eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
26هزار ویدیو
730 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 13 قاری معتز آقایی 🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به و۷۲تن یارصدیق ایشان ومادرمان ، حضرت مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت وشفای همه مسلمین ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃👌💐ختم صلوات 💐تقدیم به ساحت مقدس نبی اعظم صلوات الله علیهم 💠هرچه می توانیددرختم این صلوات اقدام کنید... (💠)اللّهُمَّ ✨(♥️)صَلِّ ✨✨(💠)عَلَی ✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ ✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ ✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای دفاع مقدس
بسم الله الرحمن الرحیم 📝قسمت بیست و یکم اف اف را برداشتم. گفتم: کیه؟ گفت:«باز کنید لطفاً» پرسیدم شما؟ گفت:«شما؟» سر به سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها. گفتم کیه؟ تا سرش را بالا گرفت بگوید "منم"، آب را ریختم روی سرش و به دو به دو آمدم پایین. خیس آب شده بود. گفتم برو همان جا که یک ماه بودی. گفت:«در را باز کن. جان علی. جان من.» از خدایم بود ببینمش. در را باز کردم و آمد تو. سرش را با حوله خشک کردم. برایش تعریف کردم که تو رفتی، دو سه روز بعد آقای موسوی و خانمش رفتند و این اتفاق افتاد. دیگر ترسیده بود. هر دو سه روز می آمد. اگر نمی توانست بیاید، زنگ می زد. شاید این اتفاق هم لطف خدا بود. من ضرر نکردم. منوچهر که بود، دیگه چیزی کم نبود. فکر کردم اگر بخواهم منوچهر را تعریف کنم چه بگوییم. اگر از دوستانش می پرسیدم، می گفتند: خشن و جدی است. اما مادربزرگ می گفت: منوچهر شوخی را از حد گذرانده. چون دست می انداخت دور کمرش و قلقلکش می داد؛ و سر به سرش می گذاشت. مادربزرگ می گفت: مگر تو پاسدار نیستی؟ چرا این قدر شیطانی؟ پاسدارها همه سنگین و رنگینند. مادربزرگ جذبه منوچهر را ندیده بود و عصبانیتش را، وقتی تا گوش هایش سرخ می شد. تعجب می کردم که چه طور می تواند این قدر عصبانی شود و باز سکوت کند و چیزی نگوید. شنیده بودم که سیدهای حسینی جوشی اند، اما منوچهر این طوری نبود.... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
بسم الله الرحمن الرحیم 📝قسمت بیست و دوم پدربزرگ منوچهر سید حسینی بود. سال ها قبل باکو زندگی می کردند. پدر و عموهایش همان جا به دنیا آمده بودند. همه سرمایه دار بودند و دم و دستگاهی داشتند. اما مسلمان ها بهشان حق سیدی می دادند. وقتی آمدند ایران، باز هم این اتفاق تکرار شده بود. به پدربزرگ بر می خورد و شجره نامه اش را می فروشد؛ شناسنامه هم که می گیرد سید بودنش را پنهان می کند. منوچهر راضی بود از این کار پدربزرگش. می گفت:« یک چیز هایی باید به دل ثابت باشد، نه به لفظ.» به چشم من که منوچهر یک مومن واقعی بود و سید بودنش به جا. می دیدم حساب و کتاب کردنش را. منطقه که می رفتیم، نصف پول بنزین را حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاک ماشین را هم حساب می کرد. می گفتم: تو که برای ماموریت آمدی و باید برمی گشتی؛ حالا من هم با تو برمی گردم. چه فرقی دارد؟ می گفت:«فرق دارد.» زیادی سخت می گرفت. تا آنجا که می توانست، جیره اش را نمی گرفت. بیش تر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردی. توی دزفول یکی از لباس های پلنگیش را که رنگ و رویش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش آمد؛ ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده عصبانی شد. ندیده بودم این قدر عصبانی شود. گفت:«مال بیت المال است چرا اسراف کرده ای؟» گفتم: مال تو بود. گفت:« الان جنگ است. آن لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیش تر از این ها دل سوز باشیم.» لباس هایش جای وصله نداشت. وقتی چاره ای نبود و باید می انداختشان دور دکمه هایش را می کند. می گفت:« به درد می خورند.» سفارش می کرد حتی ته دیگ را دور نریزم. بگذارم پرنده ها بخورند. برای این که چربی ته دیگ مریضشان نکند، یک پیت روغن را مثل آب کش سوراخ سوراخ کرده بود. ته دیگ ها را توی آن خیس می کردم، می گذاشتم چربی هاش برود، می گذاشتم برای پرنده ها.... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2