eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(85)(1).mp3
13.08M
🔈 ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون 🔷 سهم روز صد و نهم : ختم نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 : سنتهای فردی و اجتماعی 😢ریزش ها ورویش هایی که در همه زمان ها وجود دارد... ❓ما در کدامین دسته خواهیم بود؟ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🍃🌀🍃 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶یک روز که رفته بودم دکتر متخصص زنان، دکتر برایم سونوگرافی نوشت. خیلی مشتاق بودم که جنسیت بچه‌ام👶 را بدانم. آقامصطفی روی مبل نشسته بود و کتاب می‌خواند. گفتم: می‌خوام امروز برم سونوگرافی، وقت داری من رو برسونی؟»😊 کتاب را بست گفت: «نیازی نیست بری من مطمئنم بچه پسره! یادته یک بار از نجف تماس گرفتم گفتم دیشب توی حرم حضرت علی(علیه‌السلام) خوابیدم؟» گفتم: «آره، یادمه چه‌طور مگه؟» گفت: «اونجا خواب دیدم پسر 👶داریم اسمش رو هم گذاشتم علی، البته اگه دوست نداری اسمش رو خودت انتخاب کن.»🌺 گفتم: «اسم قشنگیه، ولی من فاطمه‌زهرا گذاشتم، چون فکر می‌کنم بچه‌ام دختره.»👧 گفت: «رفتنش کاری نداره, می‌برمت، ولی به نظر من اگه فقط برای تشخیص جنسیت می‌خوای بری، کار بیهوده‌ایه.» با هم رفتیم سونوگرافی، قبل از اینکه از ماشین پیاده بشم آقامصطفی دستم را گرفت و با شیطنت خاصی گفت: «زینب حرف من رو قبول نداری؟ من که بهت گفتم بچه پسره.»☺️ خندیدم: «می‌خوام مطمئن بشم عزیزم.» آقامصطفی داخل ماشین نشست من از پله‌های کلینیک رفتم بالا، مدت زیادی منتظر نوبت نشستم تا اینکه منشی اسم مرا صدا زد، رفتم داخل اتاق، دکتر بعد از معاینه گفت: «بچه‌تون پسره!»🌸 گفتم: «خانم میشه دوباره نگاه کنین؟» گفت : «نگران نباش عزیزم! بچه‌ات هم پسره هم سالم.»☺️ آمدم بیرون, تا در ماشین را باز کردم آقامصطفی پرسید: «پسر بود نه؟» گفتم: «این‌قدر به خوابت اعتقاد داشتی؟»😄 گفت: «حالت خاصی بود مطمئن بودم بچه پسره که اسمش رو انتخاب کردم.» نگاهم کرد: «ناراحتی؟» گفتم: «نه، خیلی هم خوشحالم که شما از تک‌پسری دراومدین.» گفت: «من داداش نداشتم، می‌دونم چقدر سخته بی‌برادری، الان خدا دو تا داداش به من داده.»😍 رسیدیم خانه، پدر آقامصطفی داشت می‌رفت بیرون آقامصطفی پرسید: «برسونم‌تون؟» پدرش گفت: «دارم میرم داروخانه!» من پیاده شدم و آنها رفتند. وقتی آقامصطفی برگشت، گفت: «من می‌دونستم بابام اخلاقش چطوریه😉، برای همین بردمش یک جای خلوت و گفتم بابا امروز زینب رو بردم سونوگرافی، بابام صاف نشست و پرسید خُب؟ گفتم بچه پسره! مدتی زل زد توی چشمام، بعد از شدت خوشحالی شروع کرد به دست زدن 👏پا کوبیدن، بلند و هیجان‌زده گفت بالاخره از تک‌پسری دراومدیم. خدا رو شکر طاها داداش داره مثل ما بی‌برادر نیست. بعد دست کرد داخل جیب پیراهنش هر چه پول بود ریخت روی داشبورد.»💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶این‌بار مادرم به موقع آمد با هم رفتیم بیمارستان دولتی، امیرعلی هنگام اذان مغرب هفتم خرداد ماه سال1393 به دنیا آمد😇 همۀ افراد خانواده خوشحال بودند. امیرعلی هفت روزه بود که به آقامصطفی گفتم: «خیلی دلم گرفته، من رو ببر حرم.»🕌 گفت: «من که حرفی ندارم ببین مادرت راضی می‌شه؟» مادرم راضی نمی‌شد می‌گفت: «چند روز دیگه هم صبر کن»🤔 این‌قدر آقامصطفی اصرار کرد تا مادرم راضی شد، مادرم گفت: «باید اول امیرعلی رو ببریم حمام.»🛁 وان کوچکی را از آب ولرم پُر کردیم امیرعلی ابتدا مثل یک ماهی🐠 نرم و لغزان در آب گرم فرورفت و پس از لحظه‌ای روی آب آمد و لبخند زد. مادرم بااحتیاط او را شست و داد به من که حوله‌ به ‌دست کنارش ایستاده بودم از حمام بیرون آمدیم🌺 مادرم پرده را پس زد به آسمان روشن و بی‌ابر نگاه کرد و گفت: «بهتره صبر کنین آفتاب غروب کنه بچه گرمازده میشه.»☺️ 🔸بعد از غروب آفتاب سوار ماشین شدیم ماشین را نرسیده ‌به ‌حرم پارک کردیم. آقامصطفی ساک را انداخت به گردنش و امیرعلی 👶را در آغوش گرفت مادرم دستم را گرفت و آهسته و با احتیاط از میان جمعیتی که در رفت و آمد بودند به طرف ورودی حرم رفتیم. در آستانۀ درگاه حضرت ایستادیم و سلام دادیم 🌸مادرم قالی جلو در بازرسی بانوان را کنار زد و داخل شدیم آقامصطفی گفت: «زیاد راه نرو، مامانت نگران میشه» و بچه را داد به من زیرانداز کوچکی پهن کرد و نشستیم روی زمین، ابتدا زیارت‌نامه خواندیم بعد آقامصطفی در گوش راست امیرعلی اذان و در گوش چپش اقامه خواند❤️❤️❤️ 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶یک روز آقامصطفی با سه تن از دوستان بسیجی‌اش به نام‌های جواد کوهساری، محمد اسدی و محمد جاودانی آمدند خانه🏠، دربارۀ درگیری‌های عراق و سوریه صحبت می‌کردند از رفتن می‌گفتند قبلاً من و آقامصطفی مفصل دربارۀ این موضوع صحبت کرده‌ بودیم. آقامصطفی مصمم بود به رفتن، اما من هنوز تردید داشتم🤔 آقامصطفی و دوستانش روی مبل‌های داخل هال نشسته بودند و من توی آشپزخانه بودم سماور را روشن کردم و تا جوش آمدن آب داخل سماور، لیوان‌ها و قندان‌ها را توی سینی چیدم 🌻سینی چای را گذاشتم روی اُپن و خودم رفتم داخل اتاق، در را کمی باز گذاشتم تا صدای آنها را بشنوم آقامصطفی🤓 می‌گفت: «به نظر من ما نباید به‌عنوان یک نیروی عادی آموزش‌ ندیده بریم نیرویی که فقط بتونه تفنگ دستش بگیره، رفتنش تأثیر چندانی نداره ما باید اول دوره‌های آموزشی رو ببینیم، بعد از خود عراقی‌ها نیروی داوطلب جمع کنیم و بهشون آموزش بدیم.»🧐 آقای کوهساری خندید: «هنوز که هیچ ارگانی قصد بردن ما رو نداره بسیج هم که با ما همکاری نکرد.»🌻 آقای اسدی گفت: «ارگان مُرگان که نه، ولی شنیدم مامان‌جونت بلیط یک‌طرفه به سرزمین رؤیاها برات گرفته!» آقای جاودانی گفت:« مبارکه رفیق، از آقای اسدی جلو زدی.»😉 آقای اسدی گفت: «فقط جهت اطلاع دوستان، خانواده برای آقازاده‌شون کت و شلوار خریدن، قراره به‌زودی ایشون متحول! ببخشین متأهل بشن!»❤️ آقامصطفی گفت: «من موندم این بَشر به اضافۀ اون دو تا بَشر دیگه‌ای که اینجا نشستن چرا تن به ازدواج نمیدن؟🌺 به‌خصوص جناب کوهساری عزیز که اخیراً پدر محترم‌شون یک ماشین صفر براش خریده و یک طبقه از خونه رو هم به نامش زده، برادر عزیز شما از بیست‌وچهارسالگی می‌تونستی زن بگیری و نگرفتی تا الان چهار پنج سال تأخیر داری، بجُنب دیر می‌شه.»🌷 آقای اسدی گفت: «بحمدالله شغل شریف‌شون هم که توی قطار شهری مستدامه.» 🔸بعد از مکثی کوتاه با لحن ملایم‌تری ادامه داد:« واقعاً بهونه‌ات چیه جواد؟» آقای کوهساری خندۀ بلندی کرد و گفت: «یواش‌تر بابا! پیاده شید با هم بریم، چیه زورتون به داعش نمی‌رسه می‌خواین منو مثله کنین؟»😊 آقای جاودانی گفت:« حالا من بگم یک چیزی، نه شما آقای اسدی که هم‌سن ایشونی! البته حق با جواده، آدم باید گزینۀ مورد علاقه‌اش 😍رو پیدا کنه یا نه؟ به نظر من موضوع مهمیه. نباید بی‌گدار به آب زد اگه بعد از عقد بفهمی طرف اصلاً توی این وادی‌ها نیست، به دعا و دفاع و تولی و تبری اهمیتی نمیده، تکلیف چیه؟»🤔 آقامصطفی گفت: «شما اول موضعت رو روشن کن توی کدوم جبهه‌ای؟ این‌وری‌ای یا اون‌وری؟» همه خندیدند .🌷🌷🌷 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌳| شخصى محضر امام زین العابدین(ع) رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود¡ 🔺حضرت امام(ع) فرمود:) بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصیبت است که از هیچ کدام از آنها پند و عبرت نمى گیرد❗️ اگر عبرت بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان مى شود.. 🌱 🔸مصیبت اول این که ، هر روز از عمرش کاسته مى شود... اگر زیان در اموال وى پیش بیاید غمگین مى گردد، با این که سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نیست! 🌱 🔸دوم هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد باید حساب آن را پس ‍ بدهد و اگر حرام باشد باید بر آن کیفر ببیند! 🌱 🔸سپس فرمود سومى مهم تر از این است! +گفته شد آن چیست؟ امام فرمودن: هر روز را که به پایان مى رساند یک قدم به آخرت نزدیک شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود یا به طرف جهنم! 🍁 📚بحارالانوار جلد 78، صفحه 160 اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّک‌الفَرَج https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 امام رضا(علیه السلام) فرمودند : 🌱هرکس چاره و راهی برای جبران گناهان خودندارد، بسیار بر محمدو آل او صلوات بفرستد؛ چراکه صلوات گناهان را نابود می‌کند. امالی شیخ صدوق، ص۷۳ علیه‌السلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بجنگ و خسته نشو شهادت هم به وقتش. بقول حاج‌قاسم جان: میوه که برسه باید چیدش بزار کامل برسی رفیق!! که خریدارت باشن. هیچوقت به زور چیزی نخواه. فقط اطاعت کن. مثل مالک اشتر... ❤️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
!🕳🚶🏿‍♂- رفیق .. یه وقت‌ نگی من ‌که پروندم‌ خیلی سیاهه کارم‌از‌‌توبہ‌گذشتہ .. تـوبہ‌مثل‌پاک‌کن‌مےمونہ ؛ اشتباهاتت‌رو‌پاک‌مۍکنہ فقط‌بہ‌فکر‌‌جبـران‌باش نشه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🙏ﺧﺪﺍﻳﺎ ! ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺛﺮﻭﺗﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻱ، ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺩﺍﺩﻱ ﻋﺰﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﻋﻔﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﻴﻢ ﺩﺍﺩﻱ، ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ . ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻛﺮﺩﻡ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻧﻜﻦ..... 💕❤️💕❤️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
~°🦋•~ حاج آقا دولابـے : هنگامےڪه به یاد امام حسین(؏) مے افتید، تردیدی نداشته باشيد ڪه آن حضرٺ هم بیاد شماست. ♥️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─