16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🔰🎬حجه الاسلام ابوالقاسمی
✅🌸نکات کلیدی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
663.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
🍃🌸 دعای روز 13 ماه رمضان🍃🌺
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲دعای یا علی یا عظیم💦
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅ ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز
🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز پنجاه و هشتم
🔻نامه ۵۵ تا نامه ۵۴
🌹سهم #روز_پنجاه_وهشتم مطالعه نهج البلاغه از نامه ۵۵ تا نامه ۵۴
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه55: نامه به معاویه در سال٣٧ هجری پیش از نبرد صفین
🔹اندرز دادن به دشمن
♦️پس از ياد خدا و درود، همانا خداوند سبحان دنيا را برای آخرت قرار داده و مردم را در دنيا به آزمايش گذاشت، تا روشن شود كدام يك نيكوكارتر است، ما را برای دنيا نيافريده اند و تنها برای دنيا به تلاش فرمان داده نشديم، به دنيا آمديم تا در آن آزمايش گرديم. و همانا خداوند مرا به تو و تو را با من آزمود و يكی از ما را بر ديگری حجت قرار داد، تو با تفسير دروغين قرآن به دنيا روی آوردی و چيزی از من درخواست می كنی كه دست و زبانم هرگز به آن نيالود (قتل عثمان) تو و مردم شام، آن دروغ را ساختيد و به من تهمت زديد تا آگاهان شما مردم ناآگاه را و ايستادگان شما زمينگيرشدگان را بر ضدّ من تحريك می كنند. معاويه! از خدا بترس و با شيطانی كه مهار تو را می كشد، درآويز و به سوی آخرت كه راه من و تو است باز گرد و بترس از خدا كه به زودی با بلایی كوبنده ريشه ات را بركند و نسل تو را براندازد. همانا برای تو به خدا سوگند می خورم، سوگندی كه بر آن وفا دارم، اگر روزگار من و تو را در يكجا گرد آورد، هم چنان بر سر راه تو خواهم ماند. «تا خدا ميان ما داوری كند و او بهترين داوران است.»
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #نامه54 : نامه به طلحه و زبير
🔹پاسخ به ادعاهای سران جمل
♦️پس از ياد خدا و درود، شما می دانيد -گرچه پنهان می داريد- كه من برای حكومت در پی مردم نرفته، آنان به سوی من آمدند و من قول بيعت نداده تا آنكه آنان با من بيعت كردند و شما دو نفر از كسانی بوديد كه مرا خواستيد و بيعت كرديد. همانا بيعت عموم مردم با من نه از ترس قدرتی مسلّط بود و نه برای به دست آوردن متاع دنيا. اگر شما دو نفر از روی ميل و انتخاب بيعت كرديد تا ديرنشده (از راهی که پیش گرفته اید ) باز گرديد و در پيشگاه خدا توبه كنيد و اگر در دل با اكراه بيعت كرديد خود دانيد؛ زيرا اين شما بوديد كه مرا در حكومت بر خويش راه داديد، اطاعت از من را ظاهر و نافرمانی را پنهان داشتيد. به جانم سوگند، شما از ساير مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقيده و پنهان كاری نيستيد اگر در آغاز بيعت كنار می رفتيد (و بیعت نمی کردید ) آسان تر بود كه بيعت كنيد و سپس به بهانه سر باز زنيد. شما پنداشته ايد كه من كشنده عثمان می باشم؛ بياييد تا مردم مدينه بين من و شما داوری كنند، آنان كه نه از من طرفداری کرده نه به یاری شما برخاسته اند، سپس هر كدام به اندازه جرمی كه در آن حادثه داشته است مسؤوليت آن را پذيرا باشد. ای دو پيرمرد، از آن چه در انديشه داريد باز گرديد، هم اكنون بزرگترين مسئله شما عار است پيش از آنكه عار و آتش خشم پروردگار دامنگيرتان گردد. با درود.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
سهم روز ۵۸ نامه ۵۵ تا ۵۴ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(30).mp3
زمان:
حجم:
5.33M
🔈 ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز پنجاه و هشتم ختم نهج البلاغه نامه ۵۵ تا نامه ۵۴
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استادعالی
🍃🔰 اتفاق عجیب در ماه مبارک رمضان"
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمانی_از_عاشقانه_های_شهدا
#عشق_گمنام
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۵۵
نگاهی به سینی چای می اندازم وای چرا اینا این رنگی شدن دقیقا ؟
از اون ور وجدانم میگه : مگه تو اصلا نگاه کردی ببینی ؟
دیگه که نمیتونم برگردم تصمیمم میگیرم بگردونم به سمت عمو میروم تعارف میکنم میخنند بعد یه استکان چای برمیدارم .
به همه تعارف میکنم آخرین نفر ویدا به سمتش میروم سینی چای را جلویش میگرم میخنند میگوید: کی بود که روز خواستگاری من میگفت هل شدی ریختی ،یکی نیست بتو بگه .
علی اقا انگار که حرف ویدا را شنیده باشد آرام میخندد .
روبه ویدا میگویم : باش بابا ....
وبه سمت آشپز خانه میروم سینی چای را میگذارم روی میز وبه طرف بقیه میرومکنار ویدا مینشینم .
خاله فیروزه میگوید : اگه اجازه بدین این دوتا جوون برن حرفاشون رو بزنن .
بابا: آوا جان هوای بیرون خوبه برین اونجا باهم حرف بزنین .
بلند میشوم وبه بدون اینکه به عقب نگاهی بی اندازم راه می افتم به طرف در هال .
وارد حیاط میشوم قدم های علی اقا درست پشت سرم حس میکنم .
روی تاب مینشینم وعلی اقا هم روی صندلی اون طرف تاب .سر هردوتامون پایین .
هیچ حرفی نمی زنیم .بالاخره علی اقا سکوت را میشکند میگوید : بسم ...
منو که میشناسین .
من نه خانه دارم نه ماشین دارم ،ویدا هم گفت که حاضره ماشینش رو به من ،که من قبول نکردم .
من یه شغل دارم .
وروزی حلال میارم ، اول زندگی هم هیچی از پدرم قرض نمیکنم .شاید اول زندگی کمی سخت بگذرونیم .
من دیگه حرفی ندارم .
کمی فکر میکنم میگویم : من مشکلی ندارم همین که روزی حلال باشه بسه .
کمی دیگر حرف میزنیم ....
بلند میشوم میگویم: خب به نظرم دیگه کافیه .
علی اقا هم بلند میشود .
وقتی به جمع بقیه میریم خاله فیروزه میپرسه : خب چی شد ؟
سرخ میشوم سرم رو پایین میگیرم چیزی نمی گویم که ویدا میگوید: سکوت علامت ......
*
بعد از صحبت های بزرگترها قرار بر این شد که فردا یه صیغه خونده بشه که راحت تر حرفامون رو بزنیم .
**
روی تخت دراز کشیدم دارم به اتفاق چند ساعت پیش فکر میکنم .خدایا خواب نمیبینم ؟
ته دلم یه حسایی به علی آقا پیدا کردم ....
خدایا خودت کمکم کن .
چشمامو میبندم به خواب میروم .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است 🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۵۶
با صدای آرمان که میگوید : آوا پاشو علی اومده .
بیدار میشوم . لباس مناسبی میپوشم به پایین میروم .
علی آقا روی مبل نشسته در حال ور رفتن با موبایلش است . سلام میکنم .نگاهی نمیکند فقط بلند میشود سلام میکند .
هنوز کمی خواب آلود هستم روبه آرمان که جلوی آینه وایساد میگویم : چرا از خواب بیدارم کردی؟
آرمان میخندد میگوید : خب امروز قرار بود بریم محضر که بین شما دو تا صیغه محرمیت خونده بشه .
تازه یادم می آید سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاقم میروم لباس های بیرونی ام را میپوشم که مامان از پایین میگوید : آوا آماده ای بریم ؟
چادرم را سرم میکنم از اتاق بیرون میروم .ومیگویم : آره حاضرم .
از پله ها پایین می آیم رو به آرمان میکنم میگویم : ویدا کوشش؟
آرمان : بیرون رفت داخل ماشین .
مامان: آوا صبحونه نخورین اول میریم آزمایشگاه ازمایش بدین اگه جوابش خوب بود میریم محضر .
میترسم میگویم : آزما....یش
مامان نگاهی بهم میاندازد میگوید: نگو میترسی .
جلوی علی اقا خجالت میکشم که بگویم: آره .
روبه مامان میگویم: نه کی گفته میترسم .
آرمان میخندد میگوید : مععععععلومه که نمیترسی .
واقعا میترسم .
علی اقا چه تا الان ساکت بود گفت: بریم که دیر میشه من برای ساعت ۸ نوبت گرفتم .
خاله فیروزه ،ویدا داخل یک ماشین
منو مامان آرمان هم داخل یک ماشین .
باباوعمو بخاطر ساعت کاریشون نتونستن بیان
استرس داشتم ،استرس اینکه جواب آزمایش بد باشه .
بالاخره بعد از نیم ساعت به آزمایشگاه رسیدیم .
منو علی اقا وارد ازمایشگاه شدیم ،بقیه هم همون بیرون ماندن .
علی اقا روبه من گفت : آوا خانم نگران هیچی نباشید ان شا الله که همچی خوب پیش بره .
سری تکان دادم به محض اینکه وارد شدیم اسممان را خوندن علی اقا اول رفت .
بعد از اینکه آزمایش داد به من گفت : آوا خانم برین داخل .
یه نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم .روی صندلی نشستم .اونی که خون میگرفت گفت : آستین رو بزن بالا .
همین کارو انجام دادم .
چشمامو بستم اونم سرنگ رو کرد تو دستم .
بالاخره تموم شد.آمدم بیرون علی آقا هم ااز روی صندلی بلند شد گففت: یکی دوساعت دیگه جوااب میاد میریم کنار بقیه تا جواب بیاد .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─