.......... به نام خدا............
خوشا به حال انان که زیبا اما مظلومانه در این دنیا زیستند وخیلی زیباتر ومظلومانه تر از,این سرای,فانی پرکشیدند ودر جوار رحمت حق مأوا گزیدند....
تقدیم به تمامی,شهدای حرم,علی الخصوص شهیدان لشکر فاطمییون,که در پاسداری از حریم اهل بیت ع گوی سبقت را از دیگران ربودند وعاشقانه رفتند,رفتند تا ما با ارامش بمانیم .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
رمان مذهبی و بسیار زیبای #یوزارسیف با موضوع شهدای مدافع حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
یوزارسیف قسمت ۹۱:
سمیه درحالیکه عباس را بغل گرفته بود به سمت در رفت وگفت:بفرمایید ,مااینجا مهمانیم,صاحبخانه شمایید..
پشت در زنی جوان بالباس افغانی بود وبا شرمی در صدایش گفت:ببخشید ,این عباس اقای ما اینجاست؟ کل محوطه را زیر پا گذاشتم تا پیداش کنم ووقتی یکی از خانمها گفت که حاج اقا سبحانی امده,فهمیدم که عباس را باید دور وبر ایشون پیدا کنم...
لبخندی زدم ودستش را گرفتم وبا زور اوردمش داخل وگفتم:پسرتون عباس خیلی شیرین زبانن,خدا براتون نگهش داره,بفرمایین بشینین تا یه کم با هم اشنا بشیم و بدونیم اینجاها چه خبره؟
هنوز خانومه لب,به سخن نگشوده بود که عباس به حرف در امد وگفت:زن عمو,خاله راحله مامانم که نیست,من پسر مامان سلیمه وبابا غفار هستم که خاله راحله میگه بابا ومامان باهم رفتن پیش خدا ومن میدونم که بالاخره یه روز برمیگردن ومنم قول دادم تا اونروز پسر خوب وحرف گوش کنی,باشم ,اینجوری شاید زودتر بیان...
خلاصه ی زندگی عباس را که با خیالاتش عجین شده بود را از زبانش شنیدم ,لرزه به اندامم افتاد,اخه چرا؟؟این بچه با این سن کم,چرا؟؟به چه گناهی باید اینچنین تنها باشه...
توهمین خیالات بودم که با صدای راحله که روبه عباس حرف میزد به خود امدم:هااا طفلک برا همین که طفل خوبی,بودی یک ساعته من دنبالت همه جا را زیر ورو کردم؟؟؟
سمیه که هنوز,تو بهت حرفهای ساده ومملو از حقیقت تلخ,عباس بود یه بوسه از گونه ی,عباس گرفت وگفت:راحله خانم ,عباس را به خاطر ما ببخش خصوصا ,اشاره به من کرد ,به خاطر عروس حاجی سبحانی که فکر میکنم اینجا محبوبیتی خاص داره,ببخشید وبه طرف کیفش رفت که همیشه مملو از,خورامی وهله هوله های رنگارنگ بود رفت وکلی,خوراکی جلوی عباس,گذاشت,پسرک همانطور که با دهان اب افتاده به خوراکیها نگاه میکرد اما بازهم از راحله چشم میزدوگفت:خاله راحله اجازه هست ازاینا بردارم؟
راحله خانم در حالیکه آه میکشید وبا تعارفهای ما میخواست بشنه ,با تکان دادن سرش به عباس اجازه خوردن داد..
ادامه دارد..
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف قسمت۹۲:
راحله خانم اول با لحنی خجول رو به من کرد وگفت:ببخشید خانم,شما با حاج اقا سبحانی ازدواج کردید؟بعدش به نظر میاد افغانی نباشید یا شایدم بزرگ شده ی ایرانید چون اصلا لهجه تان شبیهه افغانی ها نیست,البته شباهت ظاهری هم ندارید..
لبخندی زدم وگفتم:درسته من ایرانی هستم وبا حاج اقا ازدواج کردم واین سفر هم ماه عسل ازدواجمان است واشاره کردم به سمیه که حالا غرق بازی با عباس بود وادامه دادم:ایشون هم دوستم سمیه,خانم علیرضامحمدی ,همون دوست حاج اقا,است..
عباس که از شیرین زبانی وبازی با سمیه لذت میبرد رو به سمیه گفت:خاله...خاله,میشه با من بیاید بیرون,یه جا خوب بلدم....میخوام نشونتون بدم...
خنده ای کردم ورو به سمیه گفتم,برو سمیه جان ,تا من گپی با راحله جان میزنم,توهم با رفیقت برو ددر و چشمکی زدم وادامه دادم اخه قدیمیا گفتن کبوتر با کبوتر....
سمیه که حسابی از کارهاوحرفهای بامزه عباس سرذوق امده بود,روبه راحله گفت:پس با اجازه وعباس را بغل کرداز من خداحافظی کرد ورفتند بیرون...
حالا که تنها شده بودم ,دوست داشتم سراز زندگی عباس دربیارم ,برا همین گفتم:شما چندوقته اینجا هستید؟عباس وخانواده اش را از کی میشناسین؟خانواده اش چی شدند و...
راحله لبخند تلخی زد وگفت:من یک ساله که ازدواج کردم,شوهرم از,لشکر فاطمییون هست هر از گاهی باایشون میام مناطق جنگی سوریه,پدرومادر عباس هم همین وضع را داشتند,همه ی ما از اهالی بامیان افغانستانیم,همین جا با هم اشنا شدیم,حتی میگفتند عباس همین سوریه به دنیا امده متاسفانه چهار ماه پیش,عباس پهلوی من بود وپدرمادرش باهم سوار ماشین بودند که مثل اینکه,ماشینشان خمپاره میخوره وباهم شهید میشن..
به اینجای حرفش که رسید انگار یاداوری اون خاطرات براش خیلی تلخ بود,اشک از چشماش سرازیر شد..
خیلی ناراحت شدم وگفتم:خوب پس الان تکلیف عباس چی میشه؟اصلا چرا اینجا,تومناطق جنگی نگهش داشتین؟؟سرپرستیش با شماست؟؟
راحله همانطور که اشک چشماش را باشال زر دوزی شده افغانیش پاک میکرد گفت...
ادامه دارد...
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف قسمت۹۳:
راحله اشک چشماش را پاک کردوگفت:راستش این بچه بعداز شهادت پدرومادرش ,حیران وسرگردان شده وهروقت پیش یکی از خانومهای مدافع حرمی ست که همراه همسراشون میان منطقه عملیات الانم پیش من هست وقراره,اخر ماه اگه ما رفتیم بامیان,عباس هم ببریم جستجوکنیم وببینیم از اشناهاشون کسی را میتونیم پیدا کنیم که عباس را بسپریم دستشون...
خیلی خیلی از وضعیت عباس ناراحت شدم وگفتم:آخه تا اخر ماه هم خیلی راهه,اخه بچه تواین منطقه خوف وخطر ,روحش لطمه میبینه,الان شما حتما اخر ماه میرین؟
راحله که انگار از,این سوال من یه شرم زنانه رو صورتش نشست ,گفت:رفتن که میریم,اخه...اخه من تازه متوجه شدم باردارم وخانواده ام اصرار دارن برگردم اونجا چون شرایط,زندگی اونجا خیلی بهتر از,اینجاست..
راحله تازه گرم صحبت شده بود که با صدای,انفجار مهیبی که از,بیرون به گوشمان رسید زهره ام ترکید ومثل فنر از جا پریدم..
راحله خیلی با طمانینه نگاهم کرد وگفت:برای ما دیگه این صداها عادی شده,شما هم چندروز بمانید عادت میکنید
دلم گرفته بود اخر این جا,جای خوبی,برای ماندن کودکی به سن عباس حتی برلی,یک ساعت, نبود .
اما من خبر از اینده وچرخ روزگار دوار نداشتم وهرگز نمیتوانستم حدس,بزنم که سرنوشت عباس با زندگی من گره میخورد...
ادامه دارد...
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف قسمت۹۴:
ازاینکه با یک صدای انفجار اینهمه خودم را باختم ,خجالت کشیدم ومیخواستم دوباره برجای خود بنشینم ناگاه صدای انفجاری مهیب تر برخاست ,انگار از فاصله ی بسیار نزدیکی بود,با بهت به راحله نگاه کردم که بلافاصله بعد از انفجار صدای همهمه ای شدید به گوش رسید,راحله درحالیکه رنگش پریده بود از جا بلند شد,انگار واقعا این صدای دوم ,آژیر خطری را درگوشش به صدا دراورده بود ,به سمتش رفتم,حالا که میدانستم بارداراست,دستش را گرفتم وگفتم,ارام تر عزیزم,استرس نداشته باش برات خوب نیست,خودت میگفتی این چیزا اینجا عادیست وهر روز بارها وبارها صدای انفجار وتیر وتفنگ اینجا طنین انداز میشود.
راحله همانطور که با دستهای سردش دستهام را فشار میداد گفت:درسته,اما نه اینقدر نزدیک حتما داخل اردوگاه را زدند...باید بریم ببینیم چی شده...خدا کنه نزدیک اردوگاه را نشانه نرفته باشند.
تااین حرف را زد ,بی اختیار دستش را رها کردم وبا عجله ای بیشتر,از راحله در راباز کردم وخودم را به محوطه رساندم...
تعداد زیادی زن به سمت نقطه ای دورتر حرکت میکردند,یکی از انها با لهجه افغانی فریاد زد,کثافتها زمین بازی بچه ها ,پشت اردوگاه را زدند...بااین حرف,مو برتنم سیخ شد ,اخه بچه ها چه گناهی کردند,اخه ظلم وجنایت تاکی وکجا,یکدفعه یاد عباس وسمیه افتادم...وای خدای من نکنه....نکنه....
حالم دست خودم نبود ,همراه بقیه ی زنها شدم وبا سرعت خودم را به سمتی که جمعیت روان بود رساندم که...
ادامه دارد...
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف,قسمت۹۵:
جمعیت دور کودکان زخمی واسیب دیده جمع شده بودند وامدادگران خود را به سرعت به انها میرساندند وناگاه میان همه ی انها,زنی با کودکی در اغوش توجهم را جلب کرد...
خدای من باورم نمیشد,سمیه با چشمانی بسته درحالیکه عباس در اغوشش بود برزمین افتاده بود,حال خودم را نمیفهمیدم ,خودم را بالای سر امدادگرهایی که داشتند سمیه وعباس را روی برانکارد میگذاشتند رساندم ودرحالیکه بر سرم میزدم و اشک از چهار گوشه ی چشمام جاری بود ,گفتم:اقااا,زنده اند؟
امدادگر همانطور که نبضشان را چک.میکرد گفت:اره شکر خدا زنده اند ,داخل اردوگاه کارهای اولیه را براشون انجام میدیم وبایه هلیکوپتر همه شان را میفرستیم دمشق برای درمان کامل ,اونجا امکاناتش بیشتر وبهتره...
همراه برانکارد به سمت ساختمانی که مثلا بهداری,اردوگاه بود حرکت کردم وقت تنگ بود باید منم با سمیه میرفتم,نمیتونستم تنهاش,بزارم تا یوسف وعلیرضا بیان ,بنابراین به سمت اتاق خودمون رفتم واندک وسایل سمیه وخودم را برداشتم,امدم داخل بهداری,راحله را در حالیکه بالای سرعباس ایستاده بود وشیون میکرد پیدا کردم وگفتم:راحله جان,وضعیت سمیه وعباس را که میبینی من باید همراهشان به دمشق برم,هروقت حاج اقا سبحانی واقای محمدی امدند ,براشون بگو چی شده ومطمینشان کن که ما را طوری نشده وبعد یه کاغذ از کیفم دراوردم ادرس خونه وشماره تلفنهامون را روش نوشتم وگذاشتم داخل دست راحله وگفتم:ببین وضعیت اینجا مناسب برای بودن یک بچه نیست,من با حاج اقا صحبت میکنم وعباس را باخودم به ایران میبرم ,این ادرس خونه ی ما توشهر قم هست, ان شاالله بامیان که رفتی,اگر اقوام عباس را پیدا کردی این ادرس را بهشان بده ودرضمن حاجی سبحانی پسر اخوند علی سبحانی اهل بامیان هست,سالهاست پیش,از هم جداشدن وهیچ کدامشان ازهم خبر ندارند,باوجود اینکه حاج اقا جستجوی زیادی کرده اما بازهم هیچ اثری از پدرش واحتمالا مادرش که زنده باشن پیدا نکرده,اگر زمانی با شخصی به این نامها برخورد کردی,این ادرس را به انها هم بده...
راحله که انگار هضم حرفهای من براش کمی,سخت بود وبه نظر میرسید گیج شده باشه,با گیجی مشتش را که کاغذ ادرس داخلش بود به سینه چسپاند وسرش را تکان داد..
و در همین هنگام بود که هلیکوپتر امداد برای جابه جایی مصدومان رسید...
ادامه دارد
نویسنده....حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
شهیدی که در قبر اذان گفت و سوره مبارکه کوثر را تلاوت کرد.
عارف شهدا شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.
مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند
حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند
این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه اتفاقی عجیب :
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
راوی:حجت الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله √
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد😭 هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،شادی روح تمامی شهدا صلوات🌷 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
خدایا کمک کن
اگر در صف شهدا غایبیم،
در صف پیام رسانان راهشان
غایب نباشیم..
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#ڪمےتَلَݩگُر•↯
ما با گناھ
ڔوح و قلب خودمون ڔو
خڔاب کڔدیم
جوڔۍ کہ دیگہ عجائب عالمو
نمےبینیم
صداۍ تسبیـح فڔشتہها رو
نمےشنویم
عاشقانہ از دوڔۍ خـدا
اشک نمےڔیزیم
و با غیڔ خدا
سڔگڔم مےشیم و...🍂
[اسـتادپناهیان🌱]
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
صبحروزشهادتگفتبایدمأموریت
بروم.🚨
گفتمخودتنرونیروهاتوبفرست.
گفتبایدخودمبروموکارراصحیح
انجامبدهم.🙎♂
موقعرفتنپرسیدمبرمیگردی؟
گفتبرمیگردم.😕
گفتممطمئنباشمبرمیگردی؟
گفتتافردابرمیگردموباعجله
ازخانهرفت.🚶♂
همیشهموقعرفتنبهمأموریت
اززیرآبوقرآنردمیکردمو🙄
آیتالکرسیمیخواندمامااین
دفعهباعجلهرفتوبرای
اینکارهافرصتنشد.😑
بهبرادرشگفتهبوداگرشهیدشد😥
درجوارحرمسیدالکریمدفنشکنیم
کهاینامرهمشکرخدامحققشد.🤲
#فاطمیه
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
4_5773893727659493461.mp3
12.25M
⚫️ اگر دلتون شکست و قطره اشکی جاری شد در این لحظه ناب #التماس_دعا 😭😭
یا امام زمان عج الله تسلیت
رهبری فرمودند من روزی یک سال کشور رو از فاطمیه می گیرم
شهید سلیمانی هم قطعا روزی #شهادت رو از فاطمیه گرفتند 😔
#التماس_دعا 🙏
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨
ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید، حاج قاسم سلیمانی وشهید ابو مهدی المهندس
🌹سهم روز هشتم: ۹۹/۱۰/۲۸
🔻 از حکمت ۷۸ تا حکمت ۸۳🔻
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و در جواب مردي شامي فرمود: (مرد شامي پرسيد آيا رفتن ما به شام، به قضا و قدر الهي است؟ امام با كلمات طولاني پاسخ او را داد كه برخي از آن را برگزيديم:)
وای بر تو! شايد قضاء لازم، و قدر حتمی را گمان كرده ای؟ اگر چنين بود، پاداش و كيفر، بشارت و تهديد الهی بيهوده بود.
خداوند سبحان بندگان خود را فرمان داد در حالی كه اختيار دارند، و نهی فرمود تا بترسند، احكام آسانی را واجب كرد، و چيز دشواری را تكليف نفرمود، و پاداش اعمال اندك را فراوان قرار داد، با نافرمانی بندگان مغلوب نخواهد شد، و با اكراه و اجبار اطاعت نمی شود، و پيامبران را به شوخی نفرستاد، و فرو فرستادن كتب آسماني برای بندگان بيهوده نبود، و آسمان و زمين و آنچه را در ميانشان است بی هدف نيافريد. اين پندار كسانی است كه كافر شدند و وای از آتشی كه بر كافران است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت78
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: حكمت را هر كجا كه باشد، فراگير، گاهي حكمت در سينه منافق است و بی تابی كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مومن آرام گيرد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت79
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: حكمت گمشده مومن است، حكمت را فراگير هر چند از منافقان باشد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت80
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: ارزش هر كس به مقدار دانایی و تخصص اوست.
(اين كلماتی است كه قيمتي برای آن تصور نمي شود، و هيچ حكمتی هم سنگ آن نبوده و هيچ سخني والایی آن را ندارد)
📒 #نهج_البلاغه #حکمت81
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مي كنم كه اگر براي آنها شتران را پرشتاب برانيد و رنج سفر را تحمل كنيد سزاوار است. كسي از شما جز به پروردگار خود اميدوار نباشد، و جز از گناه خود نترسد، و اگر از يكي سوال كردند و نمي داند، شرم نكند، و بگويد، نمي دانم، و كسي در آموختن آن چه نمی داند، شرم نکند ، و بر شما باد به شكيبايي، كه شكيبايي، ايمان را، چون سر است بر بدن، كه ايمان بدون شكيبايي چونان بدن بي سر ارزشي ندارد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت82
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او (به شخصي كه در ستايش امام افراط كرد، و آن چه در دل داشت نگفت) فرمود: من كمتر از آنم كه بر زبان آوردي، و برتر از آنم كه در دل داري.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت83
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
008.سهم روز هشتم.mp3
2.69M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس
🔷سهم روز هشتم : از حکمت ۷۸ تا حکمت ۸۳
27.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 خورشید عمرم بر لب بام است امشب...
🔻 روضهخوانی حجتالاسلام سیدبهاءالدین ضیایی در مراسم عزاداری شب شهادت حضرت زهرا(س) در حسینیه امام خمینی. ۹۹/۱۰/۲۷
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت_مادرانه
🇮🇷 مقام معظم رهبری: سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما...
💠 آن کسی که در دوره ی جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه ی اوّل، این شهید بود.
✅ آشنایی با جوانی که جهان اسلام را تحت تاثیر قرار داد در حالی که مدت عمر شریف او 30 سال بیشتر نبود. (1303 الی 1334شمسی)
🔹 تاریخ شهادت: 65 سال قبل در 27 دی ماه 1334 همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
#همسفر_با_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم.
کلیپ مداحی بسیار جانسوز
😭😭زهرا مرو مرو...
ممنونم اگر نروي...😭
میمیرم اگر بروی...😭
🖤🖤اگر اشکتان جاری شد التماس دعا
1_620836941.mp3
2.11M
🎤 #سخنرانی 🎤
🎤 #مقام_معظم_رهبری 🎤
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
صدا ۰۰۱_sd.m4a
5.38M
💠کارشناس سیاسی ؛استاد رجبعلی بازیاد
سرنوشت استیضاح ترامپ
1- چهار شنبه روز سوگند بایدن
2- همزمانی شروع به کار مجلس سنا با مراسم تحلیف بایدن
3- امکان استیضاح ترامپ بعد از روز تحلیف بایدن
4- نیاز جمهوری خواهان به آراء ترامپ در انخابات دو سال آینده کنگره 2022و ریاست جمهوری 2024 و 2028
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
◾️مشکل جوامع بشری «تک آدمهای بد» نیست؛ مشکل را باید در کل جامعه و بین مردم جستجو کرد
◾️داغ اصلی فاطمیه، سکوت مردم در مقابل حقطلبی فاطمه(س) و تنها گذاشتن ایشان است
◾️مشکل جامعۀ مدینه این بود که «اسلام سیاسی» را باور نکرد و بعد از پیامبر به الگوی «معنویت غیرسیاسی» برگشت
🔻عدم رشد سیاسی مردم؛ علت اصلی مظلومیت فاطمه(س)
➖ چرا حضرتزهرا(س) بعد از رحلت پیامبر(ص) غریب واقع شد؟ مشکلی که فاطمه(س) با آن مواجه بود مشکل یکی دو نفر نبود؛ مشکل اصلی مربوط به جامعه و مردم بود که فریاد او را شنیدند و سکوت کردند.
➖ اصلیترین داغهای فاطمه(س) مربوط به آن مردمی بود که در مقابل حقطلبی حضرت ساکت ماندند و ایشان را تنها گذاشتند و اجازه دادند به ایشان و امیرالمؤمنین(ع) ظلم بشود.
➖ علت غربت فاطمه(س) را بیشتر باید در میان مردم جستجو کرد و الّا در هر جامعهای، عدهای آدم بد وجود دارد که وقتی فرصت پیدا کند ضربه میزند و خیانت میکند. مشکل جوامع بشری هیچوقت تکآدمهای بد نیستند؛ مشکل اصلی مربوط به خودِ جامعه و معضلاتی است که در آن هست.
➖ مشکل جامعۀ مدینه این بود که هنوز «اسلام سیاسی» را باور نکرده بود؛ برای اینکه قبل از اسلام، آنها یک الگوی معنویت غیرسیاسی داشتند و بعد از پیامبر(ص) به همان الگو برگشتند «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»
➖ «انقلاب بر اعقاب» یا برگشتن به گذشته، به این معنا نبود که آنها نماز را کنار بگذارند یا شرابخوری را باب کنند. این کارهای عبادی از جنس همان عبادات قبل از اسلامشان بود که بهراحتی تداوم بخشیدند. آن چیزی که از جنس معنویت قبل از اسلام نبود، امر ولایت بود و همین امر ولایت بود که موجب شد در مکّه با پیامبر(ص) مخالفت بشود.
➖ آنها در اعقاب و در گذشتۀشان چه مشکلی داشتند که به همان مشکل برگشتند؟ آنها قبلاً هم یک معنویت و عبادتهایی داشتند، ولی این معنویت در ادارۀ جامعهشان نقشی نداشت؛ مثل همین معنویت سکولاری که الان هم خیلی جاها هست.
👤علیرضا پناهیان
🚩 نجف اشرف- گفتگوی زندۀ تلویزیونی - ۹۹.۱۰.۲۷
👈🏼 متن کامل:
Panahian.ir/post/6628
🔘 افشاگری علیه جریانهای غیر انقلابی
✳️ حضرت زهرا(س) سپر ولایت
🔻جهاد آن بزرگوار [حضرت زهرا سلام الله علیها] در میدانهای مختلف، یک جهاد نمونه است. در دفاع از اسلام؛ در دفاع از امامت و ولایت؛ در حمایت از پیغمبر؛ در نگهداری بزرگترین سردار اسلام، یعنی امیرالمؤمنین که شوهر او بود.
🎤امام خامنهای؛ ۱۳۷۱/۰۹/۲۵
🔻یکی از جلوههای جهادگونۀ #حضرت_زهرا سلامالله علیها دفاع از امامت و ولایت بود. آن حضرت همواره علیه کسانی که با #ولایت علوی سر ناسازگاری داشتند با اَشکال متفاوت افشاگری مینمود.
🔻گاه سلاح گریه در دست میگرفت و گاه شمشیر برّان کلام را. گاه به درب خانه مهاجر و انصار میرفت و گاه در مسجدالنبی.
🔻آن حضرت از هر موقعیتی استفاده میکرد تا چهره واقعی #ولایت_ستیزان را معرفی نماید و الگویی باشد برای تمام کسانی که میخواهند از جبهه حق و رهبر جامعه دینی دفاع نمایند.
📌 امروز نیز #حوزۀ_انقلابی باید در مقابل کسانی که بهصورت عریان علیه #ولایت_فقیه موضعگیری میکنند افشاگری نماید.
📌 اینکه برخی اشخاص و جریانات باطل در فضای #حوزه_علمیه بهراحتی علیه #انقلاب_اسلامی و مقام ولایت سخنپراکنی میکنند بههیچوجه پذیرفتنی نیست.
⁉️چرا چهرههای شاخص #حوزه_انقلابی علیه برخی کسانی که با بیت سازی، مرجع سازی و انتشار رساله، بهصورت واضح و شفاف افشاگری نمیکنند؟
✍رضا خدری
#ایام_فاطمیه