eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.3هزار ویدیو
647 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت ۱۰۱ روش برطرف کردن نیازهای مردم.mp3
1.72M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح 🔹 روش بر طرف كردن نيازهاى مردم 💠 برآوردن نيازهاى مردم پايدار نيست مگر به سه چيز ؛ كوچك شمردن آن تا خود بزرگ نمايد، پنهان داشتن آن تا خود آشكار شود و شتاب در بر آوردن آن تا گوارا باشد. ⚜ امیرالمؤمنین (عليه‌السلام)، در حکمت ۱٠۱ نهج‌البلاغه، سه شرط برای ادای شایسته نیازهای مردم و برآوردن حاجات شان، مطرح می‌کنند: 1⃣ اول اینکه " کاری را که برای مردم انجام دادی، خودت کوچک بشماری تا خود بزرگ بشود "؛ 🔻 در خطبه ۱۹۳ نهج‌البلاغه، که معروف است به خطبه متّقین، در بند سوم اینگونه می‌خوانیم: " از اعمال اندک خود خشنود نیستند و اعمال زیاد خود را بسیار نمی شمارند. " 2⃣ شرط دوم در حکمت ۱۰۱ این است که " پنهانش داری تا خود آشکار شود " ؛ 🔻 ما در حکمت ۲۸ نهج‌ البلاغه خواندیم که: « اَفضَلُ الزُّهد اِخفاءُ الزُّهد » ؛ " برترین زهد، پنهان داشتن زهد است. " 🔻 بنابراین کاری هم که برای مردم می‌کنیم، بهتر است که پنهانی انجام دهیم. 3⃣ و شرط سوم هم که نیاز به توضیح ندارد، شتاب در برآوردن حاجت مردم است تا گوارا و شیرین باشد. 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 رو برگرداندم سمت در. بهامین _بهار بانو؟ نمیای شام بخوری؟ من _بهامین؟میای تو؟ انگار فهمیده بود چقدر آشوبم... داخل شد و در را پشت سرش بست. کنارم روی تخت نشست و مثل همیشه برای آرام کردنم، مشغول بازی با موهای بلندم شد. من_ داداشی؟ یه چیز بگم؟ بهامین_بهار چته؟ از غروب که اومدی انگار اینچا نیستی. من_ سید گفت اگه من راضیم می خوان واسه امر خیر مزاحم شن! و نگاهم را از چشمهای گرد شده بهامین گرفتم و مشغول بازی کردن با محلفه تختم شدم. اشکال نامفهوم میکشیدم و منتظر بودم که حرفی بزند اما انگار قصد داشت با این سکوتش دیوانه ام کند... چند دقیقه ای که گذشت بالاخره به حرف آمد. بهامین _بهار؟ سرتو بگیر بالا. سرم پایین تر رفت. خجالت میکشیدم... بهامین_ باتوام! و دستش که زیر چانه ام قرار گرفت، مجبور شدم سرم را بالا ببرم. خیره خیره نگاهم کردم و گفت: بهامین_ غروب که رفتم کارخونه که به بابا سر بزنم فربدو دیدم. اونم دقیقا همینو گفت. منتهی گفت اگه من راضیم از زیر زبونت بکشم ببینم حست چیه که با مادر جون پا پیش بزارن. خجالتم دو برابر شد... یعنی فربد هم...؟ ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 بهامین_ بهار من و تو با هم تعارف نداریم، خجالت الکیم معنا نداره. به این حرفیم که می‌زنم خوب فکر کن. بهار خودت فکر می کنی با فربد خوشبختی یا علی؟ سبک سنگین کن همه چیو جوابمو بده خوب؟ الانم بچه ها بیرون شام منتظرن. لباس بپوش بیا شام. من_ کی بیرونه؟ بهامین بارین و شوهرش و فربد. من_ من نمیام. بهامین_ فرار نکن، مثل آدم بالغ و عاقل فکر کن جوابمو بده. و بلند شد و از اتاق بیرون رفت. آن شب هم با نگاه‌های سنگین فربد گذشت... چه روزی برای امتحانات ترم وقت داشتیم و در این مدت می‌توانستم خوب فکر کنم. معیار من شاید قبلاً کسی شبیه فربد بود اما الان... فربد قیافه و تیپ و سرمایه و اخلاق خوب دارد درست اما اعتقادات... من میتوانم با کسی که نماز نمی خواند، شاید گاهی لب به نوشیدنی های حرام بزند و مهمتر از همه با عقاید و حجاب و مخالف است خوشبخت شوم...؟! علی... با آن متانت و سادگی... علی... انتخاب من از قبل مشخص بود...! چرا فکر می کنم؟! اولین و آخرین انتخاب من، چند ماهی می‌شود که علی شده و بس... جوابم را که بهآمین گفتم، گفت باید تحقیق کند و بعد نظرش را بگوید. در این مدت ریحانه با تماس‌های مکرر دیوانه ام کرده بود و در این میان، فقط یک تماس کوتاه و بی جواب علی بود که دلم را گرم می کرد... تحقیقی که به آمین ازش حرف میزد سه روزی طول کشید... اولین امتحان ترم را که دادم، می خواستم برگردم خانه که روبروی دانشگاه بهامین را دیدم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 سوار شدم و با هم به رستوران آرامی رفتیم. آنجا از علی گفت... از پدرش که مرد جانباز و مرد با آبروی است... از علی که مثل من گرافیک میخواند... از مادرش گفت که خیاطی می کند... از خواهرش گفت که در حوزه درس میخواند و از وضع مالی معمولیشان گفت... از اینکه برایم سخت نیست با مشکلاتشان بسازم و خلاصه از هر دری حرف زد و جواب گرفت... من_ داداش شاید با فربد زندگی آروم و بی دغدغه ای داشته باشم، اما حتی یه روز از زندگی با سیدو با صد سال زندگی با فربد عوض نمیکنم...! من پای علی هستم. حتی اگه سختی بکشم...! و لبخند گرم بهآمین بود که دل گرمم می کرد اما با یاد اوری اینکه شاید بابا و مطمئنا مامان مخالف اند، تمام حس های خوبم باد هوا میشد... قرار بود زحمت راضی کردن بابا و مامان بیفته گردن بهامین و نقش من فقط ارسال اس ام اس به سید با مضنون " سلام. خوب هستین؟ من مقداری وقت نیاز دارمبرای فکر کردن" چند روزی از آن ماجرا می گذشت و من مشغول درس خواندن، وقت هیچ کار دیگری را نداشتم. انقدر ذهنم مشغول درس بود که جز اخر شب ها که فکر علی مثل ستاره ای دنباله دار از ذهنم میگذشت، دیگر وقت فکر کردن به او را نداشتم. در جواب پیامم گفته بود تا هر وقت بخواهم میتوانم فکر کنم و او منتظر میماند. جزوه هایم روی تخت پخش بودند و سخت با مسئله ای درهم درگیر بودم که صدای در اتاقم بلند شد. " بیا تو" کوتاهی گفتم و سعی کردم ورقه ها را کمی سرو سامان بدهم. سایه سری را بالای سرم حس کردم، سر بالا بردم. بابا بود. صندلی کامپیوترم را سمت خودش کشید و نشست. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 چند دقیقه ای فقط در سکوت نگاهم کرد و با این حرکت نمیدانست چه استرسی را به جانم انداخته... اگر با علی مخالفت کند... با صدای تک سرفه اش، حواسم جمعش شد. بابا_ مادرت با علی مخالفه. منم بیشتر به نظر تو اهمیت میدم تا مادرت چون تو باید باهاش زندگی کنی نه مامانت. خانواده پسره رو از قدیم و ندیم میشناسم. مطمئن باش پدرش اگه منو ببینه میشناسدم و به خاطر همین دارم رضایت میدم. چون از خانوادشون مطمئنم. بهار دارم از همین الان باهات طی میکنم. اگه رفتی سر زندگیت و منو ندیدی فکر نکن به یادت نیستم. خودت وضعیت مادرت رو بهتر میدونی. بعد فوت خاله ات تعداد قرص اعصابش از دستمون در رفته. نمیتونم ریسک کنم. میذارم به کسی که دوست داری برسی اما انتظار نداشته باش منو مامانت پشتت باشیم. اشک جمع شده داخل چشمم را پس زدم. من_یعنی یا علی یا شما؟ بابا_ من اینو گفتم؟ میدونی من دیکتاتور نیستم. اگه بودم یه بلایی سر پسره می اوردم که خودش راهی رو که اومده برگرده و تورم میدادم به فربد که میدونم از بچگی خاطر خواهته و میدونی بران سختم نبود اما بهار... چون خودم عشقو تجربه کردم دوست دارم تو ام تجربه اش کنی. با همه چیز علی باید بسازی. تو توی خانواده ای بزرگ شدی که... من_ بابا جز سطح مالی من و علی همه چیزمون به هم میخوره. بابا_ میتونی بسازی با این مشکل؟ من_اره. بابا_ مطمئنی. من_ بله. بابا _من اتمام حجتمو کردم. اینم بدون... اگه مشکلی تو زندگی با علی برات پیش اومد، من نیستم. چشم هایم را ارام روی هم فشردم و گفتم: من_بابا من علی رو دوست دارم. به خاطرش همه چیو تحمل میکنم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 صدای بسته شدن در اتاق که امد، چشم باز کردم. یعنی همه چیز حل می شود؟ تا شب دیگه دست و دلم به کاری نرفت تا به آمین آمد و گفت که به علی بگویم که پدرش زنگ بزند برای گذاشتن قرار خواستگاری. باورم نمیشد... یعنی... به خاطر شرمم به ریحانه زنگ زدم و تاکید کردم که حتما پدرش زنگ بزند. " خدایا؟ یعنی همه چیز داره درست میشه؟...." همه چی زودتر از آنچه فکرش را می‌کردم اتفاق افتاد... قرار خواستگاری شد برای فردا شب. قرار بود مامان برود به خانه بارین و انگار باده فضولیش از رفتنش منع اش می کرد که گفت می ماند. با ریحانه بیرون رفتم برای فردا شب کت و شلواری پوشیده و چادر سفید خریدم. نیلوفر و زهرا که خبر دار شدند، سه تایی با ریحانه ریختند خانه ما و کمکم کردند برای آماده کردن خانه. مامان از امروز ظهر رفته بود و حتی نگفته بود که کارگر برای نظافت خانه بیاید...! قیافه دخترها دیدن داشت... فکر نمیکردن خانه‌مان همچین عمارتی باشد... نگذاشتم دست به چیزی بزنند و زنگ زدم برای اشرف، زن سرایدار تا خانه را مرتب کند. غروب برای عوض شدن حال و هوایمان به کافی شاپ نزدیک خانه یمان رفتیم و زحمت حساب کردن به عنوان شیرینی افتاد گردن من... بعد کمی ماندن در کافه، به داستان نخود نخود هرکه رود خانه خود رسیدیم... به خانه که رسیدم، از خستگی فقط وقت کردم لباس عوض کنم و ساعت کوک کنم که صبح خواب نمانم. صبح با استرس بلند شدم و به زور بهآمین صبحانه خوردم و خودش هم من را به دانشگاه رساند. امتحان که تمام شد، نیلوفر هم به زور آوردم خانه تا کمکم کند. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
که موش‌ها بدن او را زنده زنده خوردند حتما بخوانید ✍توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند یک ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ◽️همان روز ﺑﺮﺍی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود، ◽️ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ همان ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭا ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ. ◽️ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭا ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮش‌هاﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻮش‌ها ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭا ﺧﻮﺭﺩﻥ. ◽️ ﻋﻠﺖ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭا ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ⁉️اینطور شهید دادیم و حالا بعضی‌ها راحت پای کانال‌های ماهواره نشسته و صحنه‌های زننده را تماشا می‌کنند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگوی با . حتما گوش بدید خیلی خیلی زیبا ست ببینید احسنت به شاعر این شعر 🌸 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شکایتی که باید نزد (ع) برد 🔻گله کنید. این گله‌ها را تحویل می‌گیرند.. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ شوق رسیدن به کربلا 🌷آرزوهایی که محقق شد ⭕️ شوق وصف‌نشدنی دفاع مقدس و زائران پیادۀ اربعین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مشکلات ۶ واحد‌ تولیدی که در جلسه اول مشکلات خاص تولیدکنندگان مطرح شد در مسیر مرتفع‌شدن است معاون اجرایی رئیس‌جمهور: 🔹با دستور مستقیم رئیس‌جمهور، مسائل و مشکلات واحد‌های تولیدی در جلسات رفع مشکلات خاص تولیدکنندگان با حضور وزرا در مدت چند روز حل‌وفصل می‌شود به‌جای اینکه چند ماه یا چند سال طول بکشد. 🔹۱۰ هزار خودروی نیسان از ۲۰ هزار خودروی نیسانی که شرکت زامیاد تولید کرده و مدت‌ها در معطلی بود، هم‌اکنون شماره گذاری شده و در حال عرضه به بازار است. 🔹در حوزه گمرک نیز یک قرارداد ۵۰ دستگاهی برای دستگاه آشکار‌ساز کانتینری (ایکس‌ری) بین معاونت علمی رئیس‌جمهور و گمرک انجام شد و شرکت بهیار صنعت اجرای آن را پیگیری می‌کند. 🔹توافق خرید دستگاه‌های شتاب‌دهنده، اختصاص تسهیلات به لبنیات کاله، حل مسائل و مشکلات فولاد بافق، شیشه کاوه و کارخانه صنایع راه‌دور ایران در حال انجام است. 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پشت‌پردۀ برجسته‌سازی حمله به آمرین به معروف چیست؟ 🔹وزیر کشور: تعداد پرونده ضاربین آمران به معروف در کل کشور به ۲۰ فقره هم نمی‌رسد. هدف دشمن از این اقدامات منصرف کردن مردم از رسالت امر به معروف است. 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
46.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فیلم کامل بیانات روز گذشته رهبر انقلاب در دیدار فرماندهان سپاه. ۱۴۰۲/۵/۲۶ 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📸دیپلماسی در کنار میدان عزت می‌آورد، دیپلماسی در تقابل با میدان ذلت می‌آورد 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻ماهواره طلوع ۳ امسال به هوا پرتاب می‌شود دریادار رستگاری: 🔹ماهواره طلوع ۳ از محصولات گروه فضایی شرکت صنایع الکترونیک ایران در سال جاری به هوا پرتاب می‌شود. 🔹امروز قادریم در فضای ۱۲۰۰ کیلومتری خارج از آسمان ایران هر پرنده‌ و جنگنده‌ای را کشف و شناسایی کنیم که یک توان بی‌نظیر است. 🔹قادریم از فاصله ۵۰۰ کیلومتر خارج از مرز هوایی هر پرنده‌ای را در سامانه هدایت آتش رهگیری کنیم و در نهایت فاصله ۳۰۰ کیلومتری با موشک‌های ضدهوایی ساخت وزارت دفاع این پرنده‌های مهاجم را منهدم کنیم. 🔹ساخت انواع رادارهای هدایت آتش و انواع سامانه‌های جنگ الکترونیکی از جمله دستاوردهای صنایع الکترونیک وزارت دفاع است و شبانه‌روزی همه سرحدات هوایی را پایش می‌کنیم. 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 🔖 🔖 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 262.mp3
4.3M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز دویست و شصت ودوم خطبه 3 از بند 1 تا بند3
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و شصت و دوم ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌─┅•═༅𖣔•✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀🌹❀✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𖣔༅═•┅─ 📜 : (خطبه شقشقيه که درد دل های امام علیه السلام از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه مطرح است.) 1⃣ شكوه از ابا بكر و غصب خلافت ♦️آگاه باشيد! به خدا سوگند ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد، در حالیکه می دانست جايگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون مِحوَر آسياب است به آسياب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دورپرواز انديشه ها به بُلَندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رِدای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گيری کردم و در اين انديشه بودم که آيا با دست تنها برای گرفتن حقِّ خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريکی که به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ که پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه می دارد. پس از ارزيابی درست صبر و بردباری را خِرَدمندانه تر ديدم. پس صبرکردم در حالیکه گويا خار در چشم و استخوان درگلوی من مانده بود و با ديدگان خود می نگريستم که ميراث مرا به غارت می برند. تا اينکه خليفه اوّل به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد. 2⃣ بازی ابابكر با خلافت ♦️سپس امام(علیه السلام) مَثَلی را با شِعری از أَعشی عنوان کرد: مرا با برادر جابر، «حيّان» چه شباهتی است؟ (من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.) شگفتا! ابابکر که در حيات خود از مردم می خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد ديگری در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند. 3⃣ شكوه از عمر و ماجرای خلافت: ♦️سرانجام اوّلی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سخت گيری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد پرده های بينی حيوان پاره می شود و اگر آزادش گذارد در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا، مردم در حکومت دومی در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند و دچار دورويی ها و اعتراض ها شدند و من در اين مدّت طولانی محنت زا و عذاب آور چاره ای جز شکيبايی نداشتم، تا آنکه روزگار عُمَر هم سپری شد. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌─┅•═༅𖣔•✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀🌹❀✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𖣔༅═•┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا