eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
639 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(83).mp3
9.65M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز صد و هفتم : ختم نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹ تا خطبه ۲۰۴
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶در عین ناامیدی زنگ زدم به دانشگاه قوچان و گفتم: «کار ضروری و مهمی برام پیش اومده، امکانش هست برای امتحاناتم به سیستان و بلوچستان منتقل بشم؟»🆘 طرف کمی مکث کرد و گفت: «اجازه بدین سایت رو باز کنم ببینم مهلت تغییر محل آزمون تموم شده یا نه؟» بعد از چند لحظه ادامه داد: «اتفاقاً یک طرح آزمایشی 🌻دو روزه برای تغییر محل آزمون دانشجویان اومده که دیروز بوده و امروز، ولی متأسفانه هیچ کدوم از دانشجوها متوجه نشدن. تا یک ساعت دیگه هم سایت بسته میشه. شما سریع درخواست‌تون رو فکس کنین. اگه قبل از بسته‌شدن سایت درخواست‌تون رو ارسال کنین، انتقالی‌تون درست میشه.» در حالتی از بهت و ناباوری 😳به آقامصطفی نگاه کردم. آقامصطفی گفت: «اگه ما در راه اهل بیت قدمی برداریم، شک نکن که چند برابرش رو جواب می‌گیریم.»💐 🔶آقامصطفی رفت سامرا، من هم مدارکم را فرستادم برای تغییر محل آزمون و تنها دانشجویی بودم که تغییر محل آزمون گرفت.☑️ 🔸آقامصطفی علاوه بر بنایی به کارهای نرم‌افزاری کامپیوتر 💻هم وارد بود. با این وجود، اولین بار که از سامرا زنگ زد، گفت: «من رو انداختن توی آشپزخونه!» خندیدم: «تنها کاری که ازش بدت می‌اومد!»😊 گفت: «دوران سربازی هم من رو انداخته بودن توی آشپزخونه، بهشون گفتم من حاضرم همین کوله‌ها رو به دوشم بکشم برم بالای کوه⛰ و برگردم ولی آشپزخونه رو به من ندید دوست ندارم بشینم یک گوشه سیب‌زمینی 🥔پوست بکنم.» گفتم: «دوست داری سختی بکشی؟ الان چلۀ تابستونه، هوا خیلی گرمه،🌝 کار توی آشپزخونه که از بنایی بهتره.» گفت: «اومدم اینجا که سختی بکشم زود کارهام رو توی آشپزخونه انجام میدم، میرم کمک بناها.»💥 🔸با اینکه آقامصطفی هر روز زنگ می‌زد، اما هنوز یک هفته نگذشته بود که بسیار دلتنگ شدم 😔برای مداحی‌هایی که با هم گوش می‌دادیم، گردش‌های شبانه‌ای که می‌رفتیم، کتاب‌هایی که می‌خواندیم سعی می‌کردم با درس‌خواندن و با رسیدگی به طاها دلتنگی‌ام را تعدیل کنم آقامصطفی خودش چیزی از بمب‌گذاری‌ها به من نمی‌گفت دیگران می‌گفتند. دیگران آمار شهدای سامرا را به من می‌دادند. خودم اخبار گوش نمی‌دادم.🕊🕊 می‌ترسیدم از شنیدن خبرهای مربوط به بمب‌گذاری‌ها در سامرا حالم بد می‌شد. با این‌حال آقامصطفی اصرار داشت اخبار گوش کنم و اهل سیاست باشم. من با سماجت خاصی تمام این چهل‌وپنج روز از گوش‌دادن به اخبار اجتناب کردم.🙃 بالاخره این مدت با سختی‌ها، دلتنگی‌ها، اشک‌ها و دلهره‌هایش به پایان رسید. آمدن آقامصطفی هم‌زمان شد با به دنیاآمدن بچۀ خواهرم، پدرم این اتفاق را به فال نیک گرفت. گوسفندی قربانی کرد و ضیافتی داد.🌹🌹🌹🌹 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶آقا مصطفی دوستان جدیدی در سامرا یافته بود.☺️ یک روز به دیدن پیرمردی رفتیم که با هم آنجا آشنا شده بودند. پیرمرد که خیلی از آقامصطفی تعریف می‌کرد و شیفتۀ اخلاق و مرام 😇او شده بود، گفت: «اول آقامصطفی رو گذاشتن توی آشپزخونه، بعد رئیس ستاد بازسازی سامرا که فهمید ایشون به کامپیوتر وارده گفت می‌دونین که اتاق کامپیوتر💻 دست مهندس‌های عربه اونا هم سرسری کار می‌کنن، دلسوز نیستن،‌ همیشه سیستم‌ها مشکل دارن کارها به موقع انجام نمیشه من شما رو می‌برم پیش عراقی‌ها میگم که ایشون مهندس کامپیوتر هستن، اجازه بدید کمک‌تون کنن. آقامصطفی گفت نه! این‌طوری نگین، اگه از من بپرسن، من نمی‌تونم بگم مهندسم. رئیس ستاد بازسازی گفت شما اصلاً چیزی نگو، صحبت نکن.»🌺 🔸آقامصطفی حرف‌های پیرمرد را ادامه داد: «دست من رو گرفت بُرد و گفت این مهندس کامپیوتره، قراره سیستم‌های ایرانی‌ها دست خودمون باشه، اونا هم با اکراه قبول کردن. دیدم یک اتاق کولردار اون هم کولر گازی، یخچال پُر، تخت شیک و همه‌جور امکانات رفاهی🌸 مهیاست، نشستم پشت سیستم، سیستم‌ها سالم و آپدیت‌ بودند. با خودم گفتم این بنده‌های خدا یا وارد نیستن یا عمداً کارشکنی می‌کنن. از اون روز اتاق کامپیوتر رو از دست‌شون درآوردیم و کارها روبه‌راه شد.»🌷 🔸پیرمرد با خنده گفت: «همون روز اول، بعد از اینکه آقامصطفی کارش تموم شد اومد توی اتاق ما. دید کولرمون خرابه و عرق از سر و رو‌مون می‌چکه فوراً رفت روی پشت‌بام، 🔻رئیس ستاد سر رسیده بود و گفته بود مهندس عارفی شما اون بالا چه‌کار می‌کنی؟ بیا پایین ما شما رو مهندس معرفی کردیم. پرستیژ کاری‌تون رو حفظ کنین؛🧐 آقامصطفی هم گفته بود من نمی‌تونم برم توی اون اتاق خنک بشینم و دوستام توی گرمای پنجاه ‌درجه بدون کولر باشن.» پیرمرد ادامه داد: «برای استراحت، کمتر به اتاق کامپیوتر می‌رفت، بیشتر پیش ما بود.»🌹 گفتم: «آقامصطفی خیلی متواضعه، هر بار که میره سفر تأکید می‌کنه برای من پرده و پلاکارد تبریک و خوش‌آمد نزنین هم اسراف می‌شه، هم ریا!» پیرمرد گفت: «موقع برگشت به همۀ بچه‌ها سفارش می‌کرد مهر و تسبیح و سوغاتی کم بخرین 🌸چون یک مسافتی از راه رو باید پیاده بریم، حملش مشکله، اما بعضی از مردهای مسن گوش نکردن، زیاد خریدن و موقع برگشتن از عهدۀ حملش عاجز شدن. آقامصطفی بندۀ خدا کمک‌شون می‌کرد، بارشون رو می‌کشید اون‌قدر که شانه‌هاش رد افتاده بود!»🌷 آقامصطفی گفت: «انشاءالله دوباره با هم هم‌سفر بشیم.»💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶بین راه که برمی‌گشتیم مشهد، آقامصطفی از گروهی به نام داعش می‌گفت🧐 در سامرا از وجود چنین گروهی مطلع شده بود گفت: «زینب، قبلاً وقایع آخرالزمان رو خونده‌ بودم جایی نوشته بود گروهی می‌آیند با شمشیر گردن می‌زنند😳 اون موقع از خودم می‌پرسیدم یعنی چی؟ ما توی دورانی زندگی می‌کنیم که بهترین سلاح‌ها رو در اختیار داریم چرا باید یک عده خودشون رو به زحمت بندازن؟ آخه گردن‌زدن کار خسته‌کننده و کثیفیه! با اینکه توی کتاب‌های معتبر نوشته شده‌بود، ولی برام قابل درک نبود.🤔 حالا با چیزهایی که شنیدم و کلیپ‌هایی که دیدم باور کردم.» پرسیدم: «سرکرده‌شون کیه؟» گفت: «ابوبکر بغدادی! البته خیلی وقته این گروه تشکیل شده، ولی حالا فعالیت‌شون گسترش پیدا کرده!»🙈 پرسیدم:«مسلمونن؟» گفت:«شاخه‌ای از وهابیت‌اند که شعارشون جهاد و خشونته.»👹 آهی کشیدم و گفتم: «اسلام دین لطیفیه و هیچ سنخیتی با خشونت نداره» اما از همان لحظه، ترسی😯 موهوم در وجودم ریشه دواند. ترس از داعش، از اینکه آقامصطفی بخواهد برود با کسانی مبارزه کند که آیین‌شان کشتن شیعیان به فجیع‌ترین وضع است؛ مثل سر بریدن با خنجر به سیخ‌کشیدن و در آتش‌سوزاندن یا پرتاب از ساختمان‌های بلند😱 سعی کردم دیگر دربارۀ جنایات داعش چیزی نپرسم. کلافه بودم، رادیو را خاموش کردم. سکوت بر فضای اتاقک ماشین حکم‌فرما شد شب زیبایی بود در متن سیاه آسمان ستاره‌هایی ✨درخشان خودنمایی می‌کردند و من از پس تاریکی رقیقی که جاده را احاطه کرده بود، به زندگی مردمانی می‌اندیشیدم که قربانی این جنایات می‌شدند.😔 🔸مدتی گذشت، یک روز آقامصطفی گفت:«زینب می‌خوام برم کربلا تو هم میای؟»🌷 کمی فکر کردم گفتم: «دوست دارم بیام، ولی طاها مدرسه میره خودم هم درس دارم!»🌿 گفت: «من قصد دارم بعد از این، سالی چند بار برم کربلا!» گفتم: «فکر خوبیه، نائب‌الزیارۀ من هم باش»🌻 گفت: «اولین دعایی که کنار ضریح امام حسین(ع) کردم این بود که مکرر به کربلا برم.»🌷🌷🌷🌷 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
╚» 🏴💔 «╝ خوشا به حالِ کسانی که شناختند وجودِ خویشتن را در این دنیا و عمل می‌کنند به وظایف خود ، به امید تزکیّه نفس و ترفیع درجه و لذت عبادت و خشوع قلب...💔:)) 🕊 ♥️ ─═┳︻ 💔🏴 ︻┳═─ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌱 . . وقتــے ڪہ افسـرده اے بـدان جــایے در اعمــاق وجــودت خــدا را فــرا‌مــوش کرده‌اے❤️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا که این چند روزه برای آقامون (علیه السلام) غصه خوردیم. این کلیپ رو ببینید و دلهاتون رو روانه حرم آقا کنید ☘️ ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم... 🍀 تا قیامت ای رضاجان سر ز خاکت برندارم... 🕌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
~🕊 🙃🍃 ⚘یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. ⚘یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم! 📚 کتاب ۳۶۵خاطره برای ۳۶۵ روز، ص۵۷ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سالروز اولین وتنهاشهیدمدافع ، استان کردستان منوچهر 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 اولین و تنها شهید استان کردستان است که دهم خرداد ۱۳۹۴ در شهر الرمادی عراق به شهادت رسید. او درست در روزی به دنیا آمده بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. یکم مهر ۱۳۵۹، در روستای میمنت‌آباد شهرستان قروه کردستان، فرزند پسری به دنیا آمد که هرچند سنش به جهاد در دفاع مقدس نمی‌رسید، اما مقدر بود سال‌ها بعد در جبهه دفاع از حرم حضور یابد و به شهادت برسد. شهید سعیدی به عنوان تنها شهید مدافع حرم استان کردستان، نمادی از مقاومت و ایستادگی مردمانی است که در همه حوادث و رویدادها، در کنار سایر هموطنان‌شان ایستادند و خون دادند.شهادت پدر، متولد شد. این شهید عاشق یك سال پس از ازدواج یعنی 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و لباس سبز پاسداری از مام وطن بر تن كرد و یك دهه بعد با اوج گرفتن جنگ در سوریه داوطلبانه برای مقابله با عوامل تكفیری - تروریستی داعش به این كشور اعزام شد. مدتی در این كشور در جنگ با داعشیان بود و پس از بازگشت از سوریه به صورت خودجوش و داوطلبانه و در راستای كمك به روستاهای محروم عراق برای 2 ماه به این كشور رفت اما این ماموریت فقط 10 روز طول كشید منوچهر سعیدی در دهمین روز از آخرین ماه بهار در حمله انتحاری عوامل تكفیری تروریستی داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یادش گرامی وراهش پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🥀انا لله وانا الیه راجعون🥀🌹 😭روح بلند رهبر آزادگان جهان به ملکوت اعلی پیوست😭 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ▪️◾️▪️ 🏴 فرا رسیدن ۱۴ خرداد ماه سالروز رحلت جانگداز امام خمینی(ره) تسلیت باد. 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─