2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه تعقیب دستجمعی شهید علیوردی توسط اوباش
جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علیوردی به روایت تعدادی از اغتشاشگرانی که اخیرا توسط اطلاعات سپاه تهران دستگیر شدند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
25.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تندخوانی_تصویری_جزء ۹قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
دور سی و سوم
جهت سلامتی سلامتی و ظهور امام زمان عج و سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین و آزادی قدس و برای پدرو مادر آرتین عزیز و تمامی شهدای شاهچراغ و شهدای این فتنه
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نشانه های افراد حسود
#حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 راهکارهایی برای درمان حسادت
#حجت_الاسلام_والمسلمین_رفیعی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#ادامه قسمت_بیستوچهارم
امیروپدرام و رویا توی رستوران منتظر حانیه و ارزو بودن
رویا خطاب به پدرام گفت:اقای پِدی؟نمیخای بگی دلیل این
دور همی چیه؟ افتخار دادین اقا😊
پدرام کمی خجالتی بود سرخ شد وگفت:عه رویا خانم😅
مطمئن باشید من هرکاری میکنم برای جلب رضایت شما و دیدن خنده و شادی شماست.....
رویا:😊مرسی
ان شاءالله بتونم جبران کنم
امیر که از این وضع حوصله ش سر رفته بود گفت: میشه بس کنی رویا
رویا: داداش اذیت نکن دیگ منو
چرا تو حال مارو نمیفهمی؟
من نمیدونم تو حالا عاشق شدی یا نه! ولی بدون این رو آدم وقتی عشقش رو میبینه دیگه ن متوجه گذر زمان می شع نه چیز دیگع ای فقط میخاد باهاش حرف بزنه
میفهمی ک داداش جون؟
ما هم ک حرف بدی نزدیم
جلو روت داریم صحبت میکنیم
بعد به کتف پدرام زد و گفت:مگه نه پدرام؟
پدرام: هان چی آره!
بعد زد زیر خنده😂
امیرو رویا هاج و واج نگا پدرام میکردن😐
رویا:وا پدرام دیونه شدی چته تو😐
پدرام:داشتم فکر میکردم ک امیر عاشق بشه😂
امیر:خب این کجاش خنده داره؟
پدرام: تو به این مغروری مگه ممکنه
بعد سه تایی زدن زیر خنده
البته امیر خنده های زورکی ظاهری ای کرد
و داشت به این فکر میکرد که:
ههه ....بخت مارو نیگا کن...کاش بودی و میدی خانم حاتمی!میگن ب من نمیخوره عاشق کسی باشم میگن زیادی مغرورم! آخه اگه اینجوریه و من خیلی مغرورم چطوری بهت ابراز علاقه میکردم وقتی میگفتی ک عاشق غلامی هسی و حاضری براش هر کاری بکنی
شایدم اونا راست میکن عاشق شدن ب من نمیخوره
خدا انگار تعداد ادمارو فرد افریده!
اگه کل ادما3نفر باشن
اونوقت میشه حاتمی وغلامی و من
گرفتین که؟
از خودم بدم میاد خیلی
که عرضه نگه داشتن یه عشق رو هم نداشتم...حق دارن بهم بگن ک بهم نمیخوره
حق دارن وقتی ک فکر میکنن من عاشق کسی م یا عاشق بشم خنده شون بگیره کاملا حق دارن
باز شروع میکنم اخر افکارم رو با لعنت ......
لعنت به من
لعنت به حاتمی
لعنت به غلامی
لعنت به سرهنگ
لعنت به...
^امیر با صدای سلام و علیک احوال پرسی حانیه و ارزو به خودش اومد
و به حانیه و ارزو سلامی داد و سعی کرد ک دیگه به خانم حاتمی فکر نکنه
پدرام 5دست بختیار سفارش داد
و منتظر شدن ک غذاروبراشون بیارن
حانیه:خب اقاامیر دلیل این دور همی چیه؟
رویا :دقیقا منم همینو پرسیدم!
حانیه:خب چی جواب گرفتی؟
رویا: جالب درست ودرمونی نگرفتم!
پدرام:دلیل جمع شدن همه ما اینه
من میخوام برم خارج دنبال مادرم که بیارمشون ایران که بعدش بیام خاستگاری رویا خانم😊
امیر هم خوشبختانه یا بدبختانه
با یکی از وارد کننده کت و شلوار از انگلیس قرار اصفهان گذاشته
و مجبوره برای قرار داد بره چن هفته ای اونجا
دراین صورت م مغازه خالی میمونه
ونمیتونیم کاسب شیم
میدونین ک اجاره مغازه ما هم سنگینه
بازار هم کساده
وای ب حال اینکه چند هفته ای هم ما درو ببندیم و نباشیم!
تصمیم گرفتیم ب شما دخترا بگیم ک بیایین ی چن هفته فروشندگی کنید
ارزو:وا اقا پدرام تااونجایی ک من میدونم هیچکس تو مغازه کت و شلوار فروشی مردونه فروشنده خانم نمیزاره
مسخره مون میکنن
پدرام:ارزو خانم دوره اخرزمان شده خبر ندارید!
ارزو: آها درسته بله!
قانع شدم!
پدرام ادامه داد:حقوق و دست مزدتون هم دوبله حساب میکنیم من و داش امیر!
قیمت های کت و شلوارو حساب کتاب هاش هم همه یادتون میدیم
خب حرفی هست؟کیا پاین؟
رویا:من دست بر روی قلبم میگذارم و سوگند یاد میکنم که کارم را به عنوان فروشنده کت و شلوارهای اقای پدرام خدیبی و امیر عطایی
نهایت تلاش رو بکنم و دختر خوبی باشم حالا شروع کنید غذاتونو بخورید حوصله ندارم😐
ارزو موافقت کرد....و خطاب ب حانیه گفت:حانی جونم میای دیگه؟
ن نیاریا
اگه تو ن بگی منم نمیام
حتما باید بیایی
^ارزو نگاهی ب امیر کرد وگفت:هوی اقا خوشتیپه
راضی کردن عشق من باتو!اگه راضی نشه و نیاد منم نمیام😒
امیر خنده ای کرد و گفت:میدونستم اگه بخای بیای حانیه خانم هم میخوای با خودت بیاری!
مگه نه پدرام!
پدرام سر تکون داد و تند تند مشغول خوردن بختیار شد
حانیه:من خودم حرفی ندارم
باید ببینم اقامون چی میگه
امیرورویا و پدرام چشا شون گرد شد از تعجب و باهم گفتن:اقاتون؟😳
حانیه ادامه داد:بله اقامون
و از توی کیفش گوشیش رو دراورد و عکس معین رو اورد و به همه نشون داد
حانیه:این آقا معین نامزد بنده هستن
شش ماهه ک نامزدیم
امیر:مبارک باشه....حالا محرم هم هستین؟
حانیه:بله یه صیغه یه ساله بینمون خوندن تا کارای عروسی مونو انجام بدیم
رویا پدرام و امیر تبریک گفتن
و حانیه گفت که با معین هماهنگی میکنه و سعی میکنه ک راضیش کنه و بیاد برای فروشنده گی.....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_بیستوپنجم
بعد از اتمام غذا پدرام با ماشین رویا رو رسوند
و امیروحانیه و ارزو هم با هم رفتن
سوار شدن
امیر پشت رول نشست و ارزو هم کنارش و حانیه هم عقب
ارزو گف:اه بابا امیر دلمون گرفت!
و ضبط رو روشن کرد
ضبط ماشین:
آسون ک نیست دل کندن از چشمای تو
اروم بایست
حس کنم اون دستای تو
وقتی نباشی خونه بی تو ساکته
قرصای اعصابو صدای پای تو
نداره عشقو دیگه بعد تو هیچکی
اتیش کشیدم عکسامونو وقتی نیستی
شمعای روشن روی میز و بوی دریا
فکر و خیالت عوض نمیشه با من اینجا
عاشق که میشی از دنیا میبری
حرفی نمیزنی
چیزی نمیخوری
عاشق که میشی بارون لعنتی رو روی صورتت با اشک میخوری!
امیر:ارزو صداش رو خفه کن
ارزو:امیر وابراچی😐باحاله ک😑
^امیر با گفتن کلمه لعنتی اهنگ رو قطع کرد
و ارزو پیش خودش فکر کرد که:
من هنو ته و تو قضیه رو در نیاوردم
هنوز نفهمیدم که امیر اونشب داشت با کی حرف میزد!
امشب هم واقعا فهمیدم ک رویا و پدرام همو میخان!و اون تلفن های مشکوک امیرو رویا درمورد پدرام بوده!این داداش ما چقد خوبه!داره کمک میکنه دو تا جوون به هم برسن
ولی سر خودش بی کلاه مونده
اون لعنتی کی بوده ک اعصاب داداش منو بهم ریخته
اون بی معرفت کیه که داره داداش منو نبود میکنه
خودم پیدات میکنم و دونه دونه موهاتو میکنم و اتیشت میزنم
بدنت رو تیکه تیکه میکنم
چشاتو از کاسه در میارم
بدن تیکه تیکه شده تو تو دیگ میزارم با خون بدنت بجوشه وبپزه و میدم ب خورد کسی ک عاشقش شدی واونم میکشم
دختره روانی بی لیاقت😐
^امیر ارزو رو تکون داد و گفت:ارزو از افکار شیطانی ت بیا بیرون😑
ارزو:تو از کجا فهمیدی ک افکارم شیطانیه؟😳
حانیه:چون از ی قسمتی شو بلند فکر کردی!!!!
ارزو:وای از کجاش😱
حانیه:از اونجایی ک میخاستی چشای طرفو دربیاری و بدنشو تیکه تیکه کنی😐
امیر:چرا این همه خشونت لیاقت کی میشه؟
ارزو:میخای راستشو بدونی؟
امیر سرتکون داد
ارزو:همون کسی که تو عاشقی!
ولی اون عاشق یکی دیگه شده و تو رو اذیت کرده و یجورایی ترکت کرده!!!!!!
^سکوت طولانی بود
حانیه و امیر تو چشماشون اشک جمع شده بود
ارزو بغض کرده بود
که حانیه گفت:اقا امیر سپاس...خونه مون همین درسفیدطلاییه هست....
^ امیر ماشینو جلو درشون نگه میداره!
و باوارد شدن حانیه ب خونه شون امیر گازشو میگیره و میره تو خیابون
و کنار جدول نگه میداره!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─