رمان عشق گمنام
پارت ۲۹
به محض بستن در اروم اروم شروع کردم به خندیدن به طرف آشپز خانه قدم برداشتم .تا پامو گذاشتم آشپز خانه خنم بیشتر شد وای خدا چقدر حال میده باکسی همچین شوخی بکنی .
همینجور داشتم می خندیدم که کسی از پشت سرم گفت : آوا خانم چرا گریه میکنید .
اوووو گندش در اومد بخاطر اینکه متوجه خندم نشه رفتم طرف ظرف شویی شیر آب رو باز کردم وبه صورتم پاشیدم از اون ور علی آقا گفت :تو اتاق ویدا گریه میکنه اینجا هم شما ببخشید مشکلی پیش اومده .
نمی خواستم رومو کنم طرفش چون اگه رومو میکردم طرفش قطعا میفهمید دارم میخندم .
بخاطر همین گفتم :نه چیزی نشده .
اونم رفت .
باورم نمیشه ویدا داره بخاطر حرفا ی من گریه میکنه .
فقط منتظرم تا آرمان بیاد بهش بگم جواب ویدا رو .
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۶ رو نشان میداد وای چقدر زود گذشت برام جالبه که چرا خاله فیروزه اینجا نیست .
از آشپز خانه خارج شدم خدارو شکر خندم وایستاد هنوز هم که به حرف های توی اتاق فکر میکنم خندم میگیره ،علی آقا رو دیدم که داره تلویزیون نگاه میکنه .
من:ببخشید علی آقا خاله فیروزه کجاست ؟
علی آقا :با خالم رفتم اصفهان خواستگاری پسر خالم .
کنجکاو شدم حالا چرا رفتن اصفهان ولی چیزی نپرسیدم .
به طرف اتاق ویدا قدم برداشتم در زدم وبعد وارد اتاق شدم .
ویدا چشمانش قرمز شده بود .ولی گریه نمی کرد .
خودم رو به هوای پرتی زدم گفتم ویدا راستی خاله کجاست .
ویدا سرش را پایین انداخت گفت :برای پسر خالم رفتن خواستگاری اونم اصفهان
من:حالا چرا اصفهان ؟
ویدا:پسر خالم اونجا دانشگاه میره عاشق یکی از همکلاسی هاش شده .
من:اها
ویدا دیگر نه بغض داشت نه چشماش قرمز بودن نه دیگه شاد بود خشن شده بود .
وای آرمان نیستی ببینی چیکار کردم با ویدا خانم .
ویدا پشت میز تحریرش نشسته بود داشت چیزی رو مینوشت .که موبایلش زنگ خورد .
گرفت طرف من با حالت کشداری گفت :بفرمایید آقا آآآآآرمانه
خندم گرفت از حرکتش تماس رو وصل کردم :بله داداش
ارمان:سلام آوا من پشت در خونه خاله فیروزه ام بیا بریم .
من:باش
روبه ویدا گفتم :آرمان اومده .
ویدا با صدای لرزانی گفت «آقا ...آرمان .
وسایلم رو برداشتم وبه طرف حیاط راه افتادم .علی آقا جلوی در داشت با آرمان حرف میزد .
من:سلام آرمان
آرمان نگاهی بهم انداخت گفت :سلام ماشین رو داخل خونه پارک کردم پیاده میریم .
حرفش که با علی آقا تموم شد به طرف خونه راه افتادیم .
رسیدیم خونه از پله داشتم میرفتم بالا که گفتم :داداش به ویدا گفتم .
آرمان :جدی گفتی ؟
من:آره بعدا میام لهت میگم
سریع رفتم داخل اتاقم درو قفل کردم چون میدونستم اجل نمیده .
اول گوشیم رو برداشتم صدای ظبط شده ی ویدا رو اوردم برشش زدم چون اول صدا هاش بغض ،لرز داشت .
آرمان زرنگ میفهمید دارم گولش میزنم .
از اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق آرمان از بس استرس داشت .داشت راه میرفت .
تا من اومدم گفت:خب ببینم چی گفت ؟
من:بشین تا برات بگم .
نشست بدون مقدمه گوشیم رو در اوردم ظبط رو روشن کردم .
من:بیا همچی توی این ظبط هست _
من : حالا قضیه آرمان رو ولش کن قضیه پسر رجایی چی شد .
ویدا :میخوام بهش جواب مثبت بدم .
من:وااا چرا اصلا جواب مثبت نده بد بختت میکنه .
ویدا:نه نمیکنه .
آرمان تا این رو شنید چشماش کمی اشکی شد .وبعد سرش گرفت پایین
من:داداش غصه نخور درست میشه .
آرمان :فکر میکردم جوابش مثبت باشه .آوا تنهام بزار .
طبق خواستش از اتاق اومدم بیرون .
رفتم تو اتاق خودم شروع کردم به خندیدن وای خدایا .
بعد از خندیدن لباسام رو عوض کردم .و خودم رو روی تخت انداختم .وبه اتفاقات امروز فکر کرد.
الان دیگه عذاب وجدان ول کنم نبود نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۸ بود بلند شدم وضو گرفتم نماز خوند .
بعد هم از پله رفتم پایین که یه چیزی برای شام درست کنم .
ادامه دارد .....🥀
نویسند: فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۳۰
به طرف آشپز خانه قدم برمیدارم در کابینت را باز میکنم و رشته های ماکارانی را برمیدارم .
برای سس ماکارانی هم به سمت یخچال قدم برمیدارم .
میخواهم در یخچال را باز کنم که تلفن خانه زنگ میخورد از در یخچال باز کردن میگذرم وبه سمت تفلن خانه قدم برمیدارم .تلفن را جواب میدهم :بله ؟
از صدایی که درون تلفن پیچید فهمیدم مامانه .
مامان: سلام آوا جان
من:سلام مامان خوبی ؟مامان جون چی ؟
مامان : اره خوبم .مامان جونتم بهتر انشالله فردا میاییم، بجای ما خالت از شیراز میاد .
من: خدارو شکر که حالش خوبه .
مامان اومدین اینجا آماده باش برای پسرت بریم خواستگاری .
صدای شاد مامان در تلفن میپیچد میگوید: راست میگی ؟خودش گفت ؟حالا کی هست ؟
من:دروغم کجا بود .اره پسرت عاشق شده ،دختر خاله فیروزه ست
مامان:ویدا رو میگی ؟
من:آره خودت ویدا از اون روزی که برای ویدا رفتن خواستگاری، پسرت کلافه ست .
با مامان حدود بیست دقیقه درحال حرف زدن بودیم ماجرای سربه سر گذاشت دوتاشون رو هم به مامان گفتم .
مامان: آوا خاک به سرم اینم شوخی بود که تو با این دوتا کردی ؟
میخندم میگویم :خب مامان باید می فهمیدم ویدا آرمان رو میخواد یانه 😁
مامان: همین امشب برو بهشون بگو زجر نده پسرم رو با عروس ایندمو .
من:چششششم
مامان:خب خیلی حرف زدیم من دیگه برم .
کاری نداری مامان جان؟
من:نه مرسی .
بعد از پایان تماس دوباره به طرف آشپز خانه میروم ،
***
از همین پایین آرمان را صدا میزنم :آررررررررررررررررررمان بیا شام .
میشینم مشغول خوردن میشوم بعد از چند دقیقه آرمان با چشمای قرمز از پله ها پایین می آید .ومیشیند پشت میز ومشغول خوردن شام میشود .
بعد از اینکه غذام رو تموم میکنم روبه آرمان میکنم میگویم : آرمان بعد از اینکه غذاتو خوردی بالا نرو کارت دارم .
آرمان تنها نگاهی به من میکند وبعد دوباره مشغول خوردن ماکارانی میشود .
ظرفم را میشورم وبه طرف مبل ها میروم دراز میکشم تلویزیون را روشن میکنم .
از صدای ظرف شدن متوجه میشوم آرمان غذاشو تموم کرد ، درست روی مبل مینشینم ومنتظر آرمان می مانم .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان 🌻
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‹💛✨›
#خداگونہ
جوࢪیزندگیڪن...
ڪسۍکہ تورومےشناسھ
اماخُدارا نمےشِناسھ
بھواسطہےآشنایےباٺُ
باخُداآشنابشھ...🌿🖐🏻
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازی کردن شهید مدافع حرم احسان کربلایی پور با فرزند خردسالش😭💔
بابا رفت تا دوباره
رقیهیاربابدرکوچههایشامتنهانماند!
بابا رفت تا دوباره
روسریها به تاراج نروند!
بابا دلش طاقت نیاورد و رفت🕊
🔗شهید احسان کربلایی پور روز گذشته در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به مواضع سپاه در دمشق سوریه به شهادت رسید.
#شهید_احسان_کربلایی_پور
#شهادتت_مبارک
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🕊🥀🌴💐🌴🥀🕊
#عاشقانه_های_شهدا
#شهدا
#امام_زمان_عج
#شهید_والامقام
#محمدرضا_تورجی_زاده
محمدرضا تازه به گردان ما آمده بود. شده بود بی سیم چی خودم. گذاشتمش مسئول دسته. بعد از چند روز که کارش را دیدم، گفتم محمد باید معاون گروهان شوی.
زیر بار نمی رفت. گفت: به شرطی قبول می کنم که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه کاری به کارم نداشته باشی. قبول کردم.
بعد از مدتی می خواستم فرمانده گروهانش کنم. واسطه آورد که زیر بار نرود؛ اما قبول نکردم. آخرش گفت با همان شرط قبلی.
پا پیچش شدم که باید بگویی کجا می روی؟ گفت: تا زنده ام به کسی نگو. می روم زیارت مسجد جمکران.
۹۰۰ کیلومتر را هر هفته از دارخوین تا جمکران را عاشقانه طی می کرد.
یک بار همراهش رفتم. نیمه شب دیدم سرش را به شیشه گذاشته و مشغول نافله اشکی است.
در مسیر برگشت می گفت: یک بار برای رسیدن یه جمکران ۱۴ ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. تا رسیدم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❌نکاتی در خصوص ماجرای حمله به سه روحانی در حرم رضوی
🔹 حوالی ساعت ۱۵ امروز ضاربی از اتباع افغانستان با حضور در صحن جامع حرم مطهر رضوی (ع) با سلاح سرد (قمه)، به سه روحانی حمله کرد که متاسفانه دو نفر از آنها براثر شدت جراحت دار فانی را وداع گفتند.
🔻در این حادثه روحانی سومی که مورد ضرب و جرح قرار گرفته بود بلافاصله برای مداوا به بیمارستان منتقل شد. یکی از نیروهای خدمات فرش آستان قدس رضوی نیز که در محل حضور داشت توسط ضارب زخمی شد. بررسی اولیه مشخصات ضارب نشاندهنده نزدیکی وی به گروهکهای تکفیری است.
🔹بررسیها نشان میدهد این روحانیون از فعالین جهادگر حاشیه شهر مشهد بودند که برای جلسه با آستان قدس رضوی در خصوص محرومیت زدایی حاشیه شهر در حرم حضور پیدا کرده بودند.
🔻در این خصوص برخی کارشناسان معتقدند با توجه به اینکه ضارب از اتباع افغان و اهل سنت است، حمله وی به روحانیون شیعه در حرم امام رضا (ع) امکان نمادسازی به عنوان انتقام اتباع اهل سنت افغان از ایرانیان را دارا میباشد که منجر به تشدید درگیریها و زمینهساز بروز بحرانهای امنیتی است. در این خصوص ذکر این نکته لازم است که رصد و پایش فضای مجازی افغانستان طی هفتههای اخیر نشان میداد به طور پرحجم ویدئوهایی از درگیری میان ایرانیان با اتباع افغان و همچنین دعوا و فحاشی منتشر میشد.
🔹بر این اساس و با توجه به اینکه این ماجرا منجر به تخریب چهره افاغنه در نزد مردم ایران می شود و همچنین چالش شیعه-سنی را در مشهد پررنگ میکند لازم است از اقدامات و سخنانی که در راستای اختلاف بین مذاهب مسلمانان است پرهیز نموده چون ریشه این اقدامات سریالی در جریانات تکفیری حضور دارد.
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
⚘ رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
عزیزی از دوستان شهید اصلانی برامون خاطره ای از این مجاهد مخلص تعریف کرد که بلحاظ برخی ملاحظات امنیتی به اصل خاطره نمیپردازیم ولی همین قدر بدانید که این شهید بزرگوار در بزنگاه ها و آنجایی که خیلی از مدعیان پا پس کشیدند، جان و آبروی خود را وسط گذاشت و خالصانه در راه دفاع از مردم و نظام گام برداشت
سال گذشته هم که ایشان به کرونا مبتلا شدند و گویا بیماری هم در ایشان شدید بوده، از خدا فرجه ای میخواهند برای شهادت و خداوند نیز این فرصت را به ایشان میدهد و از بستر بیماری کرونا بسلامت برخواسته و در مسیر خدمت به خدا و مردم پیش می روند تا امروز که جام شهادت را سر کشیده و در پیشگاه امام رئوف با زبان روزه در جوار حق تعالی قرار میگیرند
ان شاءالله خیلی زود ثمره خون این شهید بزرگوار را در مشهد مقدس خواهیم دید که چه فتنه هایی را خنثی می نماید
این خونهای بابرکت انقلاب و نظام و کشور ما را بیمه می کنند
روحشان شاد و یادشان گرامی
#شهید_اصلانی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دلجویی تولیت آستان قدس رضوی از فرزند حجت الاسلام #شهید_اصلانی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 روایت زائری که ضارب ۳ طلبه در حرم رضوی را زمین گیر کرد.
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حاجی اصلانی برای امشب سفره افطاری برای نیازمندان در مسجد محل پهن کرده بود، همسرش در حال تدارک افطاری بود
حالا خبر شهادتش را به او رساندند..!
دو برادرش در دفاع مقدس شهید شدند وخودش هم جانباز شد
بعد از جنگ مخلصانه و صادقانه شروع کرد به فعالیت های جهادی و تبلیغی در حاشیه های شهر مشهد. ایام نوروز برای اسکان زائران آقا امام رضا در مساجد تلاش کرد و امروز در حرم مطهر رضوی در خون خود غلطید...
#شهید_اصلانی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 تصاویری از انتقال پیکر شهید حجت الاسلام اصلانی
#شهید_اصلانی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شهادت خود به دنبال شایستگان شهادت می دود و تشنه دیدار با آنهاست!
این را نه تروریست ها میفهمند، نه نفوذی ها و نه اهالی دل به دنیا بسته که بعضی ها نباید جز با شهادت از دنیا بروند!
آنها فکر میکنند که موفق شده اند بکشند، اما نمی دانند که شهید باید شهید شود و خود بدنبال قاتلش میگردد!
امروز اگر ناراحت و عصبانی هستیم نه بخاطر عروج و شهادت این روحانی جهادی مخلص که برای برخی کمکاریها و سهل انگاریها و عدم مدیریتهاست وگرنه چه مرگی زیباتر از شهادت...
روحت شاد جهادگر مخلص
#شهید_اصلانی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─