دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت🌹
جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت..
هنگام نهادن قدم بر سر خاک🌹
دیوار حرم به احترام تو شکافت...
میلاد حضرت علی علیه السلام و روز پدر بر همگی مبارک💫
@ayeha313
#سیزده_رجب
#روز_پدر
💢استدلال علامه امینی در مورد #ولایت امیر المومنین(ع) در حضور علمای اهل سنت و سوالی که #بی_جواب ماند
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک #حدیث نقل کند تا مجلس #نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه #حافظ_حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به #علامه_امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر #معتبر بودن یا نبودن سند حدیث #اقرار کنید . همه قبول کردند .
سپس علامه امینی فرمود : 👇👇👇
قال رسول الله (صلوات الله علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .
سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و #همه_حدیث_را تایید_کردند .
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک #سوال از شما دارم ،
بعد از کل جمع پرسید : 👇👇
آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت ... ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه #ساکت_شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند
🔹اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد
🔹اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر غضبناک بود
و چون مجبور می شدند بر #حقانیت و #امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) اقرار بورزند #سکوت کرده و جلسه را با #خجالت ترک کردند.
@ayeha313
#رابعه_بلخی
مدفن : مزار شریف (افغانستان)
محل زندگی : بلخ (افغانستان امروزی)
نژاد : عرب
پیشه : شاعر
سالهای فعالیت : قرن چهارم هجری قمری
سبک : خراسانی
عنوان : مادر شعر پارسی، زین العرب، مگس رویین
دوره : همزمان با دوره حکومت سامانیان
والدین : پدر کعب قزداری
از تولد و دوران کودکی و نوجوانی رابعه اطلاعی در دست نیست. تنها مدرک مستند از زندگی رابعه، روایتیست که عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتابِ الهینامه خویش در بحر هَزج مسدّس محذوف، در چهارصد و اندی بیت آوردهاست. آنچه از این روایت برمیآید آنست که رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ بوده و برادری بنام حارث داشته است. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده است و به جهت تواناییهای بینظیر او در هنر و فنون، او را با لقب زینالعرب (زینت قوم عرب) خطاب میکرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی بهغایت توانمند و درشمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بودهاست.
پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر مینشیند و در یکی از بزمهای شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار میکند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانهعنوان کردهاست. رابعه بیدرنگ دل به بکتاش میبازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه میشود، میان آن دو واسطه میشود. رابعه خطاب به بکتاش نامهای مینویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه میکند و بدست دایه میسپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را میخواند و تصویر او را میبیند بدو دل میبازد و نامهاش را پاسخ میدهد. این نامهنگاریهای پنهانی ادامه پیدا میکند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامهها کرده و برای او میفرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی میبیند و آستین او را میگیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی میکنی؟» رابعه از او آستین میافشاند که «عشق من به تو بهانهایست بر عشقی عظیمتر» و او را بخاطر افتادن در دام شهوت نکوهش میکند.
بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ میرسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد میرود. رابعه که تاب بیخبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ میرود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی میشود و رابعه که جان بکتاش را در خطر میبیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان میرود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات میدهد:
رابعه و رودکی
در روایت عطار، رابعه روزی در راه با رودکی که عازم بخارابوده دیدار میکند. رودکی شیفته توانایی رابعه در سرودن شعر میشود و او را تحسین میکند و با او به صحبت و مشاعره مینشیند. عطار آن واقعه را اینگونه در الهینامه میآورد:
....
رودکی پس از آن راهی بخارا میشود و در بزمی در دربار امیرسامانی شعری که از رابعه به یادداشت بازگو میکند که بسیار مورد پسند امیر میافتد و چون از آن سؤال میکنند، رودکی داستان آشناییاش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو میکند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر میشود. حارث بسیار خشمگین میشود، به بلخ بازمیگردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان میدهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را میگشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده میکنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشتهاست. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان میگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا میکند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را میگیرد.