پیام ها
۱- پرستش (حقّ یا باطل)، در طول تاریخ بشر وجود داشته است. «یعکفون على اصنام لهم» (در زمان موسى (ع) نیز افرادى بت مى پرستیدند.)
۲- محیط جبرآور نیست، ولى تأثیرگذار هست. «فأتوا على قوم ...» پس تا در اعتقاد و ایمان قوى نشدهایم، از محیط و فرهنگ فاسد دورى کنیم، زیرا گاهى مشاهده یک صحنه (از فیلم، عکس، ماهواره و یا اجتماع) چنان در انسان تأثیرگذار است که تمام زحمات تربیتى رهبران را متزلزل و خراب مى کند.
۳- گاهى انسان از مهم ترین نعمت ها غفلت ورزیده و نسبت به آنها ناسپاسى مى کند. «جاوزنا... اجعل لنا»
۴- گاهى انسان به حدّى کج اندیش مى شود که از رهبران الهى نیز درخواست ناروا مى کند. «یا موسى اجعل لنا آلهة»
۵ - افراد و ملّتها، هر لحظه در معرض خطر انحرافند. «قالوا یا موسى...»
۶- ایمان سطحى، زودگذر است. «وجاوزنا... قالوا... اجعل لنا آلهة»
۷- بدتر از دشمنان آگاه خارجى و بیگانه، دوستان نادانِ داخلى اند. «جاوزنا... قالوا پیا موسى اجعل...»
۸ - تقاضاى مردم، همیشه صحیح نیست و اکثریّت و خواست آنان همه جا یک ارزش نیست. «قالوا... اجعل لنا آلهة»
۹- الگوپذیرى، تقلید و مدلبردارى، از خصلت هاى انسان است. «اجعل لنا آلهاً کما لهم آلهة»
۱۰- جهل، ریشه بت پرستى و بت پرستى، عملى به دور از عقل است. «تجهلون» جهل، در فرهنگ قرآن، در برابر عقل قرار دارد نه علم، یعنى به کار غیر عاقلانه جهل مى گویند.
۱۱- تقاضاى خداى محسوس (همچون بت) از پیامبر بزرگوارى همچون موسى، نشانه جهل عمیق و ریشهدار است. «تجهلون»
۱۲- هم انحراف هاى فکرى از بین رفتنى است، هم انحراف هاى عملى. «متّبر ما هم فیه و باطل ما کانوا یعملون» آرى، پایان باطل، نابودى است، پس ظاهرِ آن ما را فریب ندهد.
۱۳- عبادت باید بر اساس تعقّل و تشکّر باشد. «أغیراللّه ابغیکم الهاً و هو فضّلکم» خدا یافتنى است، نه بافتنى، «ابغیکم» و پرستش غیر خدا، با عقل و روحیّه سپاسگزارى ناسازگار است.
منبع: پایگاه درس هایی از قرآن
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت عاشورا
کمتراز10دقیقه
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
Samavati-Salavat-shabaniyah.mp3
13.69M
🌺🤲
🤲
♦️صلوات شعبانیه با صدای حاج مهدی سماواتی
🔶این صلوات در وقت زوال ظهر ماه شعبان وارد شده است.
🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلقت خداوند
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ناحله🌺
#قسمت_صد_و_چهل_و_شش
_نیست که خیلی حرف میزدین ، من کاملا با صداتون آشنا بودم
خندید و چیزی نگفت که گفتم:
_خب؟ +خب؟ _بخونین دیگه!
+چی بخونم؟ _هرچی خواستین.
+فاطمه خانوم میخواستم بگم جانم ولی خجالت می کشیدم، عوضش گفتم:
_بله؟
+چرا اون و رو آهنگ زنگت گذاشته بودی ؟
_آرامش بخش بود!
+آها.پس میشه صدام رو تحمل کردبعد چند لحظه مکث گفتم:
_صداتون خیلی خوبه!مخصوصا وقتی نوحه میخونید!
+عه؟خب پس با جلسه هفتگی دونفره موافقی؟نفهمیدم منظورش و گفتم: یعنی چی؟
+یه روز تو هفته، جای اینکه بریم هیات،تو خونه،خودمون مراسم بگیریم!یه هفته من سخنرانی میکنم یه هفته شما!بعد این حرفش باهم خندیدیم و گفتم: عالیه!انقدر که لبخند زده بودم احساس میکردم فکم درد گرفته.بودن کنار محمد انقدر شیرین بود که یک لحظه هم لبخند از لبام محو نمیشد.
+راسی آبجوش نداری؟صدام گرفته که!دوباره خندیدم و گفتم :
_ببخشید دیگه امکاناتمون کمه.
خندید و صداش رو صاف کرد.بعد یهو برگشت و گفت:
_شما اینجوری نگام کنی،تمرکزم بهم میریزه خب!
_بله چشم .شما بخونین من نگاتون نمیکنم.نگاهش به جاده بود.جدی شد و خوند:
+اشکای روضه،آبرومونه
نوکریه تو،آرزومونه
(بهش خیره شدم،با تمام وجود میخوند،طوری که نفهمه ضبط گوشی رو روشن کردم ) چی میشه،هم رکاب حر و وهب باشیم؟ برای تو،تو روضه ها جون به لب باشیم رو سیاهم اما آقا،تو روی منم حساب کن بیا و محاسنم رو، با خونِ سرم خَضاب کن .میدونم با نگاهِ تو رو سفید میشم، ایشالله، آخرش یه روزی شهید میشم
حسین...
محو نگاه کردنش بودم،به این جمله که رسید ناخوداگاه گفتم:
_خدانکنه
سکوت کرد و ادامه نداد
برگشت طرفم و نگران نگام کرد.
چهرش جدی شده و بود و از چشماش،نگرانی فریاد میزد.
+فاطمه خانوم، من اگه یکی و خیلی دوست داشته باشم،براش از خدا، شهادت میخوام!بدون اینکه نگام کنه ادامه داد:
+یه حرفی داشتم که میخواستم قبل جاری شدن خطبه ی عقدمون،بزنم .میخواستم بگم، حتی اگه تو گوشه و کناره های قلبت ،جایی برای من هست،این خواهشم و قبول کن.اگه میشه ،سر سفره عقد قبل از اینکه بله رو بگی،دعا کن به آرزو هام برسم.دعا ی شما اون لحظه مستجاب میشه.من و یادت نره.آروم چشمی گفتم و نگاهم و ازش گرفتم.چادر سفیدی که ریحانه بهم داده بود ،روی سرم مرتب کردم.
نگاهم به سفره ی عقد،آبی و سفید خوشگلی بود که به شکل ستاره تو اتاق عقد جمکران چیشده شده بود. به تابلوی یا مهدی آبی رنگی که وسط سفره قرار داشت خیره شدم.گریه ام گرفته بود و هر لحظه اشک چشام و پر میکرد،ولی سعی میکردم جلوی گریه ام و بگیرم تا کسی متوجه نشه.نگام و به سمت قرآنی که تو دست منو و محمد بود چرخوندم.سوره نور و آورده بود.شروع کردم به خوندن.آروم زیر لب زمزمه میکردم.عاقد برای اولین بار ازم اجازه گرفت که ریحانه گفت : عروس خانوم داره قرآن میخونه!
برای دومین بار پرسید که دوباره ریحانه گفت :عروس خانوم داره دعا میکنه...!واقعا هم همین بود. آرزو کردم همیشه عاشق و پایبند به هم بمونیم و هیچ وقت از هم جدا نشیم.آرزو کردم همه جوون ها خوشبخت شن و به کسی که میخوان برسن.از امام زمان خواستم محمدم همیشه برام بمونه.برای سومین بار اینطوری خوند:دوشیزه مکرمه سرکار خانوم فاطمه موحد آیا وکیلم شما را به عقد آقای محمد دهقان فرد با مهریه معلومه یک جلد کلام الله مجید،یک سفر به عتبات عالیات و۱۱۴ سکه بهار آزادی در بیاورم ؟
با تعجب به پدرم نگاه کردم که با لبخند نگام میکرد.من گفته بودم مهریه ۱۴ تا سکه باشه.مادرم سرش و با لبخند تکون داد و آروم گفت :
+بگو
برگشتم طرف محمد که داشت نگام میکرد.اونم با لبخند پلک زد
با دیدن لبخندشون خیالم جمع شد و ترجیح دادم اعتراضی نکنم. لبخند زدم میخواستم بله رو بگم که محمد کنار گوشم گفت:
+یک دقیقه صبر کن
با تعجب نگاش کردم چرا صبر کنم؟من اینهمه مدت منتظر این لحظه بودم چرا باید صبر میکردم؟دلم آشوب شد . باخودم گفتم نکنه ناراحت شده از اینکه پدرم مهریه رو بالا برده؟محمد به ریحانه اشاره زد. ریحانه یه جعبه گنده و شیک چوبی به محمد داد.محمد آروم و بااحترام طرفم گرفت.در مقابل نگاه منتظر همه جعبه رو گرفتم وبازش کردم. با دیدن سکه هابا تعجب به بابا نگاه کردم که لبخندش از قبل بیشتر شده بود
ریحانه گفت:مبارکت باشه عزیزدلم نگاهم و از ۵ تا سکه تو جعبه برداشتم که محمد، طوری که فقط من بشنوم گفت:یادت نره من و
چشم هام و بستم و با تمام وجودم از خدا خواستم که محمد و به آرزوش برسونه.درحالی که پرده ی اشک چشمام و پوشونده و بغض گلوم و فشرده بود،با نگاه به تابلوی یا مهدی جلوی چشمام بی اختیار گفتم: بااجازه آقا امام زمان وپدرو مادرمبله.صدای صلواتشون بلند شد.با اینکه مراسم عقدم اون طوری که قبلنا خیال میکردم نبود، ولی خیلی حالم خوب بودواز انتخابم راضی بودم. حس میکردم به همه ی آرزوم رسیدم و دیگه چیزی از خدا نمیخوام.از ته دلم خداروشکر کردم
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2