eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
23.2هزار ویدیو
635 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامک انتخاباتی و یک درخواست🗳 احتمالا متوجه شده اید که انتخابات امسال، شرایط متفاوتی دارد. تجربه تلخ تسلط جریان غربگرا و ریاست جمهوری روحانی، قشر خاکستری و همچنین قشر غیرمذهبی را بی تفاوت یا مخالف شرکت در انتخابات کرده و متاسفانه گفتمان رایج شده. شبهات و سوالات متفاوتی مطرح می شود که ممکن است در ذهن شما هم باشد، شبهاتی که به راحتی قابل پاسخ است، شاید با یک جمله، شاید با 30 ثانیه صحبت. درخواست ما از شما چیست؟ چند روز مانده تا انتخابات و ما وظیفه ای روی دوشمان است. وظیفه اثربخشی روی کسانی که میتوانیم دستشان را بگیریم. افزودن حتی یک نفر به مشارکت کنندگان در انتخابات، بسیار ارزشمند است و شما قطعا می توانید موثر باشید. 1⃣ مرحله اول پنج فایل صوتی از استاد راجی، و یک فایل دیگر را گوش کنید، به شدت شبهات شما را رفع می کند و توان پاسخگویی قاطعانه و مستدل شما را بالا میبرد. جلسه اول تا پنجم استاد راجی👇 دفت فرمایید: سه دقیقه اول فایلها، سکوته eitaa.com/soada_ir/4190 eitaa.com/soada_ir/4195 eitaa.com/soada_ir/4198 eitaa.com/soada_ir/4203 eitaa.com/soada_ir/4211 و ضرورت حضور شما، در این فایل👇 eitaa.com/jebheh/14281 2⃣ مرحله دوم مخاطبین گوشیتان را بررسی کنید و به افرادی که احتمال می دهید در انتخابات شرکت نکنند، پیامک دهید مثلا بنویسید: به کی رأی میدی ؟ اگر شخص خاصی رو گفت که هیچی، تمام👉 ولی اگر گفت:《 رأی نمیدم 》مأموریت شما آغاز می شود. باز هم میگوییم، شاید با دو جمله محکم شما، نظرش عوض شود. شروع کنید.👌 ما نسبت به آشنایانمان، و کسانی که با آنها تعامل داریم مسئولیم. نشر حداکثری ... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 همه با هم برای ایران (سرزمین ماندگار) 👈 ویدئوی برتر هجدهمین روز از فراخوان تولید و نشر محتوا در فضای مجازی با موضوع انتخابات ✅ مرکز توسعه فرهنگ و هنر در فضای مجازی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 تصویری از حضور رهبر انقلاب در مراسم جشن تکلیف دانش آموزان دختر 🌷 بر همه دختران این مرز و بوم مبارک https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحدیر(تندخوانی)جزء30 حدود30دقیقه دورپانزدهم برای ظهور وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی ورفع مشکلات مسلمین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄ 📣 در نكوهش دنيا 1⃣ هشدار از دنياپرستی ♦️پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را از دنيای حرام می ترسانم، زيرا در کام شيرين و در ديده انسان سبز و رنگارنگ است، در شهوات و خواهش های نفسانی پوشيده شده و با نعمت های زودگذر دوستی می ورزد، با متاع اندک زيبا جلوه می کند و در لباس آرزوها خود را نشان می دهد و با زينت غرور خود را می آرايد، شادی آن دوام ندارد و کسی از اندوه آن ايمن نيست. 2⃣ شناخت ماهيت دنيا ♦️ دنيای حرام بسيار فريبنده و بسيار زيان رساننده است، دگرگون شونده و ناپايدار، فناپذير و مرگبار و کشنده ای تبهکار است و آنگاه که به دست آرزومندان افتاد و با خواهش های آنان دمساز شد می نگرند که جز سرابی بيش نيست که خدای سبحان فرمود: «زندگی چون آبی است که از آسمان فرو فرستاديم و به وسيله آن گياهان فراوان رويد، سپس خشک شده، باد آنها را پراکنده کرد و خدا بر همه چيز قادر و تواناست». کسی از دنيا شادمانی نديد جز آنکه پس از آن با اشک و آه روبرو شد؛ هنوز با خوشی های دنيا روبرو نشده است که با ناراحتی ها و پشت کردن آن مبتلا می گردد؛ شبنمی از رفاه و خوشی دنيا، بر کسی فرود نيامده جز آنکه سيل بلاها همه چيز را از بيخ و بُن می کَنند. هر گاه صبحگاهان به ياری کسی برخيزد شامگاهان خود را به ناشناسی می زند، اگر از يک طرف شيرين و گوارا باشد، از طرف ديگر تلخ و ناگوار است. کسی از فراوانی نعمت های دنيا کام نگرفت جز آنکه مشکلات و سختی ها دامنگير او شد. شبی را در آغوش امن دنيا به سر نبرده، جز آنکه صبحگاهان بالهای ترس و وحشت بر سر او کوبيد، بسيار فريبنده است و آنچه در دنياست نيز فريبندگی دارد، فانی و زودگذر است و هر کس در آن زندگی می کند فنا می پذيرد. 3⃣ روش برخورد با دنيا ♦️در زاد و توشه آن جز تقوا خيری نيست. کسی که به قدر کفايت از آن بردارد، در آرامش به سر می بَرَد و آن کس که در پی به دست آوردن متاع بيشتری از دنيا باشد وسايل نابودی خود را فراهم کرده و به زودی از دست می رود. بسا افرادی که به دنيا اعتماد کردند، ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدانها چشاند و بسا صاحب اطمينانی که به خاک و خونش کشيد. چه انسان های با عظمتی را که خوار و کوچک ساخت و بسا فخرفروشانی را که به خاک ذلّت افکند. حکومت دنيا ناپايدار، عيش و زندگانی آن تيره و تار، گوارای آن شور و شيرينی آن تلخ، غذای آن زهر و اسباب و وسايل آن پوسيده است؛ زنده آن در معرض مردن و تندرست آن گرفتار بيماری است؛ حکومت آن بر باد رفته و عزيزان آن شکست خورده؛ متاع آن نکبت آلود و پناه آورنده آن غارت زده خواهد بود. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄ 4⃣ عبرت از گذشتگان ♦️آيا شما در جای گذشتگان خود به سر نمی بريد که عمرشان از شما طولانی تر و آثارشان بادوام تر و آرزويشان درازتر و افرادشان بيشتر و لشکريانشان انبوه تر بودند؟ دنيا را چگونه پرستيدند و آن را چگونه بر خود گزيدند؟ و سپس از آن رخت بربستند و رفتند. بی توشه ای که آنان را برای رسيدن به منزلگاه کفايت کند و بی مرکبی که آنان را به منزلشان رساند. آيا شنيده ايد که دنيا خود را فدای آنان کرده باشد؟ يا به گونه ای ياری شان داده يا با آنان به نيکی به سر برده باشد؟ نه هرگز، بلکه سختی و مشکلات دنيا چنان به آنها رسيد که پوست و گوشتشان را دريد، با سختی ها آنان را سُست و با مصيبت ها ذليل و خوارشان کرد و بينی آنان را به خاک ماليد و لگدمال کرد و گردش روزگار را بر ضدّ آنها برانگيخت. شما ديديد که دنيا آن کس را که برابر آن فروتنی کرد و آن را برگزيد و بر همه چيز مقدّم داشت که گويا جاودانه می ماند، نشناخت و روی خوش نشان نداد تا آن که از دنيا رفت. آيا جز گرسنگی توشه ای به آنها سپرد؟ آيا جز در سختی فرودشان نياورد؟ و آيا روشنی دنيا جز تاريکی و سرانجامش جز پشيمانی بود؟ 5⃣ پرهيز از دنيای حرام ♦️ آيا شما چنين دنيايی را بر همه چيز مقدّم می داريد و بدان اطمينان می کنيد؟ يا در آرزوی آن به سر می بريد؟ پس دنيا بد خانه ای است برای کسی که خوش بين باشد و يا از خطرات آن نترسد. پس بدانيد -و می دانيد- که آن را ترک می کنيد و از آن رخت بر می بنديد و پند گيريد از آنها که گفتند: «چه کسی از ما نيرومندتر است؟»، سپس آنان را به گورهايشان سپردند، بی آنکه سوارکاران شان خوانند و در قبرها فرود آوردند، بی آنکه همسايگانشان نامند. از سطح زمين قبرها و از خاک کفن ها و از استخوان های پوسيده، همسايگانی پديد آمدند که هيچ خواننده ای را پاسخ نمی دهند و هيچ ستمی را باز نمی دارند و نه به نوحه گری توجّهی دارند. نه از باران خوشحال و نه از قحط سالی نوميد می گردند. گرد هم قرار دارند و تنهايند، همسايه يکديگرند امّا از هم دورند، فاصله ای با هم ندارند، ولی هيچ گاه به ديدار يکديگر نمی روند. نزديکان از هم دورند بردبارانی هستند که کينه ها از دل آنان رفته، بی خبرانی که حسد در دلشان فرو مرده است. نه از زيان آنها ترسی و نه به دفاع آنها اميدی وجود دارد. درون زمين را به جای سطح آن برای ماندن انتخاب کردند و خانه های تنگ و تاريک را به جای خانه های وسيع برگزيدند. به جای زندگی با خويشاوندان غربت را و به جای نور ظلمت را برگزيدند، به زمين بازگشتند چونان که در آغاز آن را پا برهنه و عريان ترک گفتند و با اعمال خود به سوی زندگی جاويدان و خانه هميشگی کوچ کردند، آنگونه که خدای سبحان فرمود: «چنان که آفرينش را آغاز کرديم آن را باز می گردانيم، وعده ای بر ماست و همانا اين کار را انجام خواهيم داد». 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(4).mp3
2.97M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و پنجاه و دوم : خطبه ۱۱۱
https://masjedona.ir/hozoor حتما ببینیدوبخوانید👆👆👆 شبهات👆👆👆 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمانی از عاشقانه های شهدا این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم: _نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟ -اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه.😒 نگران شدم.صداش ناراحت بود... ✨خدایا✨ خودت بخیر کن.😥🙏 سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت: _بالاخره راضی شد.😬 مریم به من گفت: _به زحمت افتادی.😊 گفتم: _ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد. باشوخی های محمد 😁و سهیل😃 وشیرین کاری های ضحی😍👧🏻 با شادی شام خوردیم. بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت: _عمه بیا بریم بازی. کفشهامو پوشیدم👟👟 و رفتم دنبالش. ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت: _اجازه بدید من تابش میدم. سرمو برگردوندم... خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر .ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار. نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که صحبت کنه. سهیل گفت: _آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم. گفتم:_باشه. رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد. با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت: _برای خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟ یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم ✨خداجونم! چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ 💖انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن.✨ سهیل گفت: _سؤال خنده داری پرسیدم؟😐 -نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.🙂الان همچین حسی بهم دست داد. سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد.😟 گفتم: _خدا برای من زندگیمه.از وقتی میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی هم گاهی با خدا حرف میزنم. سهیل بادقت گوش میداد... گفتم: _وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از داشته باشم.وقتی میخورم به یاد خدا هستم.به نعمت هایی که دارم میخورم. تا به که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه... ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین... تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد...🤔 ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود. اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد.😊 سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد، اما خبری از سهیل نبود... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه. برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد.😟🤔 محمد اومد سمت ما و گفت: _بیاید چایی ای،☕️میوه ای،🍎🍐چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم. سهیل بلند شد و رفت پیش محمد. ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم. محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.😑سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم. اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم.😐 داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم _نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!! نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره. به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر از سهیل نشستم. وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد. تعجب کردم.😟آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود.🙈 محمد یه بشقاب میوه داد دستم🍎🍐 و دوباره مشغول صحبت با مریم شد. سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت: _شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟ -این آرامش رو ✨ ✨ به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن توی زندگیه.وقتی توی زندگیت خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه. -آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟😕 -آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره.👌 -یعنی سنگدل شدن؟🙁 -نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره.☝️ -متوجه نمیشم.😟 -مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) سرسختانه میجنگه.⚔ همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه ونجواهاش میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی. باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛ مثل امروز تو دانشگاه.😊👌اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم. سهیل گفت: _از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟ توی دلم گفتم ناقلا حواسش بوده.🙈 بهش گفتم: _اولش باید کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه. -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
✨هــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨ 🌷رمان محتوایی ناب😍👌 🌷 🌷 قسمت -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️ -گفتم کنید تا اخلاق خدا بیاد دستتون.شما گفتید تا وقتی منو نمیشناختین به مادرتون میگفتید نمیخواید با من ازدواج کنید اما حالا چیز دیگه ای میگید.شما که ثانیه به ثانیه با من نبودید،از کجا میدونید من تو موقعیت های مختلف چطوری رفتار میکنم؟ بالبخندکمرنگی گفت: _اخلاقتون اومده دستم.🙂 -درسته.ولی هنوز اخلاق خدا دستتون نیومده.سعی کنید رو بشناسید.👌 محمد بالبخند به ما گفت: _دیگه دیر وقته.باید بریم.منم باید فردا برم سرکار.😊 وسایلو جمع کردیم که سوار ماشین کنیم. سهیل به محمد نزدیک شد و آرام باهم صحبت میکردن. من و مریم و ضحی هم منتظر ایستاده بودیم که حرفهاشون تموم بشه. محمد بالبخند به سهیل گفت: _ممنون داداش جان.لازم نیست به زحمت بیفتید.😊 بعد اومد سمت ما و گفت: _سوار شین. ما هم با سهیل خداحافظی کردیم و سوار شدیم.محمد هم با سهیل روبوسی وخداحافظی کرد و سوار شد... وقتی ماشین محمد حرکت کرد،💨🚙 سهیل هنوز ایستاده بود و به رفتن ما نگاه میکرد.👀 مریم به محمد گفت: _چی گفت که اونجوری جوابشو دادی؟ محمد باخنده گفت:😁 _به من میگه اگه شما خسته ای من زهراخانوم رو میرسونم خونه ی پدرتون. بعد دوتایی برگشتن و به من نگاه کردن. منم خجالت کشیدم،🙈سرمو به طرف شیشه ی ماشین برگردوندم یعنی مثلا من دارم بیرون رو نگاه میکنم و حواسم به شما نیست. اما تو دلم برای هزارمین بار کردم بخاطر 🌟غیرت داداش محمدم.🌟 مریم گفت: _فکرکنم اتفاقی که ازش میترسیدیم افتاده.😐 من و محمد سؤالی نگاهش کردیم. گفت: _سهیل به زهرا علاقه مند شده.😕 محمد باناراحتی گفت: _درسته.ولی فعلا عاقله.قبول کرده به دردهم نمیخورن.😒 محمد خیلی جدی به من گفت: _دیگه باهاش صحبت کنی.✋ گفتم: _اگه دوباره تماس گرفت جواب ندم؟😒 محمد ترمز کرد و برگشت سمت من و گفت: _مگه شماره تو داره؟😠😳 باحالت بی گناهی گفتم: _نمیدونم ازکجا شماره مو گیرآورده.😥 -باهات تماس گرفته؟😡 -امروز که جوابتو ندادم،خودش تماس گرفت.اما متوجه تماس اونم نشده بودم و جواب ندادم.😔 -از کجافهمیدی سهیله؟😠 -بعد از تماسش پیام داد و خودشو معرفی کرد. -چی گفت؟... 😠 ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍️ این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2