «من كه نمى خوام برم تجارت. امّا نمى شه دست خالى برگردم. يك سوغاتى كوچيك براى هركدوم ازبچه ها كه ديگه اين حرفا رو نداره.» گفت: «راضى نيستم حتي برام يه زيرپوش بيارى. من كه پسربزرگتم نمى خوام. نبايد ارز رو از كشور خارج كنى، برى اون جا خرجش كنى.» 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
آمده بود بيمارستان. كپسول اكسيژن مى خواست ؛ امانت، براى مادر مريضش. سرباز بخش را صدا زدم، كپسول راببرد. نگذاشت. هرچه گفتم: «امير، شما اجازه بفرماييد.» قبول نكرد.  اجازه نداد. خودش برداشت. گفت: «نه! خودم مى برم. براى مادرمه» 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
چشمانش پر از اشک می شد،اما اشکش نمی ریخت،جاری نمی شد،خودش را خیلی نگه می داشت. در بدترین شرایط اشکش جاری نمی شد. فقط یک بار گریه اش را دیدم ،وقتی امام را از دست دادیم 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویژگی های اخلاقی شهید صیاد شیرازی، فردی مؤمن و متعهد راستین به اسلام و تشیع بود. بزرگ مردی که هر کاری را با نام خدا و دعا برای فرج آقا امام زمان(عج) شروع و با دعا برای سلامتی و عزت رهبر معظم انقلاب به پایان می برد. وی به شهادت اعضای خانواده و همکاران و اطرافیانش، همیشه با وضو بود و برای تصمیم گیری در کارهای مهم و اساسی، ابتدا دو رکعت نماز به جای می آورد. بنابر سفارش امام خمینی رحمه الله همیشه دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. اوقات کاری اش و شروع و پایان جلسات اداری اش با اوقات شرعی منظم شده بود. به نماز شب بسیار مقیّد بود و ساده زیستی و دوری از تجملات و تکبر و ریا، از خصوصیات ویژه اخلاقی آن شهید بود. صیاد، نمونه ای از یک افسر و فرمانده منضبط، جدی و سخت گیر، و البته مورد علاقه زیردستانش بود 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هرلحظه اين احساس را داشتم; كه هر وقت باشد، شهيد مى شود.  هميشه هم بهش مى گفتم. مى گفتم كه : «هر وقت باشه، شهيد مى شى. ولى دوست دارم به اين زودى ها شهيد نشى. هنوز پسرام داماد نشدند. مى خوام خودت دامادشون كنى. » خواب ديده بود. ديده بود كه يكى از دوست هاى شهيدش آمده ببردش. نمى رفته. به ما نگاه مى كرده و نمى رفته. ما خيلى گريه مى كرده ايم. دوستش به زور دستش را كشيده بوده و برده بودش. بعد از اين خوابش، بهم گفت: «تو بايد راضى باشى تا من برم. خودت رو آماده كن.  🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
مثل كارمندها نمى آمد ستاد كل; كه هفت ونيم يا هشت صبح، كارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، كارت خروج. زود مى آمد و دير مى رفت. خيلى  دير. مى گفت: «ما توى كشور بقية الّله هستيم. خادم اين ملتيم. مردم ما رو به اين جا رسوندن، مردم. بايد براشون كار كنيم. » 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
وصیتنامه انالله و اناالیه راجعون... خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالا مال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی. خدایا؛ تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آنچه را که تو خود به من دادی، در راه عشقی که به راهت دارم، نثار کنم. اگر این نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا؛ رفتن در دست تو است، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند می خواهم که مرا ببخشند؛ من نیز همواره برایشان دعا کرده ام که عاقبت به خیر شوند. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته ام به آن ها برسم و بیشتر می خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده. آنچه از دنیا برایم باقی  می ماند، حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد. از همه ی آن هایی که از من بد دیده اند می خواهم که مرا به بزرگی خودشان ببخشند و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیکدل، استدعا دارم در غیاب من به امور حساب و کتاب من برسند و با برادران دیگر، چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب، تشریک مساعی نمایند. خداوندا! ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین  من الله التوفیق     🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سحر بود. نماز را در حرم امام خوانديم و راه افتاديم. رسممان بود كه صبح روز اوّل برويم سر خاك. رسيديم. هنوز آفتاب نزده بود، امّا همه جا روشن بود. يكي زودتر از همه آمده بود; زودتر از بقيّه، زودتر از ما گفتم: شما چرا اين موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختيد؟ آيت الله خامنه اي فرمودند: دلم براى صيادم تنگ شده. مُدَتيه ازش دور شده ام. تازه ديروز به خاك سپرده بوديمش. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🔺به مناسبت سالگرد شهادت سپهبد صیاد شیرازی؛ روایت کمتر شنیده شده از عملیات انتقام خون شهید سردار حاجی زاده: 🔹به فاصله کوتاهی پس از ترور شهید صیاد توسط منافقین، رزمندگان یگان موشکی سپاه با شلیک صدها فروند موشک به سوی پادگان اشرف انتقام رفیق شهید خود را گرفتند. 🔹در این عملیات که با همکاری وزارت اطلاعات اجرا شد، ابتدا با یک ضربه مختصر منافقین را برای مراسم تدفین کشته‌ها به قبرستان مروارید مقر اشرف در نزدیکی بغداد کشانده شدند و بعد از اطمینان از تمرکز نیروها با ضربات سنگین موشکی انتقام این شهید عزیز از منافقین کور دل گرفته شد. 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
زهره قائمی، مسئول عملیات ترور شهید صیاد شیرازی که در 10 شهریور سال 1392 در حمله تکاوران نیروی قدس سپاه به پادگان اشرف؛ به همراه حدود 70 نفر دیگر از اعضای رده بالای منافقین به درک واصل شد... روحش با هند جگرخوار محشور، ان شاالله 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الگویت کیه؟! کلیپی تکان دهنده و زنگ هشدار به مسئولین فرهنگی ،تاسف و تاسف در ایرانی که این همه قهرمان داره بعد جوانانش کجا ها را الگوی خود قرار میدن!!! اونم کسانی که فقط در فیلم ها قهرمان بودن!!! ۲۱ فروردین سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA