eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.3هزار ویدیو
652 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 149.mp3
9.27M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز صد و چهل و نهم خطبه ۱۸۲ بند ۴ تا ۷
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و چهل و نهم ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 4️⃣ سفارش به تقوی و پندپذيری از تاريخ ای بندگان خدا! شما را به پرهيزکاری و ترس از خدايی سفارش می کنم که بر شما جامه ها پوشانيد و وسايل زندگی شما را فراهم کرد. اگر راهی برای زندگی جاودانه وجود می داشت، يا از مرگ گريزی بود، حتماً سليمان بن داوود(علیه السلام) چنين می کرد، او که خداوند، حکومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت در اختيارش قرار داد. امّا آنگاه که پيمانه عمرش لبريز و روزی او تمام شد، تيرهای مرگ از کمان های نيستی بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالی گشت، خانه های او بی صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم! برای شما در تاريخ گذشته درس های عبرت فراوان وجود دارد، کجايند عمالقه و فرزندانشان؟ «پادشاهان عرب در يمن و حجاز» کجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ کجايند مردم شهر رَس «درخت پرستانی که طولانی حکومت کردند» آنها که پيامبران خدا را کشتند و چراغ نورانی سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ کجايند آنها که با لشکرهای انبوه حرکت کردند و هزاران تن را شکست دادند، سپاهيان فراوانی گرد آوردند و شهرها ساختند؟ 5️⃣ وصف حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشريف) زِرِه دانش بر تن دارد و با تمامی آداب و با توجّه و معرفت کامل آن را فرا گرفته است. حکمت، گمشده اوست که همواره در جستجوی آن می باشد و نياز اوست که برای به دست آوردنش می پرسد. در آن هنگام که اسلام غروب می کند و چونان شتری در راه مانده ،دُم خود را به حرکت در آورده، گردن به زمين می چسباند. او پنهان خواهد شد (دوران غيبت صغری و کبری) او باقيمانده حجّت های الهی و آخرين جانشين از جانشينان پيامبران است. 6️⃣ پند و اندرز ياران ای مردم! من پند و اندرزهايی که پيامبران در ميان امّت های خود داشتند، در ميان شما نشر دادم و وظائفی را که جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند تحقّق بخشيدم. با تازيانه شما را ادب کردم، نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد و با هشدارهای فراوان شما را خواندم ولی جمع نشديد. شما را به خدا، آيا منتظريد رهبری جز من با شما همراهی کند و راه حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشيد! آنچه از دنيا روی آورده بود پشت کرد و آنچه پشت کرده بود روی آورد و بندگان نيکوکار خدا آماده کوچ کردن شدند و دنيای اندک و فانی را با آخرت جاويدان تعويض کردند. 7️⃣ ياد ياران شهيد "آری! آن دسته از برادرانی که در جنگ صفّين خونشان ريخت هيچ زيانی نکرده اند، گرچه امروز نيستند تا خوراکشان غم و غصّه و نوشيدنی آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند! آنها خدا را ملاقات کردند، که پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سرای امن خود جايگزين فرمود. کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند و با حق در گذشتند؟ کجاست عمّار؟ و کجاست پسر تيهان؟ (مالک بن تيهان انصاری) و کجاست ذوالشّهادتين؟ و کجايند همانند آنان از برادرانشان که پيمان جانبازی بستند و سرهايشان را برای ستمگران فرستادند؟ (پس دست به ريش مبارک گرفت و زمانی طولانی گريست و فرمود:) دريغا! از برادرانم که قرآن را خواندند و بر اساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی انديشه کرده و آنها را برپا داشتند، سنّت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذيرفته و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروی کردند. (سپس با بانگ بلند فرمود:) جهاد! جهاد! بندگان خدا! من امروز لشکر آماده می کنم، کسی که می خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود. نوف گفت: برای حسين(علیه السلام) ده هزار سپاه و برای قيس بن سعد ده هزار سپاه و برای ابو ايّوب ده هزار سپاه قرار داد و برای ديگر فرماندهان نيز سپاهی معيّن کرد و آماده بازگشت به صفّين بود که قبل از جمعه، ابن ملجم ملعون به امام ضربت زد و لشکريان به خانه ها بازگشتند و ما چون گوسفندانی بوديم که شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند." ┄┄┅┅✿❀🍃🌹🍃❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت۴۶ قسمت ۲ ارزش پشیمانى و زشتى غرور زدگى.mp3
5.6M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 2⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح (2) 🔹 ارزش پشیمانی و زشتی غرورزدگی 🔻 برای فهم اینکه چرا عُجب، ضد الصّواب است، در خطبه ۹۱ می خوانیم: « وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الْإِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ» فرشتگان که الگوی پاکی هستند، حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: « هرگز آنها دنباله رو اعجاب نبودند، تا آنچه از اعمال صالح را که در گذشته انجام دادند را زیاد بشمارند. » 🔻 و بر این اساس مولا علی (علیه السلام) ، در حکمت ۱۵۰ می فرماید: « لاتَکن مِمَّن يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ » " از کسانی نباش وقتی که سلامتی خود را باز می یابد به برکت خدا، این را به خودش نسبت می دهد و دچار عجب می شود؛ وقتی که مبتلا به بیماری گرفتاری می شود، نا امید می شود." در واقع حضرت می خواهند به ما بفهمانند که نشانه مهم عُجب این است که فرد دارای عجب هر چه خوبی است از خودش می داند و هرچه بدی است از خدا. 🔻 مسأله بعدی شناخت ارزش ندامت و شرم و حیا در محضر خداست؛ مولا علی (علیه السلام) در حکمت ۴۱۷ ندامت و احساس پشیمانی را نقطه آغاز توبه واقعی می دانند و می فرمایند: «أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى» " آغاز توبه، ندامت از آنچه که در گذشته انجام شده است می باشد. " 🔻 لذا در خطبه اول نهج البلاغه هم در مورد حضرت آدم هم اینگونه بیان می کنند که: « وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَدلِ وَجَلًا وَ بِالِاغْتِرَارِ نَدَماً » " آدم (علیه السلام) وقتی متوجه این خطایش شد که نباید از شجره ممنوعه می خورد، به جای آن جدل که در آن باغ بهشتی می کرد، ترس از خدا جایش را در دل او گرفت و به جای فریبی که از شیطان خورد ندامت و پشیمانی در دلش شعله زد. " 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع ↩️ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و هشتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻آن ها در کنار اشعث، از تحمیل کنندگان حکمیت به امام بودند و در چارچوب سیاست بنی امیه، یعنی انتخاب ابوموسی اشعری، به امام فشار آوردند تا در نهایت امام مجبور به پذیرش این موضوع شد. 🔻حتی شبث می گفت با انتخاب ابوموسی، بلا دور می شود! وی با چنین سخنانی، ضمن تحریک دیگران، باعث شد همان کسانی که حکمیت را به امام تحمیل کردند، بعد از شکست ابوموسی در این ماجرا، امام علی را متهم به تفرقه و گناه کنند. ظاهرا شبث می خواست جنگ را با انتخاب یکی از عناصر نفوذی دشمن از سر مسلمانان کم کند. امری که هر شخص با بصیرتی نسبت به آن پرهیز دارد. 🔻نکته بسیار مهم در مورد تفاوت سران خوارج و بدنه مردمی آن ها اینکه، همانگونه که در مورد ابن ملجم گفتیم که او در شب شهادت امام علی، شراب خورد، برخی از همین سران خوارج، گناهان بزرگی همچون زنا انجام می دادند. 🔻 چه طور می شود بگوییم خوارج انسان های مسلمان و مومنی بودند؟ آیا جز این نیست که عبادت های کثیری که برای خوارج ذکر کرده اند، برای بدنه عمومی آن ها بوده ولی سران این دسته، اهل معاصی کبیره مانند زنا و شراب خواری بودند؟ مرحوم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در کتاب ارزشمند امام علی و خوارج، به مسائلی اشاره می کند که به خوبی بیانگر ادعای ماست. 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 دیگه بعدش سر و صداهای جمع بلند شد....نگاهی به پاهام کردم یک جعبه جلوم بود. اع.....این رو کی بهم داد!!! زیرلفظی بوده! انقدر حواسم ‌پرت بوده که متوجه نشدم. تشکر هم‌ نکردم یعنی!؟؟ نوبت علیرضا شد اون هم با آرامش خاصی بله گفت چرا انقدر این مرد آرومه عاقد اومد امضا هارو گرفت و برامون دعای خیر کرد....چقدر امضا کردم هیچکدوم هم شبیه اون یکی نبود. کم کم مرد ها به حیاط رفتن. روی صندلی نشسته بودم هنوز چادرم رویِ صورتم بود....صدای زن دایی اومد +سید علی میتونی چادرو برداری مادر انشالله مبارکتون باشه یکم یخ کردم دستش و به لبه چادر زد از روی سرم برداشت....زل زدم به چشم های مشکی اش....اونم من رو با لبخند محوی نگاه می کرد. خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم. تا قبل اش قلبم تند تند می تپید اما الان آروم بود...آرامش علیرضا به من هم رسیده بود. همیشه پیشم بمون علیرضا(: حلقه هارو آوردن و دست کردیم....حلقه ی علیرضا رو دقیقا همون مدلی که می خواستیم ساخته بودن. مادر ها جلو امدن و روبوسی کردن.. مامانم اشک میریخت وقتی بغل ام‌کرد کنار گوش ام گفت: +مادر فدات بشه خوشبخت بشی منم گریه ام گرفته بود _مامان خیلی دوست دارم +منم دوست دارم عزیزدلم زندایی+ای بابا...گریه نداره که....بسه فعلا که دورِ همیم حلیمه جان مامان لبخندی زد +اشک شوقه آنیه خانوم زندایی دست مامان رو گرفت گفت: +بیا بریم حلیمه جان این دوتا جوون هم یکم باهم تنها باشن. بعد هم لبخندی بهمون زد ای وای....می دونستم حسابی سرخ شدم. نفس عمیقی کشیدم و به حلقه ام نگاه می کردم. +خوشگل شدی ساجده خانوم سرم رو اوردم بالا _ممنون لبخندی زد +حالا چرا انقدر خجالت می کشی....اون دختر شیطون کو !!! لبخندی زدم +گفته باشم هاا من همون دختر میخوام ناخودآگاه اخم اومد رو صورتم...اعع همون دختر _نکنه همون که تو هواش نفس می کشی!! با تعجب نگاهم کرد +کیو میگی؟ عصبانی تر شدم _تو پیج اینستات دیدم. درهوای تو نفس می کشم انگار فهمید که زد زیر خنده بین خنده هاش گفت: +خب خوبه برگشتی به همون حالت گذشته _جواب بده وگرنه خفت میکنم😫 +اخ اخ خطرناک شدی بعد هم ابرویی بالا انداخت گفت: +خب هوایِ خانومم دیگه...! اگر تو جمع نبودیم تمام موهاشو میکندم نمیدونم چی شد که بغضم گرفت معلوم بود شوخی میکنه ولی من ..... سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم چند ثانیه بعد دستم رو گرفت گفت: +ساجده جان شوخی می کنم....مگه من به جز تو...خانوم خوشگلِ دیگه ای هم دارم. حساس شدیاا آروم گفتم _ولم کن علی.. دستت رو بردار +اوقات تلخی نکن دیگه...شوخی کردم...اصلا تو بگو چکار کنم.. چیزی نگفتم +حالا که اینجور شد میرم یک زن دیگه می گیرم حرصم در اومد آروم طوری که دندون هام رو هم قفل شده بود گفتم _میکشمت تو ....تو بی جا کردی خنده ای کرد +باشه ببخشید😄 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 عاطفه اومد نزدیکمون گفت : +مبارک باشه عزیز های دلم جلو اومد و رو بوسی کرد بعد هم سفت علیرضارو بغل کرد +بگو ببینم داداش چکار کردی که اخم زنداداش تو هم رفته علیرضا نشست رویِ مبل و پاهاش رو رویِ هم انداخت +خبب....من که کاری نکردم....ایشون نه که من رو خیلی دوست دارن...از الان اتمام حجت کردن که زن دوم نگیرم عاطفه+خیلی رو داری هاا علی ابرویی بالا انداخت +مگه دروغ میگم ! 😎 آروم طوری که علیرضا بشنوه _یکم دیگه خودت رو تحویل بگیر علیرضا سر انگشت شصت و اشاره رو کنار هم قرار داد👌 +نمیشه که....آدم باید عزت نفس داشته باشه آروم خندیدم. عاطفه+چی میگید لیلی و مجنون....بیاید چند تا عکس ازتون بندازم... بعد هم چشمکی بهم زد +دوربین زنداداشم رو کِش رفتم. دوربین رو روشن‌کرد. طرز کار کردن باهاش رو بهش یاد داده بودم. کم کم همه مهمون ها رفتن و اقوام نزدیک بودن....عمه و عموها بیشتر خودمونی ها مونده بودن. بعد عکاسی عاطفه ، علیرضا رفت سمت مردانه. روی صندلی نشسته بودم چشمام داشت میرفت....صبح زود بیدار شده بودم... غیر از اون ، این همه گیره و تافت روی موهام بود. مامان اومد کنارم نشست +ساجده جان میخوایی بری لباست رو عوض کنی!؟؟ هنوز غذا هم نخوردی؟ فشارت میوفته....الان که همه رفتن بقیه هم از خودمونن..... برو بالا لباست رو عوض کن علیرضا روصدا میزنم توی اتاقت غذا بخورید. _نه مامان زشته +زشت چی قربونت برم! بلند شو از جام بلند شدم رفتم بالا اخ مامان...خدا خیرت بده لباستمو به سختی عوض کردم....لباس مدل گیپور سفید که آستین های بلندی داشت رو پوشیدم....موهام رو دم اسبی بستم..چون تافت بهش زده بود مدل اش رو از دست نداد. لباس ام رو داخل کاور گذاشتم....دلم نیومد آرایش ام رو پاک کنم...تو اتاق منتظر نشستم تا مامان برام غذا بیاره. در اتاق تقه ای خورد ................. 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 در اتاق تقه ای خورد _بفرمایید علیرضا با یک سینی غذا وارد شد...لبخندی به روم زد. +بفرمایید...غذای مادر زن پَز لبخندی زدم _اخ بیار خیلی گرسنمه +به چشم سینی غذا رو گذاشت روبه روم....و شروع به خوردن کردیم ،،،،، داشتم دو لپی برنج و مرغ میخوردم که چشمم افتاد به علیرضا...داشت با لبخند بهم نگاه میکرد.چون دهنم پر بود با چشم ابرو گفتم چیه؟ +هیچی فکر کنم خیلی گرسنه ات بود آره؟ّ غدامو قورت دادم _آخ اره داشتم میمردم از صبح تا حالا هیچی نخوردم. اخمش رفت تو هم +خدا نکنه، خب چرا چیزی نخوردی زنگ میزدین براتون غذا میاوردم آرایشگاه _غذا که بود میل ام نمی کشید قاشق اش رو تو بشقاب گذاشت. +نمیشه که ساجده خانوم...اینجوری هم بدن ضعیف میشه مگه این بدن امانت نیست؟ سرم رو به نشونه تایید تکون دادم لبخندی زد +ساجده شبیه شازده کوچولو شدی _چرا!!؟ +موهات رو نگاه....رفته رو هوا فقط ی شال گردن میخوایی دستم رو مشت کردم و نمایشی زدم به بازوش _اع تو هم که امشب گیر دادی به من! +پس گیر بدم به کی 😬، ولی بی شوخی یه حمام برو _میرم بزار همه برن +باشه من که سیر شدم تو چی ؟ _هااا...الان سیر می شم دیگه وایسا😬 علیرضا خنده ای کرد و بعد از غذا باهم رفتیم پایین. ،،،،،، تو دو هفته اول عقد کارمون شده بود مهمونی رفتن و مهمون اومدن.. تو این یک ماه و خورده ای می گذشت اخلاق من و علیرضا بیشتر شبیه هم شده بود. بقول عاطفه +ساجده علیرضا رو شر و شیطون کردی _نکه نبوود....آخه عاطفه...دلت میاد بهش بگی شیطون +حالاااا.....چه حمایتی هم می کنه واسه من! یادم نمیره سه روز پشت سرهم علیرضا رو مجبور کردم سه ساعت ثابت بشینه تا چهره اش رو طراحی کنم. تا روز تولد اش به عنوان هدیه بهش بدم. هر ثانیه یک بار می گفت: +آقا جان ما هدیه تولد نخواستیم بابا آرتروز گردن گرفتم😩 سرم رو از بوم بالا آوردم _چی میگی که دیدم تکون خورده _اع علییی....بشین دیگه‌....دو دقیقه اس علیرضا به همون حالت قبل برگشت. و زیر لب حرف می زد. +آخه سه ساعته....میگه دو دقیقه منم به حرف اش گوش نمی دادم و ریز ریز پشتِ بوم نقاشی می خندیدم. بالاخره کارم رو تا روز تولدش تموم کردم و بهش هدیه دادم. اون ام قاب کرد و به دیوار اتاق اش آویزون کرد. تو اتاق اش راه می رفتم و به عکس طراحی شده اش اشاره می کردم: _نگاه چه هنرمندم +طرف خودش خوب بوده....جذابیت و نگاه خنده ای کردم . با صدای زنگ گوشی از هپروت بیرون اومدم. تماس رو وصل کردم. +سلام علیکم ساجده خانوم عمه شدنت مبارک عمه کوچولو لبخندی زدم گفتم _سلام خوبی ، ممنونم علیرضا کی میایی .........بیا دیگه نمیخوایی بیایی بچه سجاد رو ببینی؟ +عجبااا.... برای دختر سجاد بیام یا برای شما خانوم ! _هردوش. یکم مکث کردم و ادامه دادم _ولی بیا دیگه....منم واقعا دلم برات تنگ شده خنده ای کرد +منم همینطور ،پس یک خبر خوب دارم... آقاتون فردا تشریف فرما میشن و در خدمت شما هستن جیغ خفیفی کشیدم _وییی واقعا +اخ گوشم ، اره واقعا میام فردا راه میوفتم _باشه پس برو آماده شو....فردا صبح بیا مواظب باشیا....به همه هم سلام برسون زود بیایی هاا باز هم خندید +چشم چشم شما هم سلام برسون مواظب خودت و مهربونیات باش خانومم ،،،،،،، 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 سریع لباس های مدرسه رو کندم و رفتم حمام. مامان گفته بود علیرضا گفته یکی دو ساعت دیگه میرسه. از حمام که اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و از کنار بافتم... بلیز و شلوار سبز آبی رنگی پوشیدم و پایین رفتم _مامان ناهار وایمیسیم تا علیرضا بیاد؟ +نه مادر گفت تو راه یک چیزی خوردم. بابات نیم ساعت دیگه میاد میخوریم _شام چی درست کنم؟ مامان باتعحب نگاهم کرد +به به ساجده خانوم میخواد شام درست کنه....افتاب از کدوم طرف در اومده!!؟؟ _خب همیجوری +کاشکی زودتر شوهرت میدادم هاا _اعع...مامان مامان آروم خندید +نمیخواد خودم یک چیز درست میکنم یک دفعه خراب میشه گشنه می مونیم . دست به سینه شدم گفتم _باشه مامان خانوم +شوخی کردم ، فعلا شما با یک چایی سر تهش هم بیار تا بعد😬👍 با خنده سری تکون دارم و رویِ مبل نشستم...واقعا دلم برای علیرضا تنگ شده بود. کوثر و فاطمه که بهم میگفتن عاشق پیشه....انقدر ضایع بازی در آورده بودم بابا اومد و ناهار رو باهم خوردیم....ظرف هارو به زور مامان شستم و بعد هم چایی هل و دارچین دَم کردم. کلوچه شیرازی رو از کابینت در آوردم و تویِ ظرف چیدم. از آشپزخونه بیرون اومدم و به ساعت نگاهی کردم. نزدیک ساعت چهار بود. گوشی رو برداشتم و شماره ی علیرضا رو گرفتم. بعد سه بوق جواب داد +سلام علیکم _و علیکم السلام خندید و گفت: +جانم ساجده خانم +جانت سلامت....کجایی!؟ +جلو در خونتون....دارم پارک می کنم. _ای ع ام خب خنده ای کرد -از دست تو...چی میگی بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم و با ذوق به مامان و بابا گفتم علیرضا جلویِ درِ! بابا خنده ای کرد +خب دختر....حالا هول شدن نداره اینکارارو نکن مسخرت میکنن ها چادر رنگی که علیرضا برام خریده بود رو سرم کردم و رفتم جلویِ در. تا در رو باز کردم علیرضا رو دیدم.....جعبه شیرینی و گل رزی هم تو یک دست اش بود و پلاستیک بزرگی هم دستِ دیگه اش....سرم رو بالا آوردم و باهم چشم تو چشم شدیم. لبخند دندون نمایی زدم. +سلام ساجده خانوم مشتاق دیدار....شما که دوباره ابرو کمون شدی😁 بعد از عقد که ابروهام رو برداشتم...دیگه به خاطر مدرسه ها بهش دست نزده بودم. دوست داشتم سفت بغلش کنم و عطر آرامش بخشش به خودم تزریق کنم. تو فکر بودم که گفت: +الو...هستی _هااا... +سلام که نکردی! _ببخشید....سلام خوش اومدی لب خندی زد +این پلاستیک رو بی زحمت بگیر پلاستیک رو ازش گرفتم که جعبه شیرینی رو به یک دست دیگه اش داد و با دست خالی اش گل رو به سمتم گرفت. +تقدیم با عشق به معنایِ واقعی داشتم ذوق مرگ میشدم 😍😐 همین یک گل برای من کلی ارزش داشت. وارد خونه شدیم با مامان و بابا هم سلام و علیک کرد...چادرم رو در آوردم رفتم سمت آشپزخونه تا چایی مخصوص ساجده رو بیارم 😌👌 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔳گرمای طاقت فرسای کویر 🔻درست یادم هست وقتی مهدی در یگان تکاوری راور خدمت می‌کردند آن سال در مرداد ماه در اوج گرمای تابستان واقع شده بود قرار بود روز بعد به ماموریت کویر بروند ،شب موقع خواب به من گفت سحر من را بیدار کن به او گفتم در گرمای کویر مگر می‌شود گرفت بعد ماه رمضان قضا کن مهدی به من گفت اگر بیدارم نکنی روزه بی سحری میگیرم سحر بیدارش کردم سحری خورد و نمازش را به جا آورد و راننده آمد دنبالش و رفتن کویر ماموریت 48 ساعت طول کشید بعد از ماموریت که به خانه بازگشت برایم تعریف کرد که هوا بسیار گرم بود بچه‌ها نتوانستن تشنگی را تحمل کنند خیلی سخت و بسیار دشوار بود. 🔻آنها که کویر رفته‌اند می‌دانند گرمای طاقت فرسای کویر در مرداد ماه یعنی چه ... این روز ها را مدیون مردانی هستیم که برای آسایش و امنیت ما از سختی های دنیوی دل بریدن روحشان شاد و یادشان گرامی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خوب به یاد دارم که هادي از ميان تمام به يك علاقه ويژه داشت. 🌸بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله آن شهيد را تكرار مي كرد. هادي مي گفت: 🔴من عاشق جُون، غلام آقااباعبدالله ع هستم. جُون در روز به آقا حرف هايي زد كه حرف دل من به مولا است. 🔵او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همينگونه ام. نه آدم درستي هستم. نه... ✳️در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود! 🌸هادي مي گفت: يكبار در تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلاً نخورم تا ببينم مولاي ما امام حسين(ع) در روز عاشورا چه حالي داشت. 🌸اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رفت. همه جا را مثل دود مي ديدم. اينقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. 🌸از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين(ع) را مي فهمم. 📗 پسرک فلافل فروش https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر پدری که سال‌هاست او را ندیده‌ام! خبر داری از دلتنگی‌های من؟! صحبت‌های زینب شیری، دختر مفقودالاثر شیری در برنامه محفل https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ امام زمان(عج) سخنران شهید کافی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.18M
راه حل پایان مشکلات کشور: کلید هر گره های اقتصادی کشور اعم از تورم بیکاری و قدرت خرید مرور تجربیات چند کشور است در اثبات اهمیت تولید و معجزه اقتصادی: بریتانیا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در یک سال گذشته مطابق کل عمر دولت دوازدهم نیروگاه ساخته شده است رئیس‌جمهور در دیدار با جمعی از مردم در مصلای اهواز: 🔹اقدامات دولت سیزدهم در یک سال گذشته برابر است با تمام اقداماتی که ۳۰ سال در فاصلاب اهواز انجام شد‌. 🔹اگر تا دیروز ۱۲ جبهه کاری در اهواز ایجاد شده بود، امروز ۱۵۰ جبهه کاری در اهواز فعال شده است. 🔹۱۷۰۰ روستا آبرسانی شده است و امروز آبرسانی ۱۷۶ روستا انجام شد. 🔹در یک سال گذشته مطابق کل عمر دولت دوازدهم نیروگاه ساخته شده است. 🔹شخصا پیگیر مسائل استان خوزستان و بسیاری از نقاط کشور خواهم بود. 🔹مدیران باید در طراز مردم انقلابی خوزستان باشند، مدیران خسته باید جای خود را به مدیران انقلابی توانمند بدهند. 🔹در استان خوزستان یک حرکت جهادی باید باشد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اجرای عدالت، ماموریت اصلی دولت سیزدهم رئیس‌جمهور در دیدار با جمعی از مردم در مصلای اهواز: 🔹فقر، تبعیض و فساد زیبنده نظام اسلامی نیست. 🔹مدیران توجه کنند که ماموریت نخست آنها در این استان مبارزه با فساد و تبعیض است، اجرای عدالت برنامه اصلی دولت است. 🔹ماموریتی که از جانب ملت و رهبر معظم انقلاب به دولت محول شده، حفظ ارزش‌هاست. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رمز ناکامی توطئه‌های دشمنان، فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی است رئیس‌جمهور در دیدار با جمعی از مردم در مصلای اهواز: 🔹دلیل اینکه دشمن نتوانست به‌رغم فتنه‌ها و توطئه‌ها بر کشور مسلط شود، پایبندی مردم به فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی بود. 🔹مردم استان خوزستان دشمن را در اغتشاشات اخیر ناکام گذاشتند. رمز ناکامی دشمن، فرهنگ اصیل مردم خوزستان است. 🔹هم‌زیستی عرب، ترک، لر، و بختیاری در کنار هم، نشانه عجین‌شدن فرهنگ دین و انقلاب اسلامی با فرهنگ ایرانی است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─