ذوالنون مصری ، یک زن غیر مسلمان را دید که در فصل زمستان مقداری گندم به دست گرفته و برای پرندگان بیابان برد و جلو آنها ریخت .
به آن زن گفت : تو که کافر هستی ، این دانه دادن به پرندگان برای تو چه فایده دارد ؟ زن گفت فایده داشته باشد یا نه ، من این کار را می کنم .
چند ماه از این جریان گذشت ، ذوالنون در مراسم حج شرکت کرد ، همان زن را در مکه دید که همراه مسلمانان مراسم حج را بجا می آورد . آن زن وقتی ذوالنون را دید ، به او گفت : به خاطر همان یک مقدار گندم که به پرندگان دادم ، خداوند نعمت اسلام را به من احسان نمود و توفیق قبول اسلام را یافتم .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨#داستانک
معاویة بن وهب می گوید : با عده ای به سوی مکه می رفتیم و به همراه ما شیخ عابد و زاهدی بود که اعتقاد به حقانیت علی (ع ) نداشت و شیعه نبود ، در حالی که پسر برادرش که او نیز همراه ما بود ، شیعه بود . در بین راه آن شیخ مریض شد ، من به پسر برادرش گفتم : اگر مرام ما را به او عرضه کنی شاید برایش نافع باشد و بپذیرد و خدا او را کمک کند . بعضی گفتند : او را رها کنید تا بر همین حال بمیرد .
بالاخره پسر برادرش به او گفت : ای عمو ! بعد از پیامبر همه مردم جز تعداد کمی مرتد شدند و اطاعت از علی بن ابی طالب (ع ) هم مانند اطاعت از رسول خدا - ص - واجب بود . شیخ نفس عمیقی کشید و گفت : من هم این را قبول دارم و سپس از دنیا رفت .
در پایان سفر ما به حضور امام صادق (ع ) رسیدیم و علی بن سری این جریان را برای آن حضرت نقل نمود . حضرت فرمود : او اهل بهشت است . علی بن سری گفت : او غیر از آن لحظه به این امر اعتقاد نداشت ؟ ! حضرت فرمود : چه چیزی از او می خواهید ؟ ! به خدا سوگند او داخل بهشت شده است .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدانھ 🌱
مشکل ڪارهاے ما اینه برای رضاۍ همه کار میکنیم
الاّ رضاے خدا !
رفیق ! مثلاً اگہبراۍخدادرسبخونۍتڪتڪ
لحظاتدرسخوندنت جھاد نوشتہ میشھ ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#سلامٌعَلےاِبراهیم 🌱
یادت باشھ ! 🦋
ڪه شهــداهمیشہدستتومیگیـرن
بہشرطاینڪه صداشـون ڪنی ...
به شرط اینکه مثل آنها بشیم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل ابراهیم باشیم👌
#شهید_ابراهیم_هادی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ سال 2012 مردی در ژاپن، در سالن بزرگی جشن عروسی گرفت. مهمانان زمان ورود به سالن دو درب بزرگ دیدند. بر سر در یکی نوشته شده بود: «محل ورود عروس و داماد» و در سر در دیگری نوشته شده بود: «محل ورود مهمانان». دعوت شدگان وقتی از درب ورود مهمانان وارد شدند، دو درب دیدند، بالای سر یکی نوشته بود: «محل ورود مهمانانی که کادو به همراه دارند» و بر سر در دیگری نوشته بود: «محل دعوت مهمانانی که کادو نخریدهاند».
هر کس از درب مهمانان دارای کادو وارد میشد، کادو را تحویل میداد و پرده را کنار میزد و درب را باز میکرد، به بیرون از تالار راه پیدا میکرد که باید بعد از دادن کادو به خانهاش برمیگشت. داماد، دوربین مخفی در بالای درب کار گذاشته بود. داماد بعد از چند روز مهمانانی را که کادو داده بودند، و به جای ورود به درون تالار به بیرون هدایت شده بودند، همه را به تالار دعوت کرد.
گروهی که در آن لحظه عصبانی شده و غر زده بودند، مشخص شدند. داماد کادوی همه آنها را پس داد. و گفت: شما دوستان من نیستید، شما برای شام و غذا آمده بودید نه برای تماشای لحظه شادی دوستتان. شما به درد دوستی نمیخورید چون شاد کردن شما، بسته به پر کردن شکمتان است. داماد به دسته دوم که کادو داده، و بی منت، همراه با تبسمی سالن را ترک کرده بودند، گفت: اینها دوستان بیمنت من هستند و مرا بخاطر خودم دوست دارند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#آیه_نگار
💌 رَبّنا عليک تَوَکّلنا
بارالها، ما بر تو توکل کردیم...
📖ممتحنه آیه ۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅برای تداوم سلامتی در طول روز چند وعده غذا مصرف کنیم؟
✍️ بهترین روش جهت تداوم سلامتی دو وعدهای شدن غذا میباشد.
کلینی از شخصی به نام علی بن صلت، نقل میکند که عرض میکند به سوی امام صادق علیه السلام از زیادی درد خود و این که همیشه سیر هستم و غذایم هضم نمیشود (معدهام کار نمیکند) شکایت نمودم.
امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: صبحانه و شام بخور و میان این دو چیزی نخور؛ زیرا در این کار (خوردن میانِ دو وعده)، بدن فاسد میشود. آیا نشنیدی خداوند تبارک و تعالی (در قرآن) میفرماید: برای آنها روزی مقدر شده است، صبح و شب.
📚 الکافی، ۱۶۱:۲
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.
#تلـنگرآنہ 💢
خیلیها که الان قربون صدَقمون میرن
شب اول قبرمون
نیم ساعت بیشتر
سر قبرمون نمیمونن❗️
همه میرن...
📜ما می مونیم و اعمالمون
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
🔴مهندسی بود که در حرفه نصب آسانسور و مدارهای آن استاد بود.
✍ برادرش نقل میکند، برای شاگردی نزد او کار میکردم. وقتی برادرم میخواست کار آسانسور را به جای اصلی خود برساند و صفحه کلید آن را نصب کند، انبردست یا پیچگوشتی یا چیز دیگری را به پایین میانداخت تا من از آسانسور خارج شوم و آن را بیاورم و این فوت کار را یاد نگیرم. چرا که میترسید استادکار شوم و او را تنها بگذارم.
از این حرکت برادرم این قدر ضجر میکشیدم که خدا داند. وقتی کار به آن مرحله میرسید، خودم با پا انبردست را به طبقه همکف میانداختم و میگفتم، راحت باش من میروم انبردست را بیاورم.
از قضای اتفاق، بعد از مدتی برادرم افتاد و پایش بدجور شکست و ماهها زمینگیر شد. به علت اینکه من کار اصلی را بلد نبودم و یادم نداده بود، کم بود مشتریهای خود را از دست بدهد. در خانه قلم و خودکار آورد تا مدارها را به من یاد بدهد. ولی من گفتم یاد نمیگیرم. مجبور میشد با تحمل درد فراوان زمانی که کار به مرحله راهاندازی نصب مدار میرسید، با پای شکسته و درد فراوان از پلهها بالا برود و به من کار یاد دهد. و من هم با اینکه یاد میگرفتم ولی اذیتش میکردم و اظهار عدم یادگیری میکردم. تا روزی اشک چشمش را ریخت و التماس کرد اذیتش نکنم و...
✨هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی...
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔪ماجرای زیبای قصابی که چاقوی خون الود در دستش بود
در زمان خلافت امام علی(ع) و قضاوت ایشان!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•