🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
گفتن عباراتی مانند : «لطفا» ، «سپاسگزارم» یا «معذرت می خوام » ، نباید فقط مخصوص محل کار و یا با افراد غریبه باشد.
رفتار مودبانه و محترمانه با افرادی که قرار هست سال ها با هم زندگی کنید بسیار مهم است
همان احترامی که برای میهمان قائل هستید برای خانواده تان هم قائل باشید.
آگاهانه و هدفمند ؛ مودبانه صحبت کنید.
کمی ظرافت در رفتار ؛
تاثیر به سزایی بر احترام دوجانبه و محبت ناخودآگاه خواهد داشت.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
بیست بار با شترش رفته بود حج،
بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند!
بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر او را دیده باشد آمد همانجا،
زانوهایش را خم کرد؛ افتاد روی خاک.
با همان زبان بسته صیحه می کشید،
خودش را می مالید به خاکها،
سرش را به زمین می زد،
اشک چشمهایش خاک را تر کرده بود.
خبرش وقتی به امام باقر (علیه السلام) رسید، آمد و از او خواست آرام باشد.
شتر از کنار قبر بلند شد و چند قدم برداشت ولی انگار دلش آرام نگرفت،
برگشت و دوباره همان ضجه ها را شروع کرد.
امام یکبار دیگر آمد و آرامش کرد.
بار سوم ،که بی قراری اش را دید فرمود: رهایش کنید.
سه روز آنجا ماند و بالاخره از درد فراق، جان داد.
همانجا، کنار تربت مولایش، زین العابدین (علیه السلام)...
#بحارالانوارج٤٦ص١٤٨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد . افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!
تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت :
به شما فحش می دهد و نفرین می کند
تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد
تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
امام سجاد علیه السلام :
سه حالت و خصلت در هر يك از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى ها و شدايد صحراى محشر در امان است :
اوّل آن كه در كارگشائى و كمك به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد.
دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتى بينديشد كه كارى را كه مى خواهد انجام دهد يا هر سخنى را كه مى خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودى خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او مى باشد.
سوّم قبل از عيب جوئى و بازگوئى عيب ديگران ، سعى كند عيب هاى خود را برطرف نمايد.
#بحارالانوارج75ص141
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⊰•💘°🙃•⊱
#حسخوبعشق
.
به کسی که ◗عاشـــقته◖🍓🌿
هیچ وقت نگو
بهتر از منم هست!
اون اگه◗چشــماش◖:)
بهتر از تورو میدید
درگیر◗تُـــــو◖ نمیشد♥️🖇✨
•💕•ʝօɨռ↓
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#رهایی_از_رابطه_حرام 3
#همگےبخونیداااالطفا🤞😕
گفتهشدکهشهوترانیدرابتدالذتدارهولیهرکسی گرفتارشبشهواقعابدبختوبیآبروخواهدشد....
درهمینزمینهامیرمومنانعلی(ع)میفرماید:
#آغازشهوتلذتاستوپایانشنابودی...
أوَّلُالشَّهوَةِطَرَبٌوآخِرُهاعَطَبٌ
غررالحکم، ح3133
نکتهبعدیدرموردرابطهبانامحرماینهکهاین "یه امتحانعمومی" هستدرواقعهرکسیدرهرسن و جایگاهیباشهحتماباشهوتامتحانخواهدشد.
#شماچهآدممذهبیباشیچهنباشیچهزنیامردباشیچهمسنباشی یاجوان و.... درهرصورتدنیابرات شرایطیروپیشمیارهکهبا #شهوت امتحانبشی.
بنابراینهییییچکسینبایدخودشروازاینامتحان درامانبدونه. اگهبسیجیهستی یاطلبهیاسپاهی یا امامجمعهیاآیتالله و.... بالاتریاپایینتردرهر صورتبایدخودتروبرایامتحانشهوتآمادهکنی.
امتحانیکهبسیااااارریزوپنهان وآرومسراغانسان میاد...
#ادامهدارد...🦋
#ترکارتباطحرامبهنیتفرج✋🙂
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💕خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید.
روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود.
در تمام رویدادها و حوادث زندگی صبر پيشه كن و به خدا اعتماد کن!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥این مرد از کودکی کور رنگ بوده است
🔸بچه هایش برای او به عنوان کادو، یک عینک میخرند که بتواند رنگ ها را ببیند!
واکنش پدر را ببینید . . .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
داستان کوتاهي از غرور و تکبر
!!!يک روز گرم شاخه اي مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال ان برگهاي ضعيف جدا شدند و ارام بر روي زمين افتادند شاخه چندين بار اين کار را با غرور خاصي تکرار کرد تا اين که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسيار لذت مي برد .برگي سبز و درشت و زيبا به انتهاي شاخه محکم چسبيد ه بود و همچنان از افتادن مقاومت مي کرد .در اين حين باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ي خشکي که مي رسيد ان را از بيخ جدا مي کرد و با خود مي برد .
وقتي باغبان چشمش به ان شاخه افتا د با ديدن تنها برگ ان ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بين شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندين با ر خودش را تکاند تا اين که به ناچاربرگ با تمام مقاومتي که از خود نشان مي داد از شاخه جدا شد و بر روي زمين قرار گرفت .باغبان در راه برگشت وقتي چشمش به ان شاخه افتاد و بي درنگ با يک ضربه ان را از بيخ کند شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روي زمين افتاد.
ناگها ن صداي برگ جوان را شنيد که مي گفت:
👈اگر چه به خيالت زندگي ناچيزم در دست تو بود ولي همين خيال واهي پرده اي بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کني نشانه حياتتت من بودم 👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•