رمانی از عاشقانه های شهدا
#رمان_عاشقانه_شهید_حمید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 33 :
پروتزی برای دستش تجویز کرد که باید تهیه می شد. فهیمه و علی برای تهیه پروتز رفتند و به زحمت آنرا یافتند و سریع به بیمارستان رساندند. بالاخره دست حمید عمل شد در حالیکه بین استخوان هایی که
از بین رفته بود پروتز گذاشتند و آنرا گچ گرفتند. عمل چند ساعت طول کشید و در نهایت او را بیهوش به بخش منتقل کردند. چند ساعتی طول کشید تا به هوش آمد.. به محض اینکه چشمش را باز کرد با نگاه بین همه ی خانواده و فامیل به دنبال مادر گشت. تا نگاهش به او افتاد اشک در چشمانش حلقه زد. مادر جلو رفت و دستش را برای نوازش روی صورت او کشید. حمید آهسته لبخندی زد و گفت: ببخشید اذیت تون کردم.” مادر گریه اش گرفت و صورت او را بوسید و گفت: “تو هر کاری بکنی خوبه. مطئنم که همیشه درست رفتار می کنی عزیزم” . حمید با همان شرم نگاهش به مادر گفت: منو نبوس ده روزه که حمام نرفتم همه این حرف را شنیدند ولی هیچ کس نمی توانست باور کند. باور کردنی هم نبود … صورتش برق می زد … مثل اینکه همین الان از حمام در آمده باشد موهایش هنوز بلند بود و چون چهره ی مردانه و زیبایی داشت این مو به او خیلی برازنده بود. همه شروع کردند از او تعریف کردن و پسر دایی ها و خواهر و برادر هایش سر به سرش می گذاشتند و می خندیدند. حتی پرستارها و کسانی که برای ملاقات رزمنده ها می آمدند، به او خیلی نگاه می کردند یک بار هم عده ای خانم که برای ملاقات رزمنده ها به بیمارستان آمده بودند، دور تخت حمید جمع شدند. یکی از آنها از حمید پرسید: “وقتی تیر خوردین چه احساسی داشتین؟” حمید همین طور که سرش پایین بود گفت: “احساس کردم تیر خوردم” و همین جواب باعث شد آنها بروند. و این تنها پاسخی بود که او در تمام زندگی اش به کسی داد. حمید با کسی مصاحبه نمی کرد او حتی یک عکس در جبهه نداشت. یک روز مادر از او پرسید: “چرا تو جبهه عکس نمی گیری؟” حمید خندید و گفت: “برای اینکه مجبور نشم دو تا انگشتمو بالا بگیرم” همه خندیدند. چون با نحوه ی شوخی کردن حمید آشنا بودند. ولی این بار مجید در فکر فرو رفت که واقعا چرا حمید در جبهه
عکس نمی اندازد؟ مجید این گفتگو را شنید و وقتی با او تنها شد از او پرسید: “حمید این که مامان گفت ذهن منو مشغول کرده … راستی تو چرا عکس نمی گیری؟ یا اصلا نمیگی چیکار می کنی؟” و حمید پاسخ داد: “داداش برای چیزایی که تو فکر می کنی نیست. مثال ریا نشه یا تواضع کنم. “چیه لطفا به من بگو دوست دارم بدونم” و او گفت: “یک کلمه… مهار نفس! بعد از اینکه آنها رفتند، حمید از علی خواست تیغ بیاورد و موهای او را کوتاه کند. همین طور هم شد و او موهایی که خیلی دوستش داشت و تا بحال نگه داشته بود بالاخره کوتاه کرد. صدای خنده و شوخی از اتاق حمید می آمد همه به خاطر سلامتی او خندان بودند که به یک باره همه چیز به غمی سنگین و عمیق و جبران نا
پذیر برای حمید و خانواده اش تبدیل شد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 34 :
خبر شهادت یار قدیمی حمید و دوست و همراهش جواد را آوردند. یک ترکش کوچک به پشت سرش خورده بود و وارد مخچه شده و او را به شهادت رسانده بود. حمید با شنیدن این خبر کمی مکث کرد و بشدت قرمز شد چشمانش پر اشک شد و بی اختیار روی گونه اش روان شد ولی خیلی زود خودش را جمع و جور کرد از جا بلند شد و لباسش را خواست. او تازه عمل سختی انجام داده بود و حرکت کردن برایش بسیار خطر داشت ولی هیچکس نتوانست جلوی او را بگیرد. حمید لباس پوشید و راه افتاد و همه ی خانواده به دنبال او با چند ماشین بطرف خانه ی جواد حرکت کردند. شهید جواد رودبارانی، جوان بسیار
پاکی بود که از دوران راهنمایی با حمید دوست بود. او حمید را مثل یک مراد دوست داشت و روی حرف حمید حرف نمی زد. هر کجا می رفت جواد هم با او بود. اغلب می نشست تا حمید از عقایدش و فلسفه ی زندگی بگوید. او دستش را به حمید داد و تا آخرین لحظه رها نکرد و این حمید بود که با تیر خوردنش او را رها کرده بود و حالا بدون حمید شهید شده بود “یک بار من شاهد صحبت های جواد با حمید و
دوست دیگر هم رزمشان شهید میاسری بودم. میاسری می گفت من دوست ندارم با یک تیر کوچیک بمیرم. اگر قراره شهید بشم دوست دارم همه ی بدنم از هم پاشیده بشه این طوری ابهتش زیاد تره. و جواد سری تکون داد و گفت چه فرقی می کنه؟ با یک تیر کوچیک که بهتره آدمو سالم دفن می کنند ولی حمید فقط نگاه کرد و خندید… و همین طور شد جواد با یک تیر کوچک و میاسری با خمپاره ای که فقط یک دست و یک پایش سالم بود به شهادت رسیدند و حمید که خندیده بود… وقتی به در بیمارستان رسیدند، باز هم خبر رسید امیر را موج انفجار گرفته و او را به مشهد برده اند. حمید وقتی توی ماشین نشست گفت: “امیر رفوزه شد، من تجدید شدم، جواد یک ضرب قبول شد” و بعد ساکت شد و تا خانه ی جواد حرفی نزد. بغض داشت ولی سعی می کرد نشان ندهد. در منزل جواد قیامتی بر پا بود حمید جلو و خانواده اش پشت سر او وارد شدند. مادر جواد به محض اینکه حمید را دید از جا پرید و خودش را به
او رساند و بی اختیار او را بغل کرد: “یار جوادم اومد. مراد جوادم اومد. عزیز جوادم، بوی جوادم اومد …” همه گریه می کردند ول وله ای به پا شد شاید مادر می خواست آتشی که در وجودش شعله می کشید
خاموش کند ولی نشان می داد که او می داند پسرش چقدر به حمید علاقه داشته است. دست حمید بشدت درد گرفته بود او همچنان قرمز بود و نمی شد فهمید از درد دستش است یا ناراحتی برای از دست رفتن جواد. به هر حال دوباره به بیمارستان برگشتند و حمید بستری شد. چند روز بعد حمید مرخص شد. علی به جبهه رفت و ناهید هم به مشهد بازگشت. و حالا او بیشتر اوقاتش را در خانه می گذراند ولی طاقت نداشت. خبر های جنگ را پی گیری می کرد و از اینکه عملیات فتح المبین به خوبی پیش رفته است و دشمن عقب نشینی کرده خوشحال بود. شاید برای اینکه خودش راضی شود مرتب این خبر ها را برای همه تعریف می کرد، ولی بی قرار بود مثل پرنده ای که در قفس باشد بال بال می زد. همه می فهمیدند که او می خواهد برود و بالاخره آن روز خیلی زود رسید.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 35 :
حالا با شنیدن آزاد شدن خرمشهر که خودش می گفت می بایست او هم آنجا می بود بی قرارتر شده بود . ناهید خواهرش تعریف می کند دلم تنگ بود برای حمید می خواستم قبل از اینکه دستش خوب بشه و دوباره برره جبهه برم اونو دل سیر ببینم ولی وقتی رسیدم حمید فردای اونشب قصد داشت عازم جبهه بشه “خیلی ناراحت شدم. با گریه ازش گله کردم. کنارم نشست و انگشتش را زیرگلوی من گذاشت. محبت کرد. توضیح داد و آنقدر این کار را ادامه داد که خودم به او گفتم برو. و او قول داد تا من نرفتم بر گرده . ولی وقتی آمد من رفته بودم. چند روز بعد از اینکه از جبهه برگشت راهی مشهد شد. من مشغول کار خانه بودم که زنگ در به صدا در آمد. در را باز کردم و در میان حیرت و ناباوری حمید را دیدم. خشکم زده بود. نمی توانستم باورکنم که این آهوی گریزپا در چهار چوب خانه ی من ایستاده باشد. او آمد، آرام و خونسرد. و من دستپاچه، فکر می کردم حتما فردا خواهد رفت. سریع برایش غذای مورد علاقه اش قورمه سبزی درست کردم. او با میل خورد و تعریف کرد و شب برایش زبان گوسفند تدارک دیدم ولی اصلا لب نزد. فقط نون و ماست خورد هر چه اصرار کردم قبول نکرد. گفت بعد از غذا میگم چرا…..و بعد تعریف کرد که مجروحی رو بغل می زنه و داخل آمبولانس قرار میده وقتی آمبولانس حرکت می کنه حمید می بینه چیزی جلوی پایش حرکت می کنه اونو بر می داره و متوجه میشه زبان رزمنده ایست که او توی آمبولانس گذاشته . و حالا برای همیشه از این خوراک بدش اومده بود.” “شبها با هم حرف می زدیم او از خاطراتش در حیهه می گفت شهادت جعفر شرع پسند، از مجروحان، از کشتار بی امان دشمن، از حوادثی که به
معجزه شبیه بود و از وظیفه اش و از اینکه نمی تواند بی تفاوت بماند.” “چند روز گذشت او صبح به حرم می رفت و نزدیک ظهر بر می گشت با دختر های من بازی می کرد قرآن می خواند تا کار من تمام بشه بعد دوباره به گفتگو می نشستیم ولی اسمی از رفتن نمی آورد و من می ترسیدم چیزی در این رابطه از او بپرسم.” “روز بعد که طبق معمول به خانه آمد، مقداری چوب و چسب و میخ و یک تکه پارچه ی آبی رنگ با خودش آورده بود. آنها را در حیاط گذاشت ” و از من وسایل نجاری خواست.” پرسیدم: میخوای چیکار کنی گفت “برای آناهیتا میز تحریر بسازم جای نوشتنش خیلی بده ….” ” چیزی که برای من مهم بود,, تا میز ساخته نشه اون نمیره ، بلافاصله در حیاط مشغول شد و تا فردا بعد از ظهر یک میز تحریر با کشو با روکش مخمل آبی درست کرد. آن را صیقل داد و رنگ کرد… میز زیبایی که من هنوز آنرا نگه داشته ام. ” “میز تمام شد ولی حمید باز هم اسم رفتن را نیاورد تا روز هفتم وقتی آمد دو جلد کتاب فروغ ابدیت به من هدیه داد از خوشحالی من چشمانش برق می زد. ناهار خوردیم و او دراز کشید. باز خدا را شکر
کردم امروز هم اسمی از رفتن نیاورد. ساعت چهار بیدار شد و لباس پوشید.” پرسیدم کجا حمید گفت
“وقت رفتن شده دیگه باید برم” “یخ کردم، با اینکه امید نداشتم حتی او این زمان را پیش من بمونه باز هم سیر نشده بودم غم دنیا به دلم نشست بغلش کردم بوسیدم و بویید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📌متنے زیبا که هزار بار ارزش خوندن داره💫
مثل خدا باش …
خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !
مثل خدا باش ،
با مظلومان و درمانده گان دوستی کن …
مثل خدا باش ،
عیب و زشتی دیگران را فاش نکن …
مثل خدا باش ،
در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن …
مثل خدا باش ،
بدون توقع و چشمداشت نیکی کن …
مثل خدا باش ،
بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن …
مثل خدا باش ،
با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن …
مثل خدا باش ،
اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش ...
مثل خدا باش ،
برای اطرافیانت دلسوزی کن ...
مثل خدا باش ،
مهربان تر از همه..❤️🌹🌹
♡••࿐
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی آنلاین -کوثر - استاد عالی.mp3
3.19M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️کوثر
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@nasimintezar نسیم انتظار - حسین طاهری.mp3
11.69M
🖤یافـاطمهازایـنغلامبرتـوسلام
🎼 #تنظیم_استودیویی
🎧 #نواهنگ فوقالعاده👌
🎙کربلایی حسین طاهری
#فاطمیه
#امام_زمان
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1400 - motiee.mp3
4.75M
ایام_فاطمیه
با نام علی برمیخیزد زهرا
لا حول و لا قوة إلا بالله
میثم_مطیعی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
[• #صبورانه🖇💌 •]
عطر همسرم رو ٺو زندگیَم
حس مےکنم!🍃
وقتے سر مزارش مےرم
یاد حرفـاش مےافتم!💔
کہ میگفت:
"طُـ♡بزرگترین سرمایہ زندگۍِ منے!(:💕
-اگـه میشد توروهم باخودم
مےبردم سرڪار!!🙄😅❤️
-بزرگترین رنج و غم من
این ماموریت هایےِ کہ باید
بدونِ شما برممم🤭💖 "
الان کھ پیشم نیست
کاسهے آب برایِ
بدرقہش که چیزی نیست
پشت سرش آب شدم ڪه برگردھ...!
#شهید_علی_شاهسنایی
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️』
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📎رسانهها اجرای مصوبات سفرهای استانی را پیگیری کنند
🔸رئیسی با قدردانی مجدد از تلاشهای رسانهها و خبرنگاران برای پوشش اخبار سفر استانی دولت به یزد گفت: از اصحاب رسانه میخواهم پیگیر اجرای مصوبات سفر دولت باشند.
آیتالله سید ابراهیم رئیسی شامگاه جمعه در پایان سفر به استان یزد در نشست خبری در پاسخ به سؤالی درباره نتایج و دستاوردهای این سفر، با قدردانی از رسانهها و خبرنگاران برای پوشش اخبار این سفر گفت: موضوع کمآبی در اثر کاهش نزولات آسمانی همانند خیلی از مناطق کشور از دغدغههای جدی استان یزد است اما آنچه امروز اهمیت دارد، مسئله مدیریت منابع آب است.
رئیسجمهور ظرفیتهای تولیدی و صنعتی راکد یا نیمهفعال استان را یکی دیگر از مسائل یزد توصیف و تصریح کرد: در بازدید یکی از واحدهای صنعتی گفتم و اینجا هم میگویم بانکهایی که واحدهای صنعتی را تملک میکنند، باید واحدهای صنعتی را فعال نگه دارند و اگر نمیتوانند، باید سریع آنها را واگذار کنند؛ زیرا اگر بانکها یک واحد صنعتی را تعطیل کند، تخلف کردهاند....
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹از آدم و حوا تا «جنگ جهانی روایتها»
✍محمدصرفی
تیجه نبردهای نظامی هم نه در میدان رزم که در میدان «جنگ روایتها» تعیین میشود. شاید تصور کنید که این سخنی اغراقآمیز است اما مصادیق عینی موید این ادعاست. آمریکاییها در جنگ ویتنام شکست سختی خوردند و کابوس آن هنوز هم پس از حدود نیم قرن آنان را رها نکرده است. آنها از منظر نتایج نظامی در این جنگ در مقایسه با ویتکنگها برتری داشتند اما آنچه باعث شکست قطعی و در نهایت فرار آنها شد، شکست در جنگ روایتها بود. این موضوعی است که حتی خود نیز به آن اعتراف دارند. نقش روایتها در تعیین سرنوشت منازعات و درگیریها چنان واضح و مسلم است که امروز این قضیه در پژوهشهای دانشگاهی و حتی دکترینها و ساختارهای نظامی نیز وارد شده است. برای مثال دکترین نظامی نروژ در سال 2007 تاکید میکند؛ پس از پایان جنگ، برنده و بازنده در حوزه شناختی مشخص میشود.
رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه شکستی مفتضحانه خورد. این رژیم پس از آن تحقیقات متعدد و گستردهای را در زمینه چرایی این شکست انجام داد. اغلب این تحقیقات متفقالقول هستند که یکی از عوامل اصلی شکست، دست برتر حزبالله در نبرد روایتهای جنگ بوده است. ارتش این رژیم پس از این شکست به فکر پوشش این ضعف برآمد و شاید بتوان گفت برای نخستین بار در جهان، ارتش این رژیم شبکههای اجتماعی را به طور سازماندهی شده، به خدمت خود درآورد. اقدامی که برخی دیگر از ارتشهای جهان نیز پس از آن به اشکال مختلف انجام دادند. به عنوان مثال، ارتش انگلیس در پایان ژانویه 2015 یک نیروی ویژه رسانههای اجتماعی را برای شرکت در جنگهای غیر متعارف در عصر اطلاعات ایجاد کرد....
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔹برنامه جدید دولت برای حمایت از بازار سهام
🔸ستاد اقتصادی دولت برای بهبود شرایط بورس به تازگی تصمیمات جدیدی را در قالب یک طرح 10بندی برای حمایت از بازار سهام تصویب کرده است.
این ستاد به تازگی جلسهای برای اصلاح لایحه بودجه سال آینده به منظور حمایت از بازار سرمایه تشکیل داده و تصمیماتی گرفته است.
رئیس سازمان بورس و اوراق بهادار با اشاره به تصویب کلیات پیشنهاد 10بندی وزارت اقتصاد و سازمان بورس در ستاد اقتصادی دولت اظهار کرد: به سمتی پیش رفتیم که جلوی افزایش شدید هزینههای بخشهای تولیدی صنعتی را بگیریم و از طرفی به صندوق تثبیت بازار سرمایه کمک کنیم.
مجید عشقی ادامه داد: یک بند که مورد توجه فعالان بازار و با حمایت رئیسجمهور مورد توجه قرار گرفت، موضوع افزایش قدرت صندوق تثبیت بازار سرمایه است تا بتواند در مواقع بحرانی بازار به فعالیت خودش برای ثبات بازار کمک کند.
رئیس سازمان بورس خاطرنشان کرد: مقرر شده این صندوق علاوهبر ردیف بودجه مشخصی که در بودجه 1401 در نظر گرفته شده است حدود 10 برابر این عدد هم از طریق انتقال سهام و نقدینگی به این صندوق کمک شود تا این صندوق بتواند به وظیفه خودش عمل کند.
وی افزود: قرار است مبلغ 50 هزار میلیارد تومان به صندوق تثبیت بازار سرمایه اضافه شود تا بتواند از سهمهای بازار حمایت کند و یک جریان ورودی خوبی به بازار تزریق شود.
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─