قسمت 54 :
بوی برنج و کباب سراسر خیابان که یک طرف منزل آقای کمندی زنانه و طرف دیگر خانه ی علی مردانه بود پیچید از هر دو خانه صدای صلوات و تکبیر می آمد. و او آمد با صلابت و متین آمد تا عقدش را با نسرین ببندد. سرش پایین بود و شرم از صورتش می ریخت. کنار عروسش نشست و خطبه خوانده شد قلب مادر در سینه طور دیگری می تپید. ناهید هم خودش را رسانده بود او می گفت: وقتی خبر ازدواج حمید را شنیدم مثل اینکه دنیا مال من شد. روزها و شبها در غربت به حرم می رفتم و برای سلامتی اش دعا می خواندم. شبهای جمعه بدون وقفه به دعای کمیل که در حرم امام رضا برگزار می شد می رفتم برای اینکه خدا او را به ما ببخشد. ولی همیشه قلبم برایش می لرزید و ترس از دست دادنش وجودم را به آتش می کشید و حالا با این خبر روی پابند نبودم.” و قتی او را در لباس دامادی دیدم، همان لباس ساده و بی آلایش، هزاران بار خدا را شکر کردم و برای انتخاب عروس خوبش به او تبریک گفتم.” حمید آنقدر خاص بود که بعد از عروسی همسرش را سوار ماشین کرد و بدون بدرقه کننده از آنجا دور شد و این از ویژه گی های خاص خودش بود. احساسش، حساس بودنش، محبتش، همه خاص خودش بود. به کسی نمی گفت دوستت دارم ولی نگاه و رفتارش گویای همه چیز
بود. در زندگی زناشویی هم همین طور بو.د دقیق و نکته سنج. او برای یک غذای خوشمزه کلی از همسرش تعریف می کرد و از آن غذا برای همه می گفت و آنرا با لذت می خورد. وقتی نسرین خانم یک کوبلن دوخت ساعتها آنرا به همه نشان می داد و تعریف می کرد. خودش فورا را قاب گرفت و به دیوار زد. بارها دیده بودند که وقتی از حیاط رد می شود یک شاخه گل می چیند و به اتاقش می برد و کنار تخت همسرش می گذارد. اگر در خانه بود و نسرین آشپزی می کرد به یاریش می رفت. نسرین خانم تعریف میکرد “یک روز خورش قیمه درست کرده بودم. نزدیک ظهر بود کهحمید آمد. من سیب زمینی ها را در ماهی تابه ریختم تا سرخ شود. حمید به آشپزخانه آمد و پرسید کمک نمیخوای گفتم چرا شما اینها رو سرخ کن تا من سفره را پهن کنم” وقتی برگشتم او سیب زمینی های سرخ شده را در بشقاب کشیده بود و گفت: ” ببین چقدر خوب سرخ کردم” چشمم به یکی از آنها افتاد که زیاد سرخ شده بود به شوخی گفتم “این یکی سوخته” حمید خیلی جدی گفت “آخ اونو ندیدم بخورم بقیه ی سوخته هاشو خوردم” به قدری من از این حرف او خنده ام گرفت که همه با من خندیدند و آن ناهار را با شادی خوردیم. از این نوع خاطرات زیاد با حمید داشتم که برایم فراموش نشدنی است. دهم خرداد۶۱ بعد از ازدواج شان با هم به مشهد می روند و هشت روز آنجا نزد ناهید می ماند روزگار خوشی برای همه ی آنها. زیارت امام رضا برای آنها که تازه پیوندشان را شروع کرده بودند لذت بخش بود. علاوه بر این چند روزی هم به یکی از روستا های اطراف مشهد رفتند و از باغهای میوه و فضای آرام آن لذت بردند. وقتی دوتایی در باغ قدم می زدند و آلبالو می چیدند، خواهر از دور نظاره گر بود و باز هم برای دیدن چنین روزی شکر خدا را بجا می آورد. او می دید که حمید چقدر با همسرش مهربان است و رفتار سنجیده و محبت آمیزی دارد و باز هم به او افتخار می کرد.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 55 :
از مشهد که برمی گردند حمید برای ماموریتی به جبهه می رود و یک ماه بعد برمی گردد در همین مدت نامه ای برای نسرین می فرستد و او را خاطر جمع می کند که حالش خوب است و به زودی بر می گردد. برگشتن او با خبر خوش همراه شد نسرین خانم به او مژده دادکه او به زودی پدر خواهد شد. حمید از خوشحالی نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد چشمش برق شادی داشت، آنشب او همه را به شام جاده چالوس دعوت کرد و سور بچه دارشدنش را داد. اواخر تابستان بود. حمید از درد کمر به خود می پیچید. خودش می گفت همین درد باعث شده بود که زود برگردد. دردش آنقدر زیاد بود که نمی توانست خودش را کنترل کند. حرکت کردن برایش مشکل شده بود به زحمت راه می رفت. به دکتر مراجعه کرده بود و بعد از عکس برداری معلوم شدکه ترکشی که به کمرش خورده بود، به مهره ی پنجم او صدمه زده است. و این مهره شروع به عضروف سازی کزده و به نخاع فشار می آورد. او مرتب مسکن می خورد تا بتواندآن درد جانکاه را تحمل کند. حمید برای عملیات بعدی در سپاه کرج یک آموزش فشرده به اسم مالک اشتر گذاشته بود و با درد زیادی که داشت آموزش آنرا به عهده گرفته بود. یکی از همرزمانش آقای علی کرمی می گفت: “چهره او اغلب از درد سرخ بود. بیشتر اوقات شبها هم که پادگان در تدارک مانورآزادی قدس بود به پادگان می اومد. و وقتی دردش زیاد بود من گزارش کار را به خانه اش می بردم و کارها رو همون جا انجام می دادیم. یک بار که از درد تحملش تمام شده بود به من گفت: این آمپول رو برای من بزن منتظر نشد و پیراهنش را بالا زد. من در مقابل کار انجام شده آمپولش را زدم و متوجه شدم که چقدر درد می کشد” آبان ماه بود و حمید همچنان درد می کشید. دکتر می گفت عمل خطرناک است و امید اینکه او بعد از عمل فلج نشود خیلی کم است ولی دردش ساکت می شود. حمید عمل را عقب می انداخت و از این موضوع می ترسید. مادر برای زایمان ناهید به مشهد رفت ولی نگران حمید بود و بی تابی می کرد. زن بیچاره نمی دانست چیکار کند ناهید این را متوجه بود و به او اصرار کرد که برگردد. باز هم مادر در عین ناچاری دختر و نوه اش را
تنها گذاشت و به تهران باز گشت. به محض اینکه مادر رسید حمید را دید که روی تخت از درد فریاد می زند وقتی حمید این کار را کرده بود پس درد از آنچه تصورش می رفت زیاد تر بود فورا او را به تهران می برند و بستری می کنند. خطر قطع نخاع چیزی نبود که عروس تازه را دچار آشفتگی و نگرانی نکند. همه بیمارستان بودند و این بار باید مراقب نسرین هم باشند ودلداریش بدهند. تا اینکه عمل تمام شد و دکتر خبر دادبا موفقیت انجام شده است این بار هم حمید بطور معجزه آسایی از خطر نجات پیدا کرد. چند روز بعد که حمید توانست راه برود خوشحال بود و به شوخی گفت: “آخیش راحت شدم همه جا تیره و تار بود هیچی نمی دیدم اصلا فکر نمی کردم خوب شوم.”
حمید به محض اینکه حالش خوب شد تصمیم گرفت قسمت عقب خانه ی پدری را برای خودش و نسرین خانه ی مستقلی بسازد تا همسرش بتواندراحت زندگی کند.کار را شروع کرد و همه دوستان با وفایش که همیشه همراهش بودند به کمکش آمدند. محسن، امیر، علی، مجید و همه با هم کار می کردند. حمید صبح ها خودش را برای برنامه ریزی مانور آزادی قدس آماده می کرد و شبها تا دیر وقت خانه اش را می ساخت. دو تا اتاق و یک آشپزخانه و سرویس، برای خوشبخت شدن حمید و نسرین کافی بود و نتیجه ی کار بسیار خوب بود با ذوق و شوق خاک بنایی را تمیز کردند و اثاث خودشان را چیدند.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 56 :
فصل هشتم:
جنگ آخر حمله ی خیبر :
بهمن ماه بود. هوا بسیار سرد بود و سوز بدی می آمد که از فرمانده منطقه ده ثارالله تهران نامه آمد تا سپاه ناحیه کرج نیروهای طرح لبیک یا خمینی را فراخوان دهد و در قالب لشکر عملیاتی حبیب بن مظاهر رزمایش عملیاتی انجام شود تا نیرو ها با آمادگی بیشتری به جبهه اعزام شوند. حمید به عنوان فرمانده عملیات سپاه کرج و علی کرمی جانشین او برای شناسایی مکان رزمایش به ماهدشت و اشتهارد می روند. هنوز کمرش درد می کرد و وقتی سرما می خورد دردش بیشتر می شد. برای همین لباس گرم پوشیده بود و کلاهیی که مادر برایش بافته بود به سر می گذاشت و تا صورت پایین می کشید. با این همه باز هم سرش درد می گرفت “اقای کرمی میگفت چون در همه ی لحظات با او بودم میدیدم که هنوز درد می کشد و با صبوری کارش را انجام می دهد. بارها از او می خواستم که اجازه بدهد من این کارو بکنم اگر برایت سخت است ولی او زیر بار نمی رفت و با همان حال تلاش می کرد” حمید پس از بازدید از ارتفاعات، کوه های کردها و تاوره را انتخاب می کند که بر جاده ماهدشت و اشتهارد مشرف است. حمید با فرمانده های دیگر روی نقشه و کالک ها کار می کردند. شب وقتی همه خسته می شدند او هنوز مشغول کار بود تا کالک ها آماده شود. دوازده کادو از منطقه مانور تهیه شد. صبح بیست و دوم بهمن نیروهای سازمان دهی شده سوار از اردو گاه به طرف منطقه ی عملیاتی راه می افتند و نیرو های بسیجی لشکر عملیاتی حبیب بن مظاهر در آنجا مستقر می شوند و آماده عملیات. توپ و تانک و خمپاره انداز و هلیکوپتر… همه چیز برای عملیات مهیاست. بالاخره عملیات آغاز شد. صدای توپ و خمپاره گوش ها را کر می کرد. تا ساعت یازده عملیات به پایان رسید. حمید از کار رزمنده ها راضی بود از آنها یکی یکی تشکر می کرد. علی کرمی که در تمام این مراحل همراه او “وقتی مانور با موفقیت انجام شد مصاحبه ای از طرف صدا و سیما با او کردند و او چگونگی مانور و علت انجامش را به خوبی توضیح
” داد .. چند روز بعد از مانور، تیپ حبیب بن مظاهر کرج به فرماندهی حمید تشکیل می شود تا به منطقه جنوب برود. وقتی این خبر به مادر و پدر و نسرین رسید همه با تعجب سکوت کردند. مادر با بغض گفت: “حمید قرارمون این نبود خانمت بارداره یک ماه دیگه تو پدر میشی کجا داری میری؟” حمید باز هم با همان لبخند همیشگی گفت: من فرمانده هستم جلو نمی رم حواسم هست برمی گردم باید بچه مو ببینم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔔 #تـــݪنگـــرامــروز
هــر مــوقع خــواستی دربــاره
ديـگران #قـــضاوت ڪنی آروم
تو دلت ❤️ بــ⇩⇩ـگو:
مگه من #خودم كی هستم؟!!
👈 #قضـــاوتممـــــنوع⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
یه سوال⁉️
ویژژژژژه و خصوصی
از خودت‼️
اگه الان ☝️
همین الان 🤞
امام زمان عج
بفرمایند :
یه لحظه گوشیت رو بده 📱
حاضری 🖐
همون لحظه⏰
بهشون بدی ؟
یا میگی :
یه دیقه ...⏱
صبر کنین ✋
⁉️⁉️⁉️
#تلنگر‼️🥰
#گوشیتوتمیزکن📲❤️
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگر❗️
نرسیدهبودبرایامتحانخوب بخونه!😥
فقطدودرساولروخوندهبود..✌️🏼
چیززیادیبلدنبودتقریبا میدونستایندرسرو میافته!🚶🏻♂
سرجلسهیهنگاه بهبرگهکرد👀
ازهرسوالچندتاجملهمیتونستبنویسه!📝
یادشافتادجزوهایندرستو گوشیشه📲
گوشیشمتوجامدادیشکنار دستش❗️
گوشیآرومدراورد😶
گذاشتکناردستش
چندبارخواستگوشیوبازکنهوجزوهروبالابیاره...
اماهمشمیگفتبهچهقیمتی!💰
خداروچیکارکنمدارهمیبینه!🌱
توکلبرخداخودشکمکمیکنه!♥️
نمرهاولیششدهبود۹🤦🏻♂
نمرهنهاییشواستاد۱۰دادهبود
خوشحالبودکهقبولشده🤩
گفتمانگارشقالقمرکردی !
۱۰اونمباکمکاستادذوقداره؟😐
گفت:نهاینکهتوشرایطسخت دستمبه گناهو
تقلبنرفتذوقداره..😎
۱۰باکمکاستادشرافتداره بهبیست باتقلب...
نداره؟؟✌️🏼
ࢪفیقشرایطگناهکردنهمیشه فراهمه😈
اینتوییکهبایدبانفس خودت بجنگی
وشکستشبدی👊🏻💪🏻
یادتنرهخداتورومیبین
#تلنگر
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[🐝💛]
میگفتیهرفیقگیربیارید
ڪهباهاشخودسازیڪنید؛
ترڪِگناهڪنید؛🌱
درسبخونیدومباحثهڪنید..
سختگیرمیاد،
ولیاگهپیداڪردیدولشنڪنید!
تا #شھادت!🌹
#شهید_ابراهیمهادی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴 تا دیر نشده، هر کاری میتوانید برای ظهور بکنید.
🔵 آیت الله #حائری_شیرازی:
🌱 هر کاری که به ذهنتان میآید در این دوره و زمانه، تا ظهور نشده بکنید. جلوترها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] ظهور نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] ظهور شده باشد ! چون بعد، [امام زمان علیه السلام] از ما میپرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟ چه چیزی به ایشان بگویم؟
⠀
#امام_زمان
#الّلهُـم_َّعَجِّــل_ْلِوَلِیِّک_الْفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سلام علیکم،اصل معنی فتنه یعنی گذاشتن طلادرآتش تاناخالصی آن ازخالص برطرف شود
درفرهنگ قرآنی به معانی مختلفی بکاررفته ازقبیل ا-امتحان وآزمایش۲-بلاوگرفتاری۳-شکنجه وآزار۴-آشوب وهرج ومرج۵-مشخص نبودن حق وباطل درجنگ هاومنازعات۶-معذرت خواهی(کفاردرقیامت)و.....
فتنه هاممکن است بین حق وباطل باشدیابین دوگروه باطل باشدیابین دوگروه حق باشدکه دراثرعدم تبعیت ازرهبرحق،یکی یاهردوبه دیگری تعدی وظلم نماید.ان طائفتان من المومنین اقتتلوا
فاصلحوابینهما.........
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*بسم الله الرحمن الرحیم*
📌حضرت زهرا سلام الله علیها می فرمایند:
مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِي... أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَكُوا الْحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِيِّهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِي اللَّهِ تَعَالَى اثْنَانِ وَ لَوَرِثَهَا سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ وَ خَلَفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْن
امام مانند کعبه است. این مردم هستند که باید بسویش بروند و او نزد کسی نخواهد رفت... والله اگر حق (خلافت) را به اهلش واگذار کرده بودند و از اهلبیت علیهم السلام پیروی می کردند دیگر حتی دو نفر در مورد خدا (و دین) با یکدیگر اختلاف نظر پیدا نمی کردند
و این (خوشبختی و سعادت) را نسل به نسل به ارث می بردند تا زمانی که قائم ما قیام کند.
همان کسی که نهمین فرزند از نسل حسین علیه السلام است.
*📚کفایة الاثر، ص۱۹۷*
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 واکنش جالب مردم با دیدن بَدَل حاج قاسم سلیمانی! 👆👆👆👆
🔺گله و شکایت مردم از وضعیت اقتصادی و مواجه شدن با بَدل حاج قاسم...
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖍 خلایق هرچه لایق
صادق زیبا کلام کیست؟
همان شخصیتی که با دکترای علوم سیاسی نمی دانست که جایزه نوبل مربوط به کدام کشور است
همان استاد دانشگاه تهران که به گفته خودش رضاشاه را میپرستد
همان نخبه ای که حاضر نشد از روی پرچم رژیم کودک کش صهیونیستی عبور کند
.....
او الگوی اصلاح طلبان و اسطوره غربگرایان لیبرال است
💠ضمنا دقت کنید به جمله ای که درمورد فریده دختری که ایشون دنبالش بودن:
💐(دختر با شخصیتی بود)💐
✅قابل توجه کسانی که فکر می کنند با بی بندوباری می شود به واقع جایگاهی در دل ها باز کنند...
#زیباکلام
#لیبرال
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌠🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
🖼 #خبررسان / #پیشنهاد_ویژه👌
📦معرفی بانک محتوایی حاج قاسم
🍃🌀🍃
🔸این بانک ها، محتوای فاخر به صورت
گلچین شده در سامانه خود بارگذاری کردهاند
که در اماکن مختلف و برای مخاطبین متفاوت
قابل استفاده است.
🖍جامعه ایمانی مشعر
🔍 https://b2n.ir/f18308
🖍دانشگاه امام حسین
🔍 https://b2n.ir/m77797
🖍جبهه فرهنگی خراسان
🔍 https://b2n.ir/p25645
🖍نهاد دانشگاه آذربایجان غربی
🔍 https://b2n.ir/q31609
🖍سامانه بسته محتوای فرهنگی
🔍 https://b2n.ir/f99577
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🖇 #شهید_سلیمانی
🖇 #قهرمان #قهرمان_محبوب
🖇 #سلیمانی #حاج_قاسم
🖇 #حاج_قاسم_سلیمانی
🖇 #روشنگری #ثامن
#Hero
sedayeenghelab_ir-01.mp3
10.26M
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎙 #صوتی | #صدای_ثامن
💢 موضوع:
بصیرت افزایی فتنه 88
- قسمت 1⃣ -
🎤 کارشناس برنامه:
دکتر یدالله جوانی
معاون سیاسی سپاه
🖇 #فتنه #نه_دی
🖇 #ایران #آمریکا
🖇 #اغتشاشات88
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
sedayeenghelab_ir-02.mp3
6.25M
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎙 #صوتی | #صدای_ثامن
💢 موضوع:
بصیرت افزایی فتنه 88
- قسمت 2⃣ -
🎤 کارشناس برنامه:
دکتر یدالله جوانی
معاون سیاسی سپاه
🖇 #فتنه #نه_دی
🖇 #ایران #آمریکا
🖇 #اغتشاشات88
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
sedayeenghelab_ir-03.mp3
6.42M
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
🎙 #صوتی | #صدای_ثامن
💢 موضوع:
بصیرت افزایی فتنه 88
- قسمت 3⃣ -
🎤 کارشناس برنامه:
دکتر یدالله جوانی
معاون سیاسی سپاه
🖇 #فتنه #نه_دی
🖇 #ایران #آمریکا
🖇 #اغتشاشات88
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء16قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
دور بیست ودوم
وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─