eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سهم : خطبه ۱۴۵ تا خطبه ۱۴۳ ┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄ 📜 : در طلب باران 1⃣ نظام آفرينش برای انسان ♦️آگاه باشيد! زمينی که شما را بر پشت خود می برد و آسمانی که بر شما سايه می گستراند، فرمانبردار پروردگارند و برکت آن دو به شما نه از روی دلسوزی يا برای نزديک شدن به شما و نه به اميد خيری است که از شما دارند، بلکه آن دو مأمور رساندن منافع شما بوده، اوامر خدا را اطاعت کردند، به آنها دستور داده شد که برای مصالح شما قيام کنند و چنين کردند. 2⃣ فلسفه آزمايشها ♦️خداوند بندگان خود را که گناهکارند، با کمبود ميوه ها و جلوگيری از نزول برکات و بستن دَرِ گنج های خيرات آزمايش می کند، برای آنکه توبه کننده ای بازگردد و گناهکار دل از معصيت بکند و پندگيرنده پند گيرد و بازدارنده راه نافرمانی را بر بندگان خدا ببندد. و همانا خدا استغفار و آمرزش خواستن را وسيله دائمی فروريختن روزی و موجب رحمت آفريدگان قرار داد و فرمود: «از پروردگار خود آمرزش بخواهيد، که آمرزنده است، برکات خود را از آسمان بر شما فرو می بارد و با بخشش اموال فراوان و فرزندان، شما را ياری می دهد و باغستان ها و نهرهای پرآب در اختيار شما می گذارد.» پس رحمت خدا بر آن کس که به استقبال توبه رود و از گناهان خود پوزش طلبد و پيش از آن که مرگِ او فرا رسد اصلاح گردد. 3⃣ نيايش طلب باران ♦️ بار خداوندا! ما از خانه ها و زير چادرها پس از شنيدن ناله حيواناتِ تشنه و گريه دلخراش کودکان گرسنه به سوی تو بيرون آمديم و رحمت تو را مشتاق و فضل و نعمت تو را اميدواريم و از عذاب و انتقام تو ترسناکيم. بار خداوندا! بارانت را بر ما ببار و ما را مأيوس برمگردان! و با خشکسالی و قحطی ما را نابود مفرما و با اعمال زشتی که بی خردان ما انجام داده اند ما را به عذاب خويش مبتلا مگردان. ای مهربانترين مهربان ها! بار خداوندا! به سوی تو آمديم از چيزهايی شکايت کنيم که بر تو پنهان نيست و اين هنگامی است که سختی های طاقت فرسا ما را بيچاره کرده و خشکسالی و قحطی ما را به ستوه آورده و پيش آمدهای سخت ما را ناتوان ساخته و فتنه های دشوار کارد به استخوان ما رسانده است. بار خداوندا! از تو می خواهيم ما را نااميد برمگردانی و با اندوه و نگرانی به خانه هايمان باز نفرستی و گناهانمان را به رخمان نکشی و اعمال زشت ما را مقياس کيفر ما قرار ندهی. خداوندا! باران رحمت خود را بر ما ببار و برکتِ خويش را بر ما بگستران و روزی و رحمتت را به ما برسان و ما را از بارانی سيراب فرما که سودمند و سيراب کننده و روياننده گياهان باشد و آنچه خشک شده دوباره بروياند و آنچه مرده است زنده گرداند. بارانی که بسيار پرمنفعت، روياننده گياهان فراوان، که تپّه ها و کوه ها را سيراب و در درّه ها و رودخانه ها چونان سيل جاری شود، درختان را پربرگ نمايد و نرخ گرانی را پايين آورد. «همانا تو بر هر چيز که خواهی توانايی.» ┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز (13).mp3
12.77M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز صد و چهلم : ختم نهج البلاغه، خطبه ۱۴۵ تا خطبه ۱۴۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اگر ولایت امام علی قبول نداشته باشی اندازه ارزن هم ارز https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمانی از عاشقانه های شهدا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 36 : می دانستم اصرار فایده ای ندارد ولی کردم. اما او راهی شد.. تا دم در همراهیش کردم اشکهایم بی اختیار می ریخت و تا جایی که می شد با نگاه بدرقه اش کردم او هم گهگاهی برمی گشت و مرا نگاه می کرد و دستش را تکان می داد. به علامت برو تو خونه . دلم نمی خواست دل از او بگیرم شاید فکر می کردم دفعه ی آخر است که او را می بینم و اون هم برای همین اومده بود این فکر آتشم می زد ,برگشتم و گوشه ای نشستم و زار زار گریستم. شاید یکساعت طول کشید ولی من آرام نشدم. زنگ در خانه به صدا در آمد کسی در را باز کرد و چند لحظه بعد در میون اشکهام حمید رو دیدم ساکش را گذاشت و مرا در آغوش گرفت. پرسیدم چرا نرفتی؟ گفت: “مثل اینکه زود بود فردا میرم” آرام شدم و فردا با حال بهتری از او جدا شدم چون تمام شب را با من حرف زده بود.” این شخصیت استثنایی او بود که باعث می شد از همه متمایز باشد و ارزش و اعتبار ش را بالا ببرد. علی برای ماموریتی به کرج آمده بود و می بایست بر گردد و حمید با او راهی شد در حالیکه هنوز دستش خوب نشده بود. بعد از ظهر یازدهم خرداد حمید و علی با قطار به سمت اهواز حرکت کردند غروب قطار به قم رسید. دو برادر پیاده شدند تا برای خوردن چیزی بخرند. حمید به برادر گفت: “تو برو نون بخر منم میرم ماست میگیرم بسه دیگه؟ همین خوبه؟” “من نون رو گرفتم و برگشتم تو قطار ولی از حمید خبری نبود. دلواپس شدم که نکند جا بمونه قطار سوت می زد. من فورا جلوی بسته شدن یکی از در ها رو گرفتم تا حمید برسه …و بعد . حمید را دیدم که با یک ظرف ماست تو دستش دارد میدود نزدیک در که رسید پایش سر خورد و افتاد زمین . برای اینکه ماست نریزد روی دست شکسته اش به زمین خورد فریاد زدم یا امام زمان کمکش کن خیلی ترسیده بودم که دستش صدمه ببیند ولی او خیلی سریع بلند شد و خودش را به قطار رساند و از در بالا پرید.” صبح به اهواز رسیدند عقب نیسانی نشستند و به ایستگاه حسینی رفتند. آنجا محسن چیذری را دیدند. محسن از دیدن حمید از جا پرید و معترض شد که “چرا اومدی؟” و حمید با لبخند گفت: من خوبم نگران نباش. محسن کار داشت و باید می رفت. جیپ را به علی داد و گفت: “تو حمید رو ببر کوشک من شب میام”. در راه چشمشان به یک لندکروز افتاد. از کنار هم که رد می شدند علی کرمی راننده و حسین میررضی و مهدی شرع پسند و کلهر و جعفر محمدی در آن نشسته بودند. همگی از دیدن حمید تعجب کردند و در عین حال خوشحال شدند. یکی یکی او را بغل کردند و بوسیدند.آقا مهدی به او گفت:” چرا اومدی باید صبر می کردی بهتر بشی” و حمید با همان لبخند همیشگی اش گفت “ببین خوب شدم بسه دیگه عقب می موندیم همگی با هم راه افتادند و به پادگان دژ رفتند. محوطه تاریک بود. در نور کم نماز را به جماعت ایستادند. آقا مهدی در فضای باز سفره ای انداخت و مقداری نان و پنیر و ماست و سبزی خوردن از تدارکات می گیرد و همه را دعوت به شام کرد. یکی از رزمنده ها چندتا تن ماهی و یکی دیگر یک کنسرو لوبیا آورد و گذاشتن توی سفره . https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 37 : آنها مشغول بازکردن شدن که آقا مهدی گفت: “نمی خواد زحمت نکشین. همین خوبه” رزمنده گفت: “آقا مهدی مهمون دارین تنها که نیستین.” بعد از شام آقا مهدی شروع به صحبت کرد. سخنانش آنقدر شیوا و با محتوا بود که همه جذب او شده بودند علی می گفت: من انقدر جذب حرفهای او شده بودم که اصلا فراموش کردم که کجا هستم. هیچ صدایی جز صدای الهام بخش آقا مهدی نبود و او می گفت و می گفت و من حالا فهمیدم که چرا او آنقدر مرید دارد و چرا او آقا مهدی شده وقتی حرفای او تمام شد برگشتم حمید را ببینم دیدم دور تا دور ما پر از رزمنده است و همه دارند به سخنان او گوش می کنند …. ولی خدا می داند که صدای پای آمدن هیچ کس شنیده نشد…… آخر شب علی با محسن برگشت و حمید در پادگان دژ ماند تا برای عملیات رمضان تجهیزات آماده کنن . بعد از یک هفته دلم برای حمید شور افتاد. در واقع می ترسیدم دستش آسیبی دیده باشه. به محسن گفتم من برم یه سر به حمید بزنم و برگردم. با جیپ به سمت پادگان دژ می رفتم که یک وانت از روبرو می آمد او با سرعت در حالیکه خاک زیادی به هوا بلند کرده بود رد شد. من حمید را دیدم زدم کنار و ایستادم گویا او هم جیپ را شناخته بود. سرعتش را کم کرد و دنده عقب آمد و پیاده شد . تمام هیکلش غرق خاک بود دستش هم خاک آلود . هم دیگر را بوسیدیم ولی من عصبانی بودم گفتم هنوز دستت خوب نشده چرا مواظب نیستی ببین “. دستت پر از خاکه… حمید لبخندی زد و گفت: خاک که کثیف نیست “حمید این کارو نکن بیا تا پانسمان دستت رو عوض کنم . او آرام قبول کرد و سوار ماشین شد تا به ایستگاه حسینی برویم. ن تا دور زدم او رفته بود و به گرد او هم نرسیدم طوری که وقتی من رسیدم محسن دست او را پانسمان کرده بود. وقتی حمید می رفت از او خواهش کردم مواظب دستش باشه و او هم با همان آقایی خاص خودش خاطرم را جمع کرد و رفت. این روزها باز مادر دلشوره داشت. دلواپسی و نگرانی وجودش را گرفته بود. از صبح زود از خانه بیرون میزد. به نیرو های پشت جبهه کمک می کرد و به خانواده ی شهدا می رسید، ولی دلش قرار نمی گرفت. این بود که با گروهی پزشکی به عنوان سر پرست راهی جبهه شد. پدر هم برای کمک با او رفت. آنها یکماه آنجا ماندند. مادر زخمیهای زیادی می دید که هر کدام برای او یک حمید بودند و با تمام وجود سعی می کرد برای آنها مادری کند. ولی او مریض بود. چند بیماری مهم داشت. روماتیسم مفصل، بیماری قند و تازگی ها ناراحتی قلبی برای همین یک مرتبه احساس کرد که حالش خوب نیست. نمی خواست آنجا بد حال شود پس برگشت ولی پدر ماند چون کاری را که شروع کرده بود تمام نشده بود. مادر برگشت در حالیکه اصلا حال خوبی نداشت. باز هم دلشوره به جانش افتاده بود و بی صبرانه منتظر خبری از حمید بود که نامه ای به دستش رسید. آنرا بویید و بوسید. از اینکه در آن اوضاع حمید به فکر آنها بود خوشحال شده بود ولی نمی توانست جلوی اشکهایش را بگیرد. نامه را باز کرد و بارها و بارها خواند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 38 : بالاخره در بیست و یکم ماه رمضان و سال روز شهادت امام علی در ساعت ۲۱و ۳۰ دقیقه ۲۳ تیر سال ۶۱ با رمز یا “صاحب الزمان ادرکنی” در منطقه ی عملیاتی شلمچه در شرق بصره آغاز شد. با اینکه دشمن تلفات سنگینی از نظر افراد و تانک داده بود هنوز موفقیتی که لازم بود حاصل نشده بود. در تاریخ ۳۰ خرداد حمید نامه ای به خانواده اش می نویسد چون خودش بعدا می گفت احساس کردم جنگ سختی است و شهادت برایم اینجا قطعی خواهد بود. بدین مضمون: “بسم الله الرحمن رحیم سلام علیکم جمیعاٌ و رحمته الله که انشالله همه ی شما زیر سایه ی امام زمان خوب باشید و کسالتی نداشته باشید و در این ماه مبارک رمضان نماز و روزه های شما مورد قبول خدای متعال واقع شده باشد و حاجت های شما در این ماه مبارک بر آورده شده باشد و در این آستانه ی عید شریف فطر فصل نوینی را در زندگی آغاز کرده باشید. من که در اینجا مثل سال گذشته نتوانستم روزه و دیگر اعمال ماه رمضان را بجا آورم و از بخت بد از ماه رمضان هیچ بهره ای نبردم. حتما در جریان عملیات رمضان هستید و ما هم مشغول همین عملیات بوده و هستیم که یکی از بزرگترین عملیات هایی بود که در گذشته انجام شده که البته ارزش این عملیات نه به خاطر اشغال وسیعی از اراضی عراق است بلکه بخاطر بعد سیاسی اش است که به دنیا ضربه ای واردآورد و دست کثیف بسیاری از کشور های مرتجع منطقه و کشورهای امپریالیستی را رو کرد. که اسرائیل را آنچنان خشم گین کرد که بگین آن سخنرانی تند کزایی را کرد که با همان سخنرانی دست عراق و همدستی آن با اسرائیل مشخص شد و همچنین طرف داری امریکا از عراق و غیره ….. قربان این امام بروم که هر کار که می کند از روی حساب است ولی حیف که ما قدرش را نمی دانیم. فعلا چند وقتی است از شما خبری ندارم که چه گذشته است فقط هر چند وقت یک بار خودم به وسیله ی بچه ها خبر می دهم البته من هم دلم برای شما تنگ می شود ولی نه زیاد چون کاری که می کنم مقدم به همه چیز می دانم و مادر جان از شما نیز همین انتظار رادارم و از بقیه هم همینطور آقا جون علی و مجید و ناهید و فهیمه را از قول من سلام برسانید به ستاره خانم و گلناز و پسر علی که اسمش را هم هنوز نمی دانم سلام برسانید قربان همه ی شما از همه التماس دعا دارم و خدا حافظ شما باشد . حمید گلکار” https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃 ✍️بزرگترین تصویر از ریا در جامعه هنگامی‌ست که به فقرا لباس‌ کهنه و غذای مانده‌ات را می‌دهی اما به ثروتمندان هدایای گران که به آنها محتاج نیستند . ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❤🌈 مخصوصا دخترا حتما بخونن‼️ 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 داداشم منو دید تو خیابون..😳  با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..😠 خیلی ترسیده بودم.. 😰 الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😰 نزدیک غروب رسید..🌅  وضو گرفت دو رکعت نماز خوند📿 بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم😰 گفت آبجی بشین☺️ نشستم🙄 بی مقدمه شروع کرد  یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️😭😭😭 حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭😭 بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند🤔 از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه😔 آخه♥غیرت الله♥ میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😔 میدونی چرا امام حسن زود پیر شد😔 بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه😭😭😭😭 آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😥 یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️ من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️😰 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❤🌈 🙄وتفکر🤔 🍁در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست... درشتها که حساب کردنشان واضحه❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار... ❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥 باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است...❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...❗️ 🍁مثقال ذره؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی❗️ 💥💥قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...💥💥 مثقال ذرّه که می گویند همین هاست😔 💥همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است ❗️ ♻️امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......‼️ 🍂گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت🍁 🌿الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را با قلم عفو و بخشش خود پاک کن🌿 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❤🌈 ✅هر وقت رفتی گناه کنی به خودت بگو ایا این گناه ارز ش اینو داره که یه بهشتو بهش بفروشم🤔 ✅هر وقت رفتی گناه کنی یاد مرگ هم باش ✅کسی گناه میکنه که به این فکر نمیکنه که خدا منو میبینه امام زمان به جای من استغفار میکنه ✅گناه یعنی خداحافظ حسین ع گناه یعنی خدا حافظ امام زمان جونم😔 ✅هر وقت گناه کردی ظهور ولی عصر رو عقب انداختی و همه گناهان تو اون زمان درجهان بر گردن توست🤦‍♂ به جا این که ما گریه کنیم برا امام زمان اون داره برا ما خون گریه میکنه و به جای ما استغفار میکنه اخه مگه امام زمان کسی به غیر از ما شیعه هارو داره😔😔 حالا فهمیدی چقدر امام زمان تنهاس؟💔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم *نماز عاقبت بخیری برای فرزندانمان* https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─