#استوری
روز جمهوری اسلامی مبارک باد🇮🇷
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬چرا جمهوری اسلامی حرم است؟
سخنرانی قابل تامل حاج قاسم سلیمانی در زیر شلیک توپ
وجوب [دفاع از] جمهوری اسلامی کمتر از حرم امام حسین (ع) نیست.
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتش به اختیار:
#تندخوانی_تصویری_جزء17قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
دور بیست وپنجم
وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
ورفع مشکلات مسلمین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلوات_شعبانیه
با نوای حاج مهدی #سماواتی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅ ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز
🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز چهل و پنجم
🔻حکمت ۴۲۶ تا حکمت ۴۳۵
🌹سهم #روز_چهل_وپنجم : از حکمت ۴۲۶ تا حکمت ۴۳۵ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت426 : سزاوار نيست كه بنده خدا به دو خصلت اعتماد كند ؛ تندرستی و توانگری ، زيرا در تندرستی ناگاه او را بيمار بينی و در توانگری ناگاه او را تهيدست.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت427 : كسی كه از نياز خود نزد مومنی شكايت برد، گویی به پيشگاه خدا شكايت برده است و كسی كه از نيازمندی خود نزد كافری شكوه نمايد، گویی از خدا شكوه كرده است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت428 : (در يكی از روزهای عيد فرمود:) اين عيد كسی است كه خدا روزه اش را پذيرفته و نماز او را ستوده است و هر روز كه خدا را نافرمانی نكنند، آن روز عيد است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت429 : بزرگترين حسرتها در روز قيامت، حسرت خوردن مردی است كه مالی را به گناه گرد آورده و آن را شخصی به ارث برده كه در اطاعت خدای سبحان بخشش نمود و با آن وارد بهشت شد و گردآورنده اولی وارد جهنم گرديد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت430 : همانا زيانکارترين مردم در معاملات و نا اميدترين مردم در تلاش، مردی است كه تن در گردآوری مال خسته دارد، اما تقديرها با خواست او هماهنگ نباشد، پس با حسرت از دنيا برود و با بار گناه به آخرت روی آورد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت431 : روزی بر دو قسم است، آنكه تو را می خواهد و آنكه تو او را می جویی، پس كسی كه دنيا را خواهد مرگ نيز او را می طلبد تا از دنيا بيرونش كند و كسی كه آخرت خواهد، دنيا او را می طلبد تا روزی او را به تمام پردازد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت432 : دوستان خدا آنانند كه به درون دنيا نگريستند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند و سرگرم آينده دنيا شدند آنگاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند، پس هواهای نفسانی كه آنان را از پای درمی آورد، كشتند و آنچه كه آنان را به زودی ترك می كرد، ترك گفتند و بهره مندی دنياپرستان را از دنيا، خوار شمردند و دست يابی آنان را به دنيا زودگذر دانستند با آنچه مردم آشتی كردند، دشمنی ورزيدند و با آنچه دنياپرستان دشمن شدند آشتی كردند، قرآن به وسيله آنان شناخته می شود و آنان به كتاب خدا آگاهند، قرآن به وسيله آنان پا برجاست و آنان به كتاب خدا استوارند، به بالاتر از آنچه اميدوارند چشم نمی دوزند و بيش از آنچه را كه می ترسند هراس ندارند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت433 : پايان لذّتها و بر جای ماندن تلخی ها را به ياد آوريد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت434 : مردم را بيازمای تا دشمن گردی. (بعضی این حکمت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم ) نقل كردند و نقل ثعلب از ابن اعرابی را تاييد می كند كه اين كلام از علی (علیه السلام ) است، اعرابی از مامون نقل كرد. اگر علی (علیه السلام ) نگفته بود (بيازمای تا دشمن گردی) من می گفتم كه (دشمن دار تا بيازمایی.)
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت435 : خدا در شكرگزاری را بر بنده ای نمی گشايد كه در فزونی نعمتها را بر او ببندد، و در دعا را بر روی او باز نمی كند كه در اجابت كردن را نگشايد، و در توبه كردن را باز نگذاشته كه در آمرزش را بسته نگه دارد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(17).mp3
6.71M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز چهل و پنجم ختم نهج البلاغه از حکمت ۴۲۶ تا حکمت ۴۳۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادعالی
🍃🔰درد و دل با امام زمان عج-
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمانی_از_عاشقانه_های_شهدا
#عشق_گمنام
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۱۹
ویدا با حالتی نگران میپرسد :حالت خوبه ویدا ؟
با حالته بی جونی نگاهش میکنم میگویم :
اخ ویدا چند بار بهت گفتم وایستا گفتم تلافی این دوتا شلغمو سرمن در نیار .
هواسم به موقیتم نبود اصلا متوجه نشدم که علی آقا هم میشنوه .
ویدا :ببخشید آوا حالا بیا بشین اینجا تا آقا آرمان بیاد
نشستم ویدا هم نشست سرم رو روی شونه سمت راست ویدا گذاشتم وچشمامو بستم .
که صدای علی آقا رو شنیدم : صبر کن ببینم ویدا آوا خانم منظورش از این دوتا شلغم چی بود .
ویدا کمی میخندد میگوید:شمارو میگفت .
نمیتونستم حالت صورت علی اقا را بهفهمم ولی به نظرم تععجبب کرده .
اینو از حالت سوال کرنش فهمیدم:چرا میخنده دیوونه مگه منو آرمان چیکار کردیم که تلافی شو از آوا خانم در اوردی ؟
ویدا: بله دیگه وقتی مارو فراموش میکنین میرین دو نفری باهم میگردین همین میشه مگه قرار نبود همراه ما بیایین مراقبمون باشین ؟
علی اقا: بله ما اشتباه کردیم حالا چرا اوا خانم رو به این روز در اوردی؟
ویدا :خودمم هم ناراحتم .آوا میگفت حالت تهوع دارم ولی من گوش نکردم .
صدای دوییدن کسی رو شنیدم فکر کنم آرمان بود نزدیکتر شد صدام زد کمی چشمامو باز کردم .بعد هم لیوان آبی رو بهم داد .
کمی خوردم .
آرمان :حالت خوبه؟
سرم رو به نشونه ی بد نیستم نشون دادم .
سرگیجه نداشتم وکمی حالت تهوع داشتم .
بطری آب رو از دست آرمان کشیدم بیرون روی صورت خودم خالیش کردم
وقتی آب رو ریختم حالم بهتر شد .
آرمان :خدارو شکر حالت بهتر شد ویدا خانم شما هم دیگه هر بنده خدایی رو اینقدر تند تاب ندین که به این روز بیوفته .
بعد هم علی آقا سرش رو انداخت شروع کرد به ریز ریز خندیدن
ویدا هم یه نیشگون ریز از علی اقا گرفت که علی اقا بجای خندیدن اخ بلندی گفت .
آرمان :تا شما هم دیگرو به کشتن ندادین بیاییم بریم که چند دقیقه دیگه اذانه یه مسجد پشت درخت های این پارک هست میریم اونجا نماز میخونیم .
علی آقا هم گفت: بعد از نماز هم مهمون من میریم یه جای خوب واسه شام.
آرمان میخندد میگوید:خب عالیه پس .
بریم .
چهار نفری راه میوفتیم منو ویدا وضو داشتیم . ولی ویدا گفت:آوا بیا بریم یه تجدید وضو کنیم بیاییم هنوز تا اذان ۱۰ دقیقه مونده .
روبه ویدا میگویم :باشه پس بریم .
خواستیم جدا بشیم که علی آقا گفت : وضو خونه اون ته پارکه بزارین ما بیاییم همراهتون .
آرمان روبه آرمان میکند میگوید :علی من نمیام تو همراهشون برو یه مغازه اینجا هست میخوام برم اینجا ببینم اون کتابی رو که من میخوام داره .
علی آقا به ناچار قبول میکند همراه ما راه می افتد .
وقتی به وضو میرسیم علی اقا میگوید :من همینجا وایستادم تا شما بیایین .
ویدا چادرش و کیفش رو در می آورد به دست علی آقا میدهد میگوید :داداش اینارو بگیر تا ما بیاییم .
دوتایی با ویدا وارد وضو خونه میشویم چادرم رو در می آورم آویزون میکنم بعد هم وضو میگیرم .
زود تر از ویدا تموم میکنم بعد هم روبه ویدا میگویم من چادرم رو میپوشم میرم بیرون منتظر تو میمونم .
ویدا:باش
اومدم بیرون یکم اون طرف تر از علی آقا ایستادم یه نگاهی بهش انداختم که یدفعه با کبودی روی چشمش مواجه شدم
وای چرا الان دیدمش خوب معلومه اون همش سرش پایینه منم عادت ندارم نگاه کنم .
نکنه مال توپیه که دیروز خورد تو چشمش .
علی آقا متوجه نگاه من میشود سرش رو بلند میکند میگوید :ویدا تموم نکرد .
من:نه هنوز
نمیدونم بپرسم یا نه ولی میپرسم :علی اقا ببخشید واس اون روز که توپ خورد تو چشمتون عمدی نبود .من الان متوجه ی کبودی روی چشمتون شدم بازم عذر میخوام .
علی اقا یه لبخند میزد سرش رو پایین میگیرد میگوید : طوری نیست بابا چیزه خواصی که نشده .
از شرم این کارم سرم رو پایین میگرم هی با خودم میگویم چرا این ویدا در کرد کمی بعد ویدا میاد .
روبه بهش میگویم :چرا اینقدررررر دیراومدی؟
ویدا :خب چیکار کنم این تلق روسریم درست بشو نبود .
با لحن لوسی میگوید :ببخش
من:خب حالا بریم .
سه تایی به طرف مسجد راه می افتیم .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۲۰
وقتی به مسجد رسیدیم علی اقا به طرف برادران رفت منو ویدا هم به طرف خواهران رفتیم .
نماز رو به صورت جماعت خوندیم .
بعد از نماز کم کم خانم ها رفتن فقط منو ویدا توی مسجد موندیم .
رو مو میکنم طرف ویدا میگویم :ویدا بیا بریم دیگه .
ویدا همینجوری که سرش توی زیارت نامه هست میگوید :الان صبر کن اخراشه .
بعد از ۵دقیقه با ویدا به طرف جا کفشی نماز خونه حرکت میکنیم .
کفش هایمان را میپوشیم واز در مسجد خارج میشویم دروبرم رو نگاه میکنم ،ولی آرمان وعلی آقا رو نمی بینم روبه ویدا میگویم :ویدا من یه زنگ بزنم به آرمان ببینم کجان چون این ورا نیستن .
ویدا:باشه
گوشی ام رو از جیب مانتو ام بیرون می آورم وبه مخاطبین میروم شماره ی آرمان را میگیرم .
یک بوق ....دو بوق ....سه بوق ....
وبعد هم صدای آرمان در گوشی میپیچد .
ارمان:بله
من:آرمان شما کجایین هرچی نگاه میکنیم نیستین .
آرمان:آوا ما اومدیم کنار ماشین اگه میتونین بیایین اینجا .
من:باشه الان میاییم .
تماس رو قطع میکنم .داخل جیب مانتو هم می گذارم .
ویدا:چی گفت کجان ؟
من:طرف ماشین هستن بیا بریم .
با ویدا به طرف جای ماشین حرکت میکنیم .
من:ویدا نگاه اونجان .
**
آرمان :چرا شما اینقدر دیر کردین؟
نگاهی به ویدا میکنم میگویم: خب دیگه دیر شد .
علی اقا:خب حالا سوار شین بریم جایی که قول داده بودم .
ویدا:داداش بریم همونجایی که اون هفته ای رفتیم .
علی اقا : باش .
همگی سوار ماشین شدیم و علی اقا هم به طرف یه رستوران راه افتاد .
ماشین توی سکوت بود که علی اقا از ارمان پرسید : آرمان تو پسر آقای رجایی رو میشناسی؟.
آرمان کمی توی فکر میرود میگوید :من ی رجایی میشناسم که اونم همسایمون هسته .
علی اقا :اره همین همسایه ،پسرش رو میشناسی؟
آرمان :پسرش رو آره چطور مگه؟
علی اقا:هیچی فقط چطور آدمی هست؟
آرمان : پسری کل شق از خود راضی ،یبارم باهاش دعوا کردم ،اومده راست تو چشمام میگه افتخار دوستی میدین امشب بریم مهمونی .
منم بهش گفتم نه که دعوا شد فکر کنم از نه گفتن خوشش نمیاد .
ادامه دارد .....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رمان عشق گمنام
پارت ۲۱
منو ویدا به هم دیگه نگاه میکنیم ویدا لب میزد : وای آوا الان دیگه داداش فهمید چطور پسریه بنظرت چی میشه .
من:هیچی نمیشه اتفاقا راحت تر شد چون دیگه نیاز نیست تو به داداشت بگی .
علی اقا: جدا همچین ادمی هست ؟
آرمان :آره نگفتی چرا میپرسی؟
بعد هم آرمان مرا خطاب میدهد میگوید:آوا یه بطری اب خریدیم گذاشتم اون عقب برش دار داخل یه لیوان آب لریز بده من .
همینکارو انجام میدم .ولیوان آب رو به آرمان میدهم .
که علی آقا از توی آینه نگاهی به ویدا می اندازد میگوید :این پسره برای خواهرم اومده خواستگاری.،
همین که این جمله را میگوید آب میپرد تو گلو آرمان وبه سرفه می افتد .
میترسم میگویم :آرمان چی شد .
آرمان دستش رو تکان میدهد به معنی چیزی نشد .
آرمان کمی آرام میشود که علی آقا میپرسد : ویدا تو این پسره رو دیده بودی ؟
ویدا با انگشتانش بازی میکند میگوید : اره دیده بودم .
علی آقا ابرو هایش را در هم میکند میگوید : موندم چطور به خودش اجازه داده خواستگاری کنه .
بعد از این حرف علی اقا دیگر هیچ حرفی رد بدل نشد .
برایم جالب است چرا آرمان چیزی نمی گوید .
کمی بعد علی آقا جلوی یه رستوران سنتی نگه میدارد .
از ماشین پیاده میشویم وبه طرف در ورودی رستوران راه می افتیم .
علی آقا :بیا بین بریم اون طرف بشینیم اون ور خلوت تره .
به طرف جایی که علی آقا گفت رفتیم .
منو ویدا کنار هم نشستیم ارمان علی آقا هم کنار هم .
علی اقا :ارمان تو چی میخوری؟
ارمان با حالتی که تا حالا ندیده بودم گفت:هرچی سفارش دادین واسه من سفارش بدین .
بعد هم علی آقا رو به منو ویدا گفت:شما چی میخورین ؟
ویدا : من کوبیده اوا تو چی میخوری؟
من:منم کوبیده .
علی اقا:،پس چهار تا کوبیده .
بعد هم به یه نفر اشاره کرد که اومد طرف ما
علی اقا:لطفا چهار تا کوبیده با چهار تا دوغ بیارین .
گارسون:چشم
ادامه دارد....🥀
نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کلامشهید🌷
وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود..
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#سیدمجتبی_علمدار
در حد توانتان #نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع #نماز از خداوند منان توفیق حضور #قلب و #خضوع در #نماز طلب کنید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨❤️
#شهید_محمد_جاودانی:
سفارش میڪنم بہ زیـارت عــاشورا و مـداومت بر روضہ امـام حسیـن (ع)
ڪہ در آن برڪـات فــراوانـے است...
و بنـده حقیــر هر چہ دارم
از آن دارم و بـس ...
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#تلنگر
رفیقتاحالاشده🤔
ٺایہقدمےگناهبࢪے..'🥀
ولےباخۅدٺبگے
"بےخیال..!!
آقاممےبینہغصہمےخۅࢪه.."💔
خواسٺمبگم..؛✨
اگہچنینٺجࢪبہاےداشٺے..'🥺
دمٺحیدریڪہ
همدلآقاروشادڪردے
هم۱۰قدمبہآسمۅننزدیڪٺࢪشدے☘
اگرمنداشٺے..'
هنوزمدیࢪنیسٺ..!!
بہدستشبیار 🌸
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💠فهم درست از مبانی اسلام
🔻مقام معظم رهبری مدظلهالعالی: تفکر فلسفی اسلام و فهم درست از مبانی اسلامی، کاری می کند که انسان در هر لحظه ای از لحظات، احساس می کند در کجای راه و به سمت کدام هدف حرکت می کند؛ قدرت تحلیل برای حوادث می یابد و وظیفهی خودش را در هر شرایطی تشخیص می دهد.
📚 ۱۳۷۸/۰۶/۱۳
#نقشه_راه_دولت_اسلامی
#تحول_معرفتی
#پست_دوم
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
♦️دستیابی به اندیشه راهنمای کلان
عزیزان من! این انقلاب، پدیده ی بسیار عظیمی است. مسئله ی این انقلاب، حتی به تشکیل نظام جمهوری اسلامی، محدود نمی شود. این انقلاب، تاریخ را عوض کرده و یک راه جدید در مقابل بشر به وجود آورده است. چه برسد به ملت های اسلامی؛ این انقلاب، حادثه ی بی سابقه ای است.
🗓 مقام معظم رهبری۱۳۷۸/۰۶/۱۳
#نقشه_راه_دولت_اسلامی
#تحول_معرفتی
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─