أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان با فرا رسیدن زمان اعمال حج تمتع ابتدا به صحرای عرفات و سپس به
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥زهری می گوید: من تلاش فراوانی برای زیارت حضرت صاحب الامر داشتم، اما به این خواسته نرسیدم. تا آن که به محضر حضرت محمد بن عثمان عمروی (نائب دوم حضرت بقیه الله در غیبت صغری) رفتم و مدتی ایشان را خدمت نمودم، روزی التماس کردم که مرا به محضر امام زمان روحی فداه برساند. قبول نکرد. ولی چون زیاد تضرع کردم فرمود: فردا اول وقت بیا. روز بعد، اول وقت به نزد او رفتم، دیدم شخصی آمد و جوانی خوش رو و خوش بو در لباس تجار همراه او بود و جنسی با خود داشت.
✨💫✨
عمروی به آن جوان اشاره کرد و به من فهماند این است آن که می خواهی. من به محضر آن حضرت رفتم و آنچه خواستم سوال کردم و جواب شنیدم . بعد حضرت به در خانه ای که خیلی مورد توجه نبود رسیدند و خواستند داخل مسجد شوند. عمروی گفت: اگر سوال داری بپرس که دیگر او را نخواهی دید. رفتم که سوالی بپرسم، اما حضرت گوش ندادند و داخل شدند و فرمودند: "ملعون است ملعون است کسی که نماز مغرب را تا وقتی که ستاره در آسمان زیاد شود به تأخیر بیندازد، ملعون است، ملعون است کسی که نماز صبح را تا وقتی که ستاره ها غائب شوند، به تأخیر بیندازند."
📚کرامات ملاقات با امام زمان، ص42
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥زهری می گوید: من تلاش فراوانی برای زیارت حضرت صاحب الامر داشتم، اما به ا
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
مرحوم حجة الاسلام شفتی عالم مجاهد بزرگ، روزی قصد عزیمت برای دیدار خانهی خدا نمود، عده ای از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وی به راه افتاده، تا به حج تشرف یابند. طبق مرسوم آن دوران، مسیر کاروانیان از ایران به نجف و کربلا و از آنجا به سوی مکه و مدینه بود. پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزی را در آن شهر اقامت می نمایند. برخی از خویشان او از این که پولی به همراه داشته، نگران بودند. از این جهت به امانت پول هایشان را در کیسه ای نهادند و به مرحوم شفتی دادند، تا در مواقع نیاز از آن استفاده نمایند.
✨💫✨
مرحوم شفتی نیز کیسه فوق را در گوشه ای از اتاقش مخفی کرد تا از گزند حوادث سالم بماند! بالاخره روز حرکت فرا می رسد، او برای وداع به زیارت حضرت امیر علیه السلام رفته، پس از بازگشت به خانه و جمع آوری و دسته بندی اثاثیه اش متوجه می شود که از کیسه ی پول خبری نیست؟! پس در کمال اضطراب و نگرانی از اتاق بیرون آمده و استغاثه جویان به حضرت ولی الله اعظم ارواحنافداه به مسجد سهله می شتابد.
✨💫✨
او خود در مورد آن حادثه چنین می گوید: در آن حالت اضطرار و استغاثه، لحظاتی نگذشت که اسب سواری را از دور دیدم. با خود گفتم نکند که مهاجمی باشد که قصد بر جانم نماید؛ در کمال تعجب از دور صدایی بلند شد که: آقای شفتی نگران نباش!
پس از شنیدن این جملات، آرامش خود را بازیافتم، وقتی اسب سوار به من رسید، فرمود: آقای شفتی! چه مشکلی داری، من امام زمان توام!؟
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشيدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان مرحوم حجة الاسلام شفتی عالم مجاهد بزرگ، روزی قصد عزیمت برای دی
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر می دانید؟! حضرت دیگر چیزی نفرمودند، صورتشان را به سمت شهر اصفهان بر گردانیدند و فریاد زدند: هالو...هالو...هالو!؟ من ناگهان متوجه شدم یکی از حمال های بازار اصفهان -که مشهور به هالو؟! بود- در نزد حضرت در کمال احترام حاضر شد. حضرت به او فرمودند: مشکل آقای شفتی را حل کن. آنگاه در حالی که بشارت حل شدن مشکلم را می فرمودند، خداحافظی کردند و تشریف بردند...
✨💫✨
پس از رفتن حضرت ارواحنا فداه به خود آمده و با حیرت تمام رو به هالو کرده و گفتم: شما همان هالوی خودمان هستی؟! با لبخند آن را تایید کرد، پس کنجکاوانه از او پرسیدم: شما صدای حضرت را در اصفهان شنیدی؟ گفت: بله شنیدم. پرسیدم: پس چرا حضرت سه بار صدایت زدند تا خودت را به کوفه رساندی؟! او گفت: بار دوم و سوم به هنگام طی الارض در مسیر راه صدای حضرت را شنیدم.
✨💫✨
دیگر چیزی نگفتم، هالو مرا در یک لحظه به نجف رساند و به من نیز توصیه اکید کرد که کوچکترین سخنی از وی و حادثه مسجد سهله به کسی نگویم. آنگاه دستور داد که بقیه اثاثیه ام را جمع کرده، تا به هنگام حرکت، او بازگشته تا کیسه پول را بدهد. او رفت و من با خوشحالی پس از جمع کردن وسایل و آماده شدن برای حرکت، دوباره او را به همراه کیسه های پول در نزد خویش یافتم، پول ها را به من داد و فرمود: در عرفات خودم به دیدارت آمده و خیمه های حضرت را نشانت خواهم داد، منتظر بمان! آنگاه از نظرم ناپدید شد و من از آن زمان انتظار سختی کشیدم...
ادامه دارد..
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر می د
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار از آن روز به بعد انتظار سختی می کشیدم، هر یک از روز ها به اندازه یک ماه بر من می گذشت، تا آن که همراه کاروانیان به مکه تشرف یافتم، در عصر روز عرفات او به دیدارم آمد و مرا به سوی خیمه های حضرت در کنار جبل الرحمة برد، ولی از دور خیمه ها را نشانم داد، من هر چه اصرار کردم که مرا به درون خیمه ها ببرد، گفت اجازه ندارد، پس با افسوس خیمه ها را تماشا کردم، آنگاه به من امر فرمود که بازگردم، شاید در منی تو را نيز ببینم، كه اتفاقاً نيز نيامد!
✨💫✨
پس از انجام مراسم حج به اصفهان بازگشتم، مردمان بسیار به دیدارم آمدند، ناگهان دیدم همان هالو نیز به دیدارم آمد، تا خواستم که عکس العمل متناسب با شخصیت او نشان دهم، اشاره ای کرد که آرام بگیرم، پس به ناچار چنین کردم، ولی از آن روز به بعد رابطه عجیبی میان من و او برقرار شد: روزگاری چند گذشت، تا آنکه نیمه شبی هالو به سراغم آمد و گفت: امشب وقتِ سِیر من به سوی خداوند است، زمان ما گذشت، من امشب از دنیا می روم، لطف کن مرا کفن و در فلان منطقه از قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن بنما!
✨💫✨
از او به اصرار خواستم حقایق ناگفته را بیان کند، او در جمله ای ظریف گفت: یکی دو ساعت بیشتر باقی نمانده است، دنیا همین است که میبینی! پس خداحافظی کرد و رفت، در وقت مقرر به دیدارش شتافتم، او را مرده یافته، مردمان را خبر کردم و به کفن و دفنش پرداختم.از آن پس به زیارت همیشگی قبرش همّت گماشتم و از او نیز حاجت های فراوان گرفتم.
📚به نقل از کتاب تشرف يافتگان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشيدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان آنگاه از نظرم ناپدید شد و رفت و من به انتظار از آن روز به بعد
#تشرف
#تشرفات(قسمت اول)
#امام_زمان
جناب حجه الاسلام حاج سید جواد گلپایگانی به نقل از مرحوم آیه الله مستنبط فرمود: روزی طلبه ای موثق به نام شیخ محمد از مدرسه سالمیه قزوین به نجف آمد و در بین سخنانش چنین نقل کرد: در سالهایی که در آن مدرسه علمیه حضور داشتم، مردی بنام شیخ علی وجود داشت که خود را وقف طلاب کرده بود. در حالیکه برخی حریم او را پاس نمی داشتند، هرکس در مدرسه کاری داشت او را صدا میزد و او نیز بدون کوچکترین ناراحتی آن خواسته ها را انجام می داد حتی گاه وقت و بیوقت برخی از او پر شدن آفتابه شان را می خواستند و او در کمال شادابی آن تقاضاها را اجابت می کرد.
✨💫✨
تا آنکه نیمه شبی نیاز به آب پیدا کردم، از حجره بیرون آمده تا نزد وی رفته و از او تقاضا کنم آب برایم تهیه کند ولی به محض رسیدن به اتاقش آن جا را فوق العاده پر نور یافتم. تعجب و حیرت من زمانی زیادتر شد که صدای مرد دیگری که با او سخن می گفت را می شنیدم و او مرتب می گفت: بله سیدی، بله سیدی. قدری ایستادم ولی دیگر طاقتم طاق شد و او را صدا کردم، به محض صدا کردن نور خاموش شد، او سراسیمه بیرون دوید و با دستپاچگی گفت: جنابعالی چه می خواهید؟ می خواهید برایتان آب بیاورم؟چشم الان می آورم.
✨💫✨
دستش را گرفته و گفتم: باید بگویی با چه کسی صحبت می کردی، او که بود؟ ولی او التماس کنان همچنان تکرار می کرد: می خواهی برایت آب بیاورم. الان... ولی من ول کن نبودم، او راتهدید کردم که اگر جریان رانگویی باتکبیر همه طلبه ها را از خواب بیدار می کنم و قضیه را به همه می گویم.....
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات(قسمت اول) #امام_زمان جناب حجه الاسلام حاج سید جواد گلپایگانی به نقل از مرحوم آیه الل
#تشرف
#تشرفات(قسمت دوم)
#امام_زمان
بالاخره با سه شرط که یکی از آنها افشا نشدن سرش، دیگری ادامه همان رفتارهای بعضا تحقیر آمیز سابق برا متوجه نشدن افراد و... بود پذیرفت که حقیقت رابگوید و او چنین گفت: آن مرد کسی نبود جز سید و سالار ما حضرت بقیه الله ارواحنافداه که گاه و بیگاه به دیدارش می آمده است. طوفانی عجیب سراپای وجودم را فرا گرفت، دیگر تاب و توان نداشتم و هرگز نمی توانستم همانند سابق به او امر و نهی کنم حتی در مقام اعتراض وی که از من می پرسید چرا رفتارت تغییر یافته؟ می گفتم به خدا سوگند در وجودم توانایی ادامه رفتارهای سابق را نمی یابم.
✨💫✨
بالاخره او پذیرفت، از آن شب به بعد دیگر توجهی به درس نداشتم، تمام فکر و ذهن من متوجه شیخ علی شده بود او هرگز از رفتارهای نامناسب برخی ناراحت نمیشد. بلکه تمام توجهش رسیدگی به نیازهای طلاب بود و بدون کوچکترین اظهار ناراحتی خواسته هایشان را در حد مقدوراتش انجام می داد. رفتارهای او واقعا تحمل را از من سلب کرده بود. تا آنکه در نیمه شبی پس از کوبیدن آرام درب حجره به دیدارم آمد و گفت: یکی از صحابه حضرت بقیه الله روحی فداه از دنیا رفته است من به جای او به جهت خدمتگزاری به محضر حضرت انتخاب شده ام و بنابراین امشب برای همیشه ازا ینجا می روم. آنگاه میان گریه های فراوانم از من خدا حافظی کرد و برا ی همیشه ناپدید شد.
📚نقل از کتاب تشرف یافتگان
🌹اللهم ارنی الطلعه الرشیده
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات(قسمت دوم) #امام_زمان بالاخره با سه شرط که یکی از آنها افشا نشدن سرش، دیگری ادامه همان
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند:
مرحوم علی آقا با بنده دوست صمیمی بود، خادم هیئت بود، محبت و ارادت بسیار زیادی به اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام داشت، در مجالس اهلبیت برا خدمت کردن سر از پا نمیشناخت، خالصانه خدمت میکرد، با اینکه وضع مالی آنچنانی نداشت و یک کارگر سادهی شهرداری بود ولی همیشه توی خونهش مجالس اهلبیت برپا بود، جمعه شبها هیئت رو دعوت میکرد برا قرائت زیارت آلیاسین.
✨💫✨
یه جمعه شب که علیاقا هیئت رو دعوت کرده بود خونهش، وقتی در خونهشون رسیدم دیدم با یه حالت انتظار و حزنی دم در نشسته، بهش گفتم علیاقا مهمونات همه اومدن چرا نمیای داخل؟ گفت یه مهمون دعوت کردم هنوز نیومده، اینجا منتظرش میمونم تا بیاد، متوجه حرف علیاقا نشدم رفتم داخل. اون شب روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو خوندن. موقع روضه یکدفعه حال و هوای مجلس عوض شد، مردم به شدت گریه میکردن، برا حضرت زهرا سلاماللهعلیها عزاداری میکردن، مجلس عجیبی شده بود.
✨💫✨
یکدفعه نگاهم افتاد دم در به علیاقا، دیدم به شدت داره گریه میکنه، یهدفعه حالش بد شد بیحال افتاد، رفتیم بالای سرش، وقتی حالش جا اومد، هر چی اصرار کردیم چی شده؟ جواب نداد. یک سال از این قضیه گذشت، همش در این مورد کنجکاو بودم، یه شب تو هیئت، علیاقا رو تنها دیدم نشستم کنارش خیلی اصرار کردم که جریان رو تعریف کنه. علیاقا هم گفت به شرطی تعریف میکنه که تا زنده هست جایی نقل نشه.
و بعد جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد...
ادامه دارد...
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت اول) #امام_زمان یکی از دوستداران اهل بیت که مورد اعتماد است نقل می کند: مرحوم
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم)
#امام_زمان
علی آقا جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد:
اون شب طبق معمول همیشه هیئت رو دعوت کردم خونهم، قرار بود روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها خونده بشه، دلم گرفته بود، اومدم بیرون، در خونه نشستم، شروع کردم با آقا درد و دل کردن، گفتم آقا جان این همه سال تو خونهی من روضه مادرتون خونده میشه و میدونم که هر جا روضه مادرتون باشه شما هم حضور دارین، چی میشه اجازه بدید من امشب شما رو زیارت کنم، میدونم که تشریف میارید حتما.
✨💫✨
همینطور که با آقا حرف میزدم و نگاهم به اطراف بود و منتظر بودم، یکدفعه دیدم یه آقایی زیبا و نورانی با لباس بلند عربی دارن جلو میان، همون نگاه اول آقا رو شناختم، به احترام حضرت از جا بلند شدم، زبانم بند اومده بود نمیتونستم تکون بخورم، آقا اومدن نزدیکتر با یه نگاه مهربون و لبخند مهربون فرمودن سلام علیکم علی آقا، و من خشکم زده بود، آقا تشریف بردن داخل مجلس، مداح داشت روضه حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میخوند،
✨💫✨
وقتی آقا وارد شدن یه دفعه مجلس شور و حال خاصی گرفت، همه داشتن گریه میکردن، آقا رفتن تو جمعیت، به همه جای مجلس رفتن، دست مبارکشون رو میکشیدن رو سر مردم، و من خشکم زده بود، فقط چشم از آقا برنمیداشتم، بعد آقا خواستن از خانه خارج بشن، تا نزدیک من اومدن، خواستم یه کم از جلوی در برم کنار که یه دفعه دیدم هیچکس نیست، آقا رفته بودند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم) #امام_زمان علی آقا جریان جمعه شب رو اینطور تعریف کرد: اون شب طبق معمول هم
#تشرف
#تشرفات (قسمت سوم)
#امام_زمان
مرحوم علیآقا همیشه در مجالس اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام گلاب میپاشید این کار رو دوست داشت و به کس دیگه واگذار نمیکرد.
یه بار که دوستان هیئت قرار گذاشتن برن مشهد، نیمه شب بود تو اتوبوس، یکی از دوستان به مداح گفت پاشو روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو بخون. مداح شروع کرد روضه خوندن که یهدفعه دیدن علیاقا شروع کرد داد زدن آقا رو صدا میزد، دوید سمت در اتوبوس میخواست در رو باز کنه بره که گرفتنش، اصلا حالش دست خودش نبود. اون شب هر چی اصرار کردیم نگفت چی شده.
✨💫✨
بعدها جریان اتوبوس رو برام اینطور تعریف کرد:
اون شب تو اتوبوس، وقتی مداح شروع کرد روضهی حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو خوندن، حال عجیبی پیدا کردم، به شدت گریه میکردم، حال توجه خوبی بود، همینجور که داشتم گریه میکردم یه دفعه دیدم یه آقای نورانی و زیبا، از قسمت درِ جلوی اتوبوس وارد شدند (من تقریبا عقب اتوبوس بودم) همین که چشمم به آقا افتاد شناختم، بلند شدم، آقا اومدن جلو نزدیک من.
✨💫✨
به من فرمودن: سلام علیکم علیاقا، روضهی مادرم رو میخونن نمیخوای گلاب بپاشی؟ گفتم چرا آقا گلاب هم میپاشم، نمیتونستم تکون بخورم، بعد آقا برگشتند یه نگاهی به همه دوستان تو اتوبوس که مشغول عزاداری بودن کردند و از همون راهی که اومدن برگشتن. و دیگه آقا رو ندیدم، که یکدفعه به خود اومدم و شروع کردم آقا رو صدا زدن و دنبال آقا دویدم سمت در اتوبوس ولی آقا رفته بودند.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان مرحوم علیآقا همیشه در مجالس اهلبیت علیهمالصلاةوالسلام گلاب
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به محضر حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زينب سلام الله علیها جويا شدم، در جوابم فرمود: روزی مرحوم حضرت آيت الله العظمی آقا ضياء عراقی که از محققين و مراجع تقليد بود، فرمودند: شخصی شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا علیه السلام عازم ايران می گردد. او در طول راه پول خود را گم می کند. حيران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقية الله ارواحنافداه می گردد.
✨💫✨
در همان حال سيد نورانی را می بيند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گويد: اين مبلغ تو را به سامرا می رساند. چون به آن شهر رسيدی، پيش وکيل ما حاج ميزاحسن شيرازی می روی و به او می گویی: سيد مهدی می گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی تهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد... ازدحام جمعيت باعث شده بود که حرم عمه ام کثيف گردد و آشغال ريخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نيز آن آشغال ها را بيرون می ريخت... و من در کنار شما بودم!
✨💫✨
شيعه قطيفی می گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازی شرفياب شدم، جريان را به عرض او رساندم. بی اختيار در حالی که اشک شوق می ريخت، دست در گردنم افکند و چشمهايم را بوسيد و تبريک گفت و مبالغی را برايم مرحمت کرد. چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسيدم و آن جريان را برای او نيز تعريف نمودم. او تصديق کرد، ولی بسيار متأثر گشت که ای کاش اين نمايندگی و افتخار نصيب او می شد.
📗خصائص الزینبیه
سيمای زينب کبری علیهاالسلام ص143
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات #امام_زمان مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
آقای زهیر ابریشمی گلپایگانی می نویسد:
در ایامی که در کاظمین بودم، روزی به پارک کنار صحن مبارک امام موسی کاظم و امام جواد علیهماالسلام رفتم. آنجا به پیرمردی که دستش زخم بود، برخورد کردم. پرسیدم: زخم دست شما از چیست؟ گفت: تیغ درخت خرما بدستم رفته و هر سال عود می کند، الان خون زیادی از دستم رفته.
✨💫✨
چون او را ناراحت دیدم، پیشنهاد کردم که به بیمارستان برویم، تاکسی گرفتم و به بیمارستان الجمهوریه کاظمین رفتیم، گفتند باید عمل شود. ایستادم تا عمل کردند و ریشه تیغ را از دست او بیرون آوردند و چون ضعف پیدا کرده بود، به دکان کبابی رفتم و غذایی برایش آوردم و بعد از این که کاملا خاطرجمع شدم به طرف مغازه برادرم برگشتم. به همان پارک رسیدم، چشمم به آقایی افتاد که با لباس عربی روی نیمکت نشسته و به من نگاه می کند.
✨💫✨
نزدیکتر شدم، سلام کرد و سه نوبت فرمود: «بارک الله، بارک الله، بارک الله» من قدم به قدم که جلو می رفتم، بیشتر مجذوب آقا می شدم. اما چند قدم که نزدیک رفتم، دیدم آقا نیست و از نظر غایب شد_ با اینکه خیلی خلوت بود_ نفهمیدم آقا کجا رفتند. از بعضی علما پرسیدم، گفتند: وجود اقدس امام زمان ارواحنافداه بوده که نسبت به خدمتی که به برادر دینیات انجام دادی، از تو راضی شده است.
📚شیفتگان حضرت مهدی علیهالسلام ج٢، ص ٣٠٨
📚عبقری الحسان ج ٢،ص ٢١١
📚ملاقات با امام زمان در کربلا ص 291
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝
أین صاحِبُــنا؟!
#تشرف #تشرفات #امام_زمان آقای زهیر ابریشمی گلپایگانی می نویسد: در ایامی که در کاظمین بودم، روزی به
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
مرحوم شیخ اسدالله از تلامذه مرحوم آیه الله میرزا رشتی فرموده اند: من در صحت مضمون روایتی که دلالت دارد به حضور امیر المومنین علیه السلام در چهل مکان_ در ساعت و در آنِ واحد _ از نظر این که وجود مقدس حضرت علی علیه السلام چهل جا دعوت بودند، شک کردم.
شبی در عالم رویا حضرت را دیدم فرمودند: «در امکان حضور من در آنِ واحد در چهل مکان شک داری؟» عرض کردم: بلی یا امیر المومنین!
✨💫✨
فرمودند: به اطراف خود نگاه کن. من به اطراف نگاه کردم، دیدم هر چه چشم کار می کند، انسان می بینم و تمامی آن ها وجود مقدس امیر المومنین علیه السلام بودند.
بعد از آن حضرت به من خطاب کرد: شکت زائل شد؟ عرض کردم: بلی. بعد عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا در مدت عمرم موفق به زیارت مولا و سیدم و امام زمانم شده ام یا نه؟ حضرت جواب دادند: بلی. عرض کردم: کجا؟
✨💫✨
فرمودند: حرم منِ علی علیه السلام در وقت فلان روز مشرف شدی. آمدی کنار قبر و پایین پای من که نماز بخوانی، دیدی سیدی جلوتر نماز می خواند و قرائت او بسیار جلب توجهت کرد و تصمیم گرفتی نصف پولی را که در جیب داری بعد از فراغت ایشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بیشتر جذبت کرد، تصمیم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ایشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: تو فردا نیاز به آن خرجی داری، لازم نیست به من بدهی. و آن سید امام زمانت بود.
📚شیفتگان حضرت مهدی ج ٢ ص ٢۶۶
📚عبقری الحسان ج٢ ص ٢۴٣
📚 ملاقات با امام زمان در کربلا ص ٢٨۵
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
أین صاحِبُــنا؟!
╔═🍃══════════╗
@ayna_sahebona110
╚══════════🍃═╝