فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_پناهیان
📹 مهمترین راه پیشگیری از سقوط انسان و نابودی جامعه چیست؟
ادامه...
#بیان_معنوی
📝 #نفس
♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️
🔶سه راهکار مهم در #مبارزه_با_نفس
1⃣ابليس، شاگرد نفس است، اگر شما بخواهيد اين نفس را که استاد شيطان است، بکوبيد و رامش کنيد، بايد خود را فقير کنيد، [يعنی] بايد خودتان را در مقابل عظمت حضرت حق، هيچ بدانيد.
2⃣بعد از اين مرحله، مرحله شب زنده داری است. اين دو راه، راه مبارزه با نفس است.
🔸بايد نه آنقدر تنبل باشيد که مردم بگويند وبال جامعه است و نه آنقدر فعاليت در دنيا داشته باشيد که عرف بگويد چهار دست و پا افتاده روی دنيا.
3⃣اگر اراده کنی که خودت را از گناه حفظ کنی، پروردگار هم در هنگام ارتکاب معاصی، برای تو ايجاد مانع می کند.
⬛️مصیبت خوانی در قرآن⬛️
🌘🌘🖤🖤🌘🌘🖤🖤🌘🌘
1⃣نابینا شدن یعقوب در فراق یوسف😭
وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ
ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﻳﻐﺎ ﺑﺮ ﻳﻮﺳﻒ ! ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻏﺼّﻪ ﻟﺒﺮﻳﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ، ﺳﭙﻴﺪ ﺷﺪ .(یوسف٨٤)
2⃣کشته شدن اصحاب اخدود 😭
قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ
ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺩ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻕ [ ﻛﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻧﺪ]ﺁﻥ ﺁﺗﺸﻲ ﻛﻪ ﺁﺗﺶ ﮔﻴﺮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻮﺩ ،(بروج٤و۵)
3⃣ زنده به گور شدن دختران 😭
بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
ﺑﻪ ﻛﺪﺍم ﮔﻨﺎﻩ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ؟(تکویر٩)
🌘🌘🖤🖤🌘🌘🖤🖤🌘🌘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️❌میخواین پاسخ بعضی شبهاتتونو بشنوی❓ خوب گوش بدین...
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ...*
*خودم شروع ميکنم:*
*السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه*
*وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً"*
*ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَه اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم*
*اَلسلامُ عَلی الحُسین*
*و َعَلی علی بن الحُسین*
*و َعَلی اُولاد الـحسین*
*و عَلی اَصحاب الحُسین.*
*به اندازه ارادتت ارسال کن*
*اجرتون با سیدالشهدا(ع)*
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🎬 #فیلم
💢 #خلاصه منبر شب دوم محرم سال 99
📌 برگرفته از شب دوم محرم هیئت محترم ریحانة الحسین سلام الله علیها سال 99
#تراز_دینداری
#دین
#حامد_کاشانی
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🎬 #فیلم
💢 #خلاصه منبر شب سوم محرم سال 99
📌 هیئت محترم #ریحانة_الحسین سلام الله علیها سال 99
#تراز_دینداری
#دین
#حامد_کاشانی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩بفرماییدروضه حضرت علی اکبرعلیه السلام😭🤲
🔰حجه الاسلام والمسلمین یاسینی پارسا
🔹روزهشتم
🔹قسمت اول..
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰حجه الاسلام والمسلمین یاسینی پارسا
🔹روزهشتم
🔹قسمت دوم..
🌸تولی وتبری چیست؟
موسیقی⁉️
❓چگونه خدارابشناسیم؟
🍃آیه 268 بقره
❌کاردشمن انحراف درافکار
❌چراقمه زنی حرام است؟
🍃راه رسیدن به آرامش
🌸راه رسیدن به امام
🌸یونس بن عبدالرحمن که بود؟
...
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
42.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽10 درس سبک زندگی قرآنی از جزء 3 قرآن / استاد حاج ابوالقاسم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 3
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#هفتم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت عاشورا
کمتراز10دقیقه
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
35.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .......یادش بخیر هر وقت گوش میکردم گریه ام میگرفت سال 1390 ....1391...........
حالا...
منتشر شده در تاریخ ۱۳۹۵/۰۴/۰۱
#انشاالله_کرونای_اسرائیل_را_شکست_میدهیم
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 علی فانی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
29.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نیت جوان کربلا
#یا_علی_اکبر
[چه قیامت چه محشری]
#حاج_محمود_کریمی
#علی_اکبر
#امام_حسین
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محمود_کریمی
#عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹چگونه با عباس(ع) مناجات کنیم؟
#روضه
#عزادار_حقیقی
پیامبراکرم(صلّی اللّه علیه و آله):
«مَن ماتَ و لَمْ یَغْزَ و لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسه بِغَزوٍ ماتَ علیٰ شُعْبةٍ مِن نِفاقٍ»(کنزالعمال٬ ج۴ ٬ ص۲۹۳ ٬ ح۱۰۵۵۸)
«هر کس بمیرد و در جنگ شرکت نکند و به فکر جنگ نباشد٬ بر شعبهای از نفاق مرده است.»
عزاداری که روح #انتقام از دشمنان امام حسین(علیه السّلام) و به خصوص حسین زمان یعنی مهدی موعود(عج) را ندارد٬ طبق فرمایش پیامبراکرم(صلّی اللّه علیه و آله) نه تنها عزادار حقیقی نیست٬ بلکه گرفتار نوعی نفاق است.
📚عزادار حقیقی. محمّد شجاعی
#روح_جهاد
🌟🌟🌟🌟
#داستان📕
#رهایی_از_شب
💠قسمت صد و یکم💠
✍️ وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود.
سرم هنوز درد میکرد. ولی دیگه سردم نبود. فاطمه چشمهاش از گریه پف کرده بود.
_رقیه سادات؟؟ بیدارشدی؟؟ تو که منوکشتی آخه!
رفت بیرون. دقایقی بعد با یک پرستار برگشت.
پرستار فشارم رو گرفت و حالم رو پرسید.
گفت: خداروشکر الان دیگه خیلی بهتری. .
تبتم که پایین اومده. !! چت شده بود دختر؟
تازه همه چیز به خاطرم اومد.
گفتم:خوبم.
فاطمه از پرستارپرسید: الان یعنی جای نگرانی نیست؟
پرستار گفت:خداروشکر همه چیزش خوبه. ولی باز بهتره تا صبح صبر کنید از سرش یه اسکنم بگیریم بفهمیم علت اصلی تشنج فقط تب بوده یا دلایل دیگه ای هم داشته!
اونها از چی حرف میزدند؟؟؟ تشنج؟مگه من چه اتفاقی برام افتاده بود؟!
پرستارکه بیرون رفت از فاطمه پرسیدم:چه اتفاقی افتاده برام؟
فاطمه دستم و گرفت.
_یادت نمیاد؟! گرفتی خوابیدی. . ده دیقه بعدش تنت شد کوره ی آتیش! همش تو خواب هزیون میگفتی. جیغ میکشیدی. . من که دیگه داشتم سکته میکردم. زنگ زدم به حامد ببریمت دکتر. ولی اینقدر حالت بد بود مجبورشدیم زنگ بزنیم اورژانس. . اینا بهت اکسیژن وصل کردن . . کلی بهت رسیدگی کردن تا الان تبت یکم پایین اومده.
با صدایی گرفته گفتم:یجیزایی یادمه. . ولی اسکن دیگه برای چی؟
_چمیدونم. !! لابد میخوان خیالشون راحت شه. تو به این چیزا فک نکن. فقط استراحت کن. من اینجا هستم.
پرسیدم:ساعت چنده؟
_نزدیکای چهار. .
با شرمندگی گفتم:تو هم تو زحمت انداختم! برو خونه بگیر بخواب. من حالم خوبه.
_نه من خوابم نمیاد. خیلی خوشحالم که الان هوشیاری. فک کردم دیگه هیچ وقت. .
چشمش پراز اشک شد.
کمی خودم رو بالا کشیدم.
_معذرت میخوام اگه اذیت شدی. . من تابحال اینطوری نشده بودم!
گفت:دکتر میگفت شوک عصبی به این روزت انداخته.
آهی کشیدم و دوباره خاطره ی شوم دیشب از خاطرم رد شد.
پرسیدم:الان آقا حامد کجاست؟
_بیرون با حاج مهدوی نشسته!
قلبم هری ریخت.
گفتم:حاج مهدوی اینجا چیکار میکنن؟
گفت:وقتی که من به حامد زنگ زدم حاج مهدوی کنارش بود. حاجی وقتی فهمید بیمارستانیم خودشونو رسوندن . من تا حالا هیچ وقت حاجی رو اینقدر عصبانی ندیده بودم اون زن باحرفهایی که زده خیلی حاجی رو ریخته به هم. . مخصوصا وقتی فهمید بخاطر اون چه بلایی سرت اومده!
گلوم از شدت ناراحتی و بغض میسوخت. سرم رو به طرفی دیگر برگردوندم تا فاطمه متوجه حالم نشود.
فاطمه گفت:حاجی گفت اگه بیدارشدی بهشون خبر بدم تا ببینتت. الان حالت خوبه؟بهشون بگم بهوش اومدی؟
نمیدونستم چی بگم. همه چیز مثل کابوس بود. با اتفاقات اخیر روی دیدن حاج مهدوی رو نداشتم. چشمم رو بستم و آهسته اشک ریختم. تلفن فاطمه زنگ خورد. او به حامد خبرداد که بهوش اومدم. و جمله ی آخرش این بود:هرطور خودشون صلاح میدونن.
فاطمه خطاب به من گفت:حاج آقا مصمم هستن باهات صحبت کنن. خواهش میکنم با آرامش به حرفهاشون گوش کن. من از اتاق بیرون میرم که راحت باشی.
دستش رو گرفتم. با بغص گفتم:
چیکارم دارن؟
او اشکام رو پاک کرد و مهربانانه گفت:نمیدونم.
گفتم:من روم نمیشه نگاهشون کنم.
فاطمه با خونسردی گفت:خب نگاهشون نکن.
همانموقع حاج مهدوی با یک یا الله بلند وارد اتاق شد وفاطمه از اتاق بیرون رفت.
من با قلبی نا آروم و چشمی بارونی صورتم رو به سمت مخالف ایشون متمایل کردم. و ملافه رو روی سرم انداختم.
حاج مهدوی روی صندلی کنار تخت نشست و با یک بسم الله شروع کرد به حرف زدن.
_میدونم الان وقت مناسبی برای صحبت کردن نیست ولی شاید حرفهای حقیر یک التیام کوچیک باشه واسه دل شکسته ی شما! الان حالتون بهتره؟
سرم رو تکون دادم.
_خب الحمدالله. او نفسی عمیق کشید و با صدایی زیبا و دلنشین گفت: امشب با دیدن حال و روز شما خیلی از خودم ناراحت وعصبانی شدم. شاید عملکرد اشتباه من منجر به این اتفاق شد. اول اینکه سیده خانوم ملاک برتری و مقیاس ایمان هرکسی برمیگرده به اینکه چه جایگاهی پیش خدا داره نه خلق خدا. خلق خدا رو هیچ رقمه نمیتونی راضی نگه داری حتی اگه خوب وکامل باشی!
و. . نکته ی دیگه اینکه شما درمورد من دچار سوتفاهم شدید. هرگز قصدم این نبوده که شما رو از مسجد و بسیج، اون هم به دلایلی که خودتون فرمودید بیرون کنم. اتفاقا بالعکس از نظر من شما یک سادات بزرگوار و متدین هستید که البته بنده براتون احترام خاصی قائلم. ولی ظهر همان روزی که بهتون عرض کردم در بسیج این ناحیه نباشید حرفها وحدیثهایی به گوشم رسید که یقین کردم پخش شدنش در مسجد به ضرر شماست.
#ادامہ_دارد
نویسنده: ف-مقیمی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌟🌟🌟🌟
#داستان📕
#رهایی_از_شب
💠قسمت صد و دوم💠
✍️ ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم و با اضطراب نگاهش کردم.
او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست.
پرسیدم:چه حرف وحدیثی؟
_شاید درست نباشه بحث رو باز کرد. ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم.
حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود.
حاج مهدوی گفت:خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم. یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد. . ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم.
ببینید خواهر خوبم. من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم. حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم . به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود. چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه!
اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند. گفتم:حاج اقا. . بخدا من. . بخدا . .
او با مهربانی گفت:نیازی به قسم و آیه نیست. من همه چیز رو درمورد شما میدونم. حتی درموررد پدر خدابیامرزتون. مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟
روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم.
او لبخندی زد.
گفتم: من آبروی پدرم و بردم. هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه. . امشب حسابی آقام شرمنده شد. ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم. . همه چیزمو. آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن. نه پیش خدا نه پیش خلقش!
پرسیدم:پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟
دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست.
گفت:حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟
آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم.
_پدر بزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند. من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو. پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم میگرفتند و با خودشون میبردند. من سر نماز جماعت هم دست بردار نبودم.
ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت:
کار من این بود که سر نماز جماعت ،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم. اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز
با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه. گناه داره. .
منم با همه ی تخسیم گفتم :به توچه. !! مسجد خودمونه.
دختربچه دست به کمر گفت:مسجد مال همه ست. و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم. مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست. تو دختری برو اونور. .
همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات بهم دادن و گفتن:
عمو جون. . این دختره. . لطیفه. . نازکه. . سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش.
گفتم:خوب میکنم میزنمش. اول اون زد. .
قصه ش به اینجا که رسید هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم.
حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی. بعد ازاونروز باهم دوست شدیم. قشنگ یادمه چطوری. . شما داناتر از من بودین. من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم. . ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم. پدر بزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن.
میون گریه تکرار میکردم :باورم نمیشه. . باورم نمیشه. .
حاجی با لبخندی محجوب گفت:یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟
با گریه گفتم:بله. .
اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دایم به مسجدنرفتم. مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت.
_با اشک وآه گفتم:رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا. . شما . . شما که نمازگزازها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایهی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم. . درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام.
او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آینده ای. .
نامه تون رو خوندم. چندبارهم خوندم. . .
#ادامہ_دارد
نویسنده: ف-مقیمی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2