eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
19.8هزار ویدیو
279 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 استاد رائفی پور 🔴 چرا یه خبر درست به مردم نمیدید 🔴 چرا مردم رو کوچ میدید به سمت شبکه های ماهواره ای •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️ وقتے کہ مريد روے ماهٺ، ماه اسٺ يعنے ڪه جهان بہ نور تو آگاهسٺ هر کس کہ گداے توسٺ مستغنے شد اگر تويے غلامٺ، شاه اسٺ... ✨🕊 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🕊 می‌دانی دلتنگی چیست؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱 ✨خدایا... ڪارے ڪن منو با ٺو بشناسن هرڪسے با رفیقش شناخٺہ میشہ ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 شما که بلدید رژیم بگیرید که هیکلتان روی فرم باشد که مبادا چربی اضافه ای باشد... خب حالا که بلدید؛ گاهی هم بخاطر ذهنتان رژیم بگیرید مثلا از فکر کردن به کسی که دیگر نیست، وفادار ماندن به اویی که رهایتان کرده، گریه کردن برای اویی که برایتان ارزشی قائل نیست، قضاوت های بیجا در مورد دیگران و... این‌ها ذهن شما را بد فرم و بد شکل میکند و از ریخت و قالب می اندازد و ذهنتان را بدقواره می کند گاهی برای آرامش روان‌تان رژیم ذهنی بگیرید... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند.! روزها و سالها بدین منوال گذشت تا اینکه روزی قرعه فال به نام خود خیاط افتاد و خیاط هم مرد.! یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت، از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره اش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 حضرت امام صادق (ع) میفرمایند: ثَلاثٌ تـُورِثُ المَحَبَّه: الـدَیـنُ وَ التَّـواضُعُ وَ البَذل سه چیز است که محبت آورد: قـرض دادن و فـروتنـى و بخشـش. تحف العقول، ص316 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍🌸🍃🌸🍃 گوته می گوید : اگر ثروتمند نیستی مهم نیست چون بسیاری از مردم ثروتمند نیستند... اگر سالم نیستی هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند... اگر زیبا نیستی با برخورد زیبا می‌توانی آن را محو کنی... اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد... و اگر قدرت سیاسی و مقام نداری مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان‌هاست ، اما اگر «عزت نفس نداری» پـــــس بـــــدان هـــــیچ ندارے ...!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨♥️ خداوندا، دل‌ها جز با ياد تو آرام نمى‌گيرد و جان‌ها جز با ديدن تو، به آرامش نمى‌رسد... ☘ امام سجاد(ع) ‌ 📚 بحارالأنوار، ج 94، ص151 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷نوشتہ اے از سبڪ‌زندگانےآیتـ اللہ بہجتـ(ره): •همیشہ بعد از درس یا نماز، همہ را دعا میڪرد و راه مے‌افتاد. درمــسیر مسجد تا خانه، خیلےها همراهے‌اش میڪردند؛ سعےمیڪردند درست پشت سرآقــا حــرڪت ڪنند، یــا نزدیـڪ به او، تااگر حرفے زد و نصیحتے ڪرد، اولین ڪسے باشند ڪہ میشنود. گاهے جمعیتــ آن‌قدر زیاد مے‌شد ڪہ پایشان بہ پشت پــاے آقــا میخورد. یڪ لحظہ مے‌ایــستاد، چشمانش را مے‌بستـ ودوباره بہ راهش ادامه میداد. بہ خانہ ڪہ میرسید، نعلین‌هایش را در مےآورد. جورابش را آهستہ پایین مے‌آورد و پشت پایش را بررسےمیڪرد؛ گاهےپشتـ جورابش خونےبود! 📚این بهشت، آن بهشت، ص45 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 💠سخنانی برگزیده از امام علی علیه السلام 🎤 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
▫️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: أَرْبَعَةٌ فِي الذَّنْبِ شَرٌّ مِنَ الذَّنْبِ الِاسْتِحْقَارُ وَ الِافْتِخَارُ وَ الِاسْتِبْشَارُ وَ الْإِصْرَارُ. 💬 چهار چیز در مورد گناه، حتی از خود گناه هم بدتر است: کوچک شمردن گناه، افتخار کردن به گناه، خوشحال شدن از گناه و اصرار کردن بر گناه. 📚مستدرك الوسائل ج‏11، ص 349. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♥️🦋 🕊 ✨پسرانِ خوبــ به دنبال زیباترین دختـر دنیا نیستند ... آنها به دنبال دختـرے هستند ڪه آخرتشان را زیبــا بسازد ! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 حکایت خر و زنبورها در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد. خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند. زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد. خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.» ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید: « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.» خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید: « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟» ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید: « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه، در این ماجرا، با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است» باید آهسته نوشت با دلی خسته نوشت گرم و پر رنگ نوشت روی هر سنگ نوشت تا بدانند همه: که اگر عقل نباشد ، جان نیست •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 بهشت چگونه جایی است ؟ 💠 ◀️ بهشت، جایگاهی است که همه انسان ها رسیدن به آن را آرزو می کنند. همه افراد در نهاد خویش، چنین خواسته ای را دارند و اهل ایمان هم سودای دستیابی به آن عالم جاویدانِ بدونِ رنج و ناراحتی را در سر می پرورانند. 👈 آنان هم که با بصیرت و عرفان به جهان هستی می‌ نگرند و خود را پاک و صالح احساس می کنند، برای نجات از سختی ها و تلخی ها و پرگشودن به جهان نعمت ها و لذّت ها، با خوشحالی خواستار کنار رفتن «پرده و حجاب تن» هستند. ⁉️ اما اینکه بهشت چگونه جایگاهی است، عوامل ورود به بهشت چیست و درجات بهشتیان چگونه است، از مجهولاتی است که دست یافتن به آن ها برای آدمی بسیار خوشایند است. ⚜ امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به این مسائل پرداخته است. 💠بهشت چگونه مكانى است؟💠 🔸امام علیه السلام در توصیف جایگاه بهشت می فرماید: 💢 «وَ یُخَلِّدْهُ فِیَما اشْتَهَتْ نَفْسُهُ، وَ یُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ، فِی دَار اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ، ظِلُّهَا عَرْشُهُ، وَ نُورُهَا بَهْجَتَهُ، وَ زُوَّارُهَا مَلاَئِكَتُهُ، وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ؛ خداوند آن انسان پارسا و با تقوا را در آنجا كه خود مى ‏خواهد، زندگى جاوید مى‏ دهد و در نزد خود در جایگاه گرامى و با ارزش منزل مى ‏دهد؛ در سرایى كه خداوند آنان را براى دوستان خود برپا ساخته است، سایبان آن عرش او و روشنایى آن، خوشنودى او و دیدار كنندگان آن، فرشتگان و دوستان آن، پیامبران مى ‏باشند.» 📕 نهج البلاغه، خطبه 183. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
°•﷽•° من سیصــد سال با داروهای مختلفــ مردم را مداوا کــردم؛ و در این مدت به این نتیجہ رسیدم؛ هیـــچ دارویے بهتـــــر از " " نیستــــ ! کســــــے از او پـــرســــیـــد : و اگـــــر این دارو هم اثر نکرد چہ ؟ لقمان حکیم لبخنــــدے زد و گفت ؛ "مقـــــدار دارو را افزایـــش بــده ! 🍃📚 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•چرتــــــ زدن هــــم تاثیــــر دارد• شــما شبــــــ از خوابــــــ بیــدار شــوید و ســجاده را پــــهن ڪنید و بنــشینید ســر سجــاده.. حتے چرتــــــ زدن سر ســجاده نــماز شبــــ در زندگے اثر مےگذارد! درمحضــرآیتــــ اللہ‌حق‌شــناس🌿 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ ؛ ﻭﻟﯽ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ... ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ... ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸان ﻧﺪﻫﯿﻢ ؛ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ بهترین جوابِ بدگویی، سکوت؛ بهترین جوابِ خشم، صبر؛ بهترین جواب درد، تحمل؛ بهترین جواب سختی،توکل؛ بهترین جواب خوبی، تشکر است👌🏻 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 👌فراموش نڪنیم از دشمنے تادوستے،یڪ لبخند از جدایے تاپیوند،یڪ قدم از توقف تا پیشرفت یڪ حرڪت از ڪینه تا بخشش،یڪ گذشت و ازنفرت تاعلاقه،یڪ محبت است ❌مواظب‌این‌یڪ‌هاباش❌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
؟ عمرو بن بحر جاحظ در تصانیف خود آورده است: روزی مأمون با جمعی از ندما نشسته بود و با ایشان در هر مورد گفت و گو می‌کرد. در این هنگام گفت: «هر کس ریش دراز بود، احمق باشد! » طایفه ای گفتند: «ما به خلاف این بسیار دیده ایم، که ایشان ریشهای دراز دارند؛ اما مردمانی زیرک اند. » مأمون گفت: «امکان ندارد. » در این سخن بودند که مردی از راه درآمد با ریش دراز و دراعه ای فراخ آستین و به آستری نشسته. مأمون او را احضار کرد. امیر المؤمنین گفت: «تو را چه نام است؟ » گفت: ابوحمدویه. گفت: کنیه ی تو چیست؟ گفت: علویه . مأمون در حاضران نگریست و گفت: مردی را که نام از کنیه نداند، باقی افعال بر این قیاس باید کرد. پس از وی سؤال کرد: چه کار کنی؟ گفت: مردی فقیهم و در علوم سعی کرده و اگر امیر خواهد، از من مسئله ای پرسد تا جواب گویم. مأمون گفت: مردی گوسفندی به یکی فروخت و مشتری گوسفند قبض کرد و هنوز بها تسلیم نکرده، ناگاه گوسفند پشکلی انداخت و بر چشم یکی آمد و کور شد. دیه ی چشم او بر که واجب آید؟! مرد چون این مسئله بشنید سر فرو انداخت و بسیار فکر کرد. آن گاه سر بر آورد و گفت: دیه چشم بر فروشنده بود نه مشتری. گفتند: چرا؟ گفت: چون مشتری را اعلام نداد که در ماتحت این گوسفند، منجنیق نهاده اند و سنگ می‌اندازد، تا خود را نگاه داشتی! مأمون و حاضران خندیدند و او را تشریف داد و رفت. [مأمون] گفت: درستی سخن من، شما را معلوم شد که بزرگان گفته اند: دراز ریش احمق بود و از بهر آن احمق خوانده اند که ریش هر چه از دو مشت زیادت بود، چون ناخن است و او آن زیادتی نبرد، محض حماقت بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 استغفار برای گفتن الحمدلله!!! ┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 استاد مسعود عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
! آورده اند: دو احمق در راهی با هم آشنا شدند. پس از طی مسافتی، تصمیم گرفتند هر کدام آرزویی کنند و هم صحبت شوند تا مسیر کوتاه شود. اولی گفت: من آرزو می‌کنم ده‌ها گله ی گوسفند داشته باشم تا شیر، پشم و گوشتشان را بفروشم و سود سرشاری عایدم شود. دومی گفت: من هم آرزو می‌کنم چند گله گرگ داشته باشم تا آنها را سر وقت گوسفندان تو بفرستم تا حتی یکی از گوسفندانت باقی نمانند! اولی گفت: وای بر تو! آیا رسم رفاقت و مصاحبت این است؟! دو احمق با هم گلاویز شدند و کار به زد و خورد کشید. وقتی خوب همدیگر را زدند، با هم آشتی کردند و قرار گذاشتند با اولین کسی که در طی مسیر برخورد می‌کنند، او را داور قرار دهند. پس از طی مسافتی به پیرمردی الاغ سوار برخوردند که دو جام پر از عسل بر الاغش بار کرده بود. ماجرا را برای پیرمرد تعریف کردند و از او ص: 116 خواستند بین آن دو داوری کند. وقتی پیرمرد حکایت آن دو را شنید، دو جام عسل را از الاغ پایین آورد و در حالی که عسل‌ها را بر زمین می‌ریخت، گفت: خون من مانند این دو جام عسل بر زمین بریزد، اگر شما دو نفر أحمق نباشید! [1] ---------- [1]: المستطرف 40/1 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚✍توصیف لحظه ی مرگ از زبان حضرت علی علیه السلام: درلحظه ی مرگ اطراف بدن شل می شود،رنگ می پرد. مرگ می آید.زبان می گیرد.انسان هنوزمی بیند و می شنود ولی قدرت حرف زدن ندارد. فکرش کارمی کند. باخود فکر می کندکه عمرش را در چه راهی صرف وتباه کرده و ایامش راچگونه سپری کرده است؟درآن لحظه از اموال و ثروت هایی که درطول عمرش جمع کرده یاد می کند و باخودمی گوید:این اموال را از چه راهی بدست آورده ام و فکر حلال و حرام آن نبودم اکنون گناه و حسابش بامن است ولذت وبهره اش بادیگران... ولی مامور مرگ همچنان روح او را ازاعضای اوجدامی کند تا زبان وگوش هم از کارمی افتد و فقط چشمانش می بیند وبه اطراف خودنگاه می کند و تلاش و وحشت حرکت اطرافیان خود رامشاهده می کند. دیگر نمی شنود و حرفی هم نمی زند. درلحظه آخر روح ازچشم هم گرفته می شود و او مانند مرداری درمیان دوستان و بستگان می افتد و همه از او می ترسند و از کنارش فرار می کنند. پس از اندکی او را به خاک سپرده از او دور می شوند و او را به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند.. در روایات آمده: جان کندن انسان گنه کارشبیه کندن پوست از بدن حیوان زنده است. و هنگام مرگ خوبان بشارتی به آنها داده می شود که چشمانشان روشن شده(جایگاهشان را در آن دنیا می بینند)به مرگ علاقه پیدامی کنند و راحت جان می دهند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❣مادر موسی(ع) میترسید فرزند بی گناهش را به فرمان فرعون زمانش بکشند که ناگاه از جانب خداوند فرمان میابد که فرزندت رادرصندوقی بگذار و به دریا بینداز... مادربه کدام دل چنین راهی را برای نجات فرزندش انتخاب کند جز اینکه به وحی الهی ایمان دارد که خداوند فرمود: هیچ تشویش به دل راه مده که ما محبت موسی را در دل او قرار میدهیم و او را در زیر چشم خود پرورش میدهیم از این رو هرکس بر خدای خویش توکل کند هیچ نگرانی ندارد که خداوند این قصه را به پایان خواهد رساند.. آیا مکررندیده اید که از دل شب،،روز بیرون می آید واز وسط پریشانی نظم وهماهنگی پیدا میگردد.. هرکس دوست خداباشد دشمنانش درجهت منافع او کار خواهندکرد بی آنکه بدانند،. چنانکه برادران یوسف(ع) خدمتگزار یوسف شدند تا بدانچه باید برسد.. دل مؤمن گرم است که اهل دنیا هیچ کاری از پیش نخواهند برد وخواسته یا ناخواسته از خدمتکاران خوبان خواهند بود.. چون وعده الهی است که نهایتا خوبی بر بدی غلبه خواهد کرد و پیروزی از آن خوبان خواهد بود..🍃🍃🍃 👤دکتر الهی قمشه ای •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شبی هارون الرشید (خلیفه عباسی) در خواب دید که دندانهای او ریخته است. معبری را طلبید و از تعبیر خواب خود سؤال کرد. معبر گفت: این خواب یعنی این که همه ی خویشان خلیفه می‌میرند. هارون از سخن او ناراحت شد و گفت: خاک به دهانت؛ سپس فرمان داد او را صد تازیانه بزنند. آن گاه معبر دیگری را طلبید و از تعبیر خواب پرسید. معبر گفت: این خواب یعنی این که عمر خلیفه از همه ی خویشانش دراز تر است. هارون الرشید خندید و گفت: هر دو تعبیر، در یک معنی است؛ اما دومی ادب را رعایت کرد. پس فرمان داد هزار درهم به وی دادند. [2] ---------- [2]: یکصد موضوع، پانصد داستان 2/ 40؛ جوامع الحکایات /199. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•