eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.3هزار ویدیو
647 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و یکم» 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻ارتباط ابوموسی با بنی امیه گزارش های تاریخی زیر به خوبی پرده از ارتباط دیرین ابوموسی با بنی امیه و خصوصا معاویه بر می دارد. در نهایت به خوبی میتوان پی برد چرا وی در ماجرای حکمیت، بر ضد امام علی (ع) رأی می دهد و تلاش کرد تا ایشان را از خلافت عزل کند. او هیچ گاه تمایل بر انتخاب امام علی (ع) نداشت. 🔻1.معاویه که در غدیر خم به انتخاب امام علی، اعتراض کرد به مغیره و ابوموسی تکیه داده بود؛ در نتیجه معلوم است وی از زمان رسول خدا، ارتباطات صمیمی خود را با معاویه داشت. 🔻2. پیش از اینکه ماجرای حکمیت شروع شود، عتبه بن ابوسفیان، برادر معاویه، گفت که ابوموسی بهترین گزینه برای حکمیت از طرف سپاه امام علی است. (سند در بحث اشعث) سوال ما اینجاست آیا این پیشنهاد اتفاقی است؟ یا اینکه دلالت بر همان رابطه قدیمی او با معاویه می کند؟ 🔻3. ابوموسی در زمانی که به حکمیت دعوت شد، در شام سکونت داشت و در آنجا به کنج عزلت خزیده بود. چرا شام؟ او در زمانی که از سمت استانداری کوفه توسط امام عزل شد، نمی توانست در همان کوفه که مقر شیعیان حضرت بود بماند؟ چرا او به سرزمینی رفت که محل دشمنان و مبغضان اهل بیت بود و به عبارت بهتر سرزمین کفر را برای عبادت و عزلت انتخاب کرد؟ 🔻 آیا حزب بنی امیه، از قبل برنامه ای برای او داشتند؟ آیا او به دعوت معاویه به آن سرزمین رفته ؟ یک گزارش تاریخی نشان می دهد او بعد از ماجرای حکمیت و خیانت به امام علی، رسما از سوی معاویه، دعوت نامه ای برای سکونت در شام دریافت کرد. در این گزارش آمده است: « زمانى كه ابو موسى در مكه بود معاويه براى وى نامه‏اى نوشت. آنانى كه تو را ناخشنود كرده‏اند من نيز آنان را ناخشنود دارم. به شام بيا، من از على براى تو بهتر هستم. و السلام» 🔻نه تنها او، بلکه ابوبرده پسرش نیز ساکن شام (منطقه کفر) بود؛ او از کسانی بود که دست قاتل عمار را می بوسید.همو جزو شهادت دهندگان دروغ علیه حجر بن عدی و از مسببان شهادت این صحابی بزرگ به دستور معاویه است. 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد...
655.5K
افول دشمن: راهبرد تبدیل دشمنان دیروز به هم‌پیمانان امروز چین به عنوان کشور حامی صدام عراق با حملات دیوانه وار در هشت سال دفاع مقدس و در مقابل تنها کشورهای حامی ایران در طول جنگ( سوریه، لیبی، کره شمالی) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ آیدی من ( ادمین شهدایی ) جهت انتقادات پیشنهاد نظر 👇 @bashohadatakarbala
ی تعارف زدی مامانم کار سپرد دستت: 😬👍 زندایی+اعع...عاطفه سادات +شوخی کردم مامان گلم مشغول شدم که صدای زنگ آیفون اومد...صددرصد علیرضا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 با شنیدن صداش، از آشپزخونه بیرون رفتم.علیرضا سویشرت اش رو درآورد و روی جالباسی آویزون کرد. و دست هاش ی زندایی رو بوسید زندایی+علیک سلام آقا علیرضا دیر اومدی؟ علیرضا سرش رو پایین انداخت و زیرلب گفت: +شرمندتم زندایی+دشمنت شرمنده باشه علیرضا رو به من کرد +سلاامم.ساجده خانم رسیدن بخیر _سلام ممنون...خسته نباشی نگاهش به گوجه ی تویِ دستم افتاد... +شما هم خسته نباشی...بازَم داری سالاد درست می کنی؟ از حرف اش خندم گرفت...هربار که می خواستم کمک کنم...سالاد رو به من مسپاردن. عاطفه+خب دیگه...اول مادر....بعد همسر...منم که هیچی...کدو زدیم زیرِ خنده که علیرضا با لبخند رو به عاطفه گفت: +نزن این حرف و خواهر جان عزیز دلی شما بعد هم سمت دایی رفت. ،،،،،، شام رو دور هم خورده بودیم و با عاطفه سادات آشپزخونه رو دستی کشیدیم‌. از آشپزخونه بیرون رفتم و کنار علیرضا رویِ مبل نشستم. _اگر حنین بود کَل امو می کند +چرا!؟؟ _کنار داداشش نشستیم خنده ای کرد +آره خیلی حساس شده میگفت چرا تو بردیش دکتر! چرا باهاش حرف میزنی میخندی 😅 منم همه چیز رو بهش گفتم....داشت گریه اش می گرفت ‌ اخمام رفت توهم _اع علیرضا....چرا بچه رو اذیت می کنی😢 +خب من صلاح حنین رو می خوام....این همه نزدیکی و وابستگی می تونه زیان آور باشه.... خمیازه ای کشیدم _نمی دونم. زندایی استکان هارو داخل سینی گذاشت و روبه امیر گفت: +امیر آقا بلند شید برید بخوابید....از صبح پشت فرمون بودید خسته اید بعد هم به عاطفه نگاهی کرد و با اشاره امیر رو نشون داد امیر+ممنون مامان...خستگی نیست که با خودم گفتم آخ که یک نفر بگه بخوابیم...چشمام داره میره دیگه که دایی گفت؛ +نه دیگه بریم بخوابیم....فردا کلی کار هست و شب اش هم هیئته یااَلله زندایی سینی رو رویِ اُپن گذاشت و دایی رو به سمت اتاق اش برد. عاطفه هم به سمت آشپزخونه رفت تا استکان ها رو بشوره. علیرضا+پاشو بگیر بخواب. _هاا...نه خوابم نمیاد +از خمیازه کشیدن و چشم های سرخ ات مشخصه...وسایل هات رو از ماشین امیر برداشتم داخل اتاق ات گذاشتم _فردا هستی؟ لبخندی زد +نه دیگه....این آخرین دیداره از فردا دیگه منو نمیبینی😅 _اذیت نکن +برای نهار میام خونه....قبل اش باید برم به کارایِ هیئت برسم. _آها...باشه از جام بلند شدم و به علیرضا شب بخیری گفتم....در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل. لباس هارو از داخل کاور درآوردم و به چوب لباسی آویزون کردم...چمدونم گوشه اتاق بود....به سمت اش رفتم و گشاد ترین لباس و شلوار ممکن رو پوشیدم... از لباس های تنگ بیزار بودم. حالا هم که خودم بودم و خودم راحتِ راحت. موهام رو باز کردم و خیزش کردم زیر پتو. ،،،،،،، با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم...همونجوری که چشم هام بسته بود دنبال گوشی می گشتم‌...انقد اینور اونور کردم تا آخر پیداش شد. نگاه به صفحه اش کردم که اسم " جانا " رو دیدم. آخ می کشمت🤧 با صدایِ گرفته ای گفتم: _الو +سلام علیکم بانو...شما هنوز خوابی...بلند شو ساعت ۹ صبحِ مومن باید سحرخیز باشه. _من هنوز خیلی خوابم میاد: 😥 +اِی وای....پس بخواب..ببخشید اذیتت کردم خواستم اول صبحی که بیدار میشی صدایِ منو بشنوی انرژی بگیری💪 _یکم خودتو تحویل بگیر خنده ای کرد.. +قطع می کنم بخوابی...روزت به عافیت❤️ خداحافظی کردم و از جام بلند شدم... دیگه بی خواب شده بودم. آخ علیرضا برات دارم یک علیرضا آزاری بکنم من ،،،،،،،، به ساعت نگاه کردم دیدم یازده و نیمِ....دوباره خوابیده بودم!! از جام بلند شدم...شونه ام از داخل کیف ام بیرون آوردم و موهام رو شونه زدم و بافتم. از اتاق سَرَکی بیرون کشیدم خبری از امیر و دایی نبود...احتمالا همه پیگیر کارایِ هیئت ان. با خیال راحت رفتم سرویس و بعد هم رفتم سمت پذیرایی. حنین جلویِ تلوزیون با فاصله نشسته بود و برنامه کودک می دید. رفتم جلو و بی هوا لپش رو کشیدم. _سلام اخمو خانم +سلام _من بعدا با شما کار دارم....من و تو مگه باهم دوست نیستیم سری تکون داد که ادامه دادم: _پس قهر بی قهر حالا هم بخند و برنامه کودک ات رو ببین بعدا باهم حرف می زنیم😉 🤍 🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 رفتم سمت آشپزخونه...زندایی و عاطفه داخل آشپزخونه نشسته بودند و عاطفه مشغول بسته بندی بسته های کوچیکی بود...شبیه همون بسته ای که من توی اون پاکت دیدم. _سلامم زن دایی+سلام ساجده جان عاطفه+بَه سلام ساجده خانوم خنده دندون نمایی زد +آخ که چه لباسات بامزه ان نگاهی به خودم کردم....بلوز گشاد و آستین بلندی تنم بود ک عکس باب اسفنجی روش بود....به همراه شلوار گشاد تر از اون _چکار کنم خب 😬 لباس خونگیه....تو لباس تنگ خفه میشم. زن دایی با لبخند گفت: +حق داری ، بیا عزیزم صبحانه بخور یکم خجالت کشیدم که دیر پاشدم...روی صندلی نشستم و زن دایی سینی صبحانه ام رو که از قبل آماده کرده بود جلوم گذاشت. منم تشکری کردم و شروع کردم ،،،،،، "علیرضا" باید میرفتم خونه و ماست های بسته ای برای هیئت رو از خونه میاوردم....از رسول خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم. ،،،،، _یاالله ، مامان جان حنین تو پذیرایی بود سریع بلند شد اومد جلو و بغلم کرد گفت : +سلام داداشی....مامان تو آشپزخونه اس _سلام عزیزدلم....باشه خواهر جان رفت سمت تلوزیون و من هم راه افتادم سمت آشپزخونه _سلام مامان جان....کارتن ماست ها کجاست؟ تازه متوجه ساجده شدم...پشت میز نشسته بود و صبحانه می خورد. اولین باری بود که بدون حجاب می دیدمش. ساجده+سلام _علیکم السلام...بالاخره بیدار شدی شما😅 با خنده سرش رو پایین انداخت... _نگفتی مامان جان +دیشب که دوستت آورد خونه گفتم یوقت خراب نشه گذاشتم یخچال قدیمیه پشت حیاط بشین....ی چایی بخور حالا _چشم صندلی کنارِ ساجده رو بیرون کشیدم و نشستم....نگاهی به ساجده کردم که با چشم هایِ گرد شده نگاهم می کرد. _چی شده؟............... 🤍 🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍🌸🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍 🤍🌸🤍 🌸🤍 🤍 _چی شده ؟ پلکی زد +هیچی لبخندی به روش زدم. +صبحانه ات رو بخور عزیز "ساجده" وقتی صدایِ یاالله علیرضا رو شنیدم بی اختیار از جام بلند شدم تا دنبال شال بگردم. عاطفه+چی میخوایی؟ _شال لبخندی. زد +ساجده جان محرمید شما زندایی+بشین دخترم اشکالی نداره خجالت زده نشستم علیرضا وارد شد و سلام علیک کرد نشست کنارم....تازه یاد لباسام افتادم. چشمام گرد شد نگاهی بهم کرد. وای ساجدهههه...یعنی...الان با خودش میگه این دیگه کیه😐👌 +چی شد ؟ پلکی زدم _هیچی زن دایی استکان چای رو روی میز گذاشت. سینی صبحانه ام رو برداشتم. _دستتون درد نکنه زندایی ظرف هارو شستم و دست هام رو خشک کردم...علیرضا داشت چایی اش رو می نوشید. یکم ازش خجالت میکشیدم. زن دایی+سید علی اینارَم اماده میکنیم شب با خودمون میاریم. علیرضا+باشه مادر ،فقط زودتر بیاید. بساط چایی راه بندازید. زن دایی+باشه پسرم از جاش بلند شد +دستتون درد نکنه اومد نزدیک من و طوری که خودم بشنوم گفت: +کاری نداری ، چیزی لازم نداری برات بگیرم ؟ _نه ممنون بسته های ماست برداشت برد وخداحافظی کرد. یکم کمک عاطفه بسته هارو درست کردم....کارش که تموم شد مواد کشک بادمجون رو آماده کردیم با زن دایی درست کردیم. کارمون که تموم شد..زن دایی گفت : +ساجده جان بلند شو برو به کارهای خودت برس دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی. _خواهش میکنم کاری نکردم ، بااجازه رفتم بالا...بدجور دلم میخواست برم توی اتاق علیرضا ببینم چجوریه ولی زشت بود. لباس ساده بلند صورتی ک روش جلیقه بلند میخورد رو برداشتم و با ساق جورابی مشکی..‌.ی دوش گرفتم و لباس هارو پوشیدم. موهام رو دورم ریختم تا خشک بشه...سرم تو گوشی بود. تویِ اینستا می چرخیدم. ی سر به همون پیج امام زمانیم زدم....پست جدید گذاشته بود. بازم عکس جمکران یادم باشه حتما به علیرضا بگم این سری حتما منو جمکران ببره. نگاهم به کپشن پست افتاد. "اگر دختر ها می دانستند همه اشون ناموس امام زمان(عج) هستند... شاید دیگه آتیش به دلِ مهدی فاطمه نمی زدند. شاید عکس هاشون رو از تویِ دست و پایِ نامحرم جمع می کردند." وایی...ساجده تو ناموس امام زمانی😍 چقدر این متن حس قشنگی بهم داد. موهام رو یک طرف ریختم و شروع به بافتن اشون کردم که تقه ای به در خورد. _بفرمایید در باز شد علیرضا اومد تو...ی لحظه هول کردم و بازم دنبال چیزی می گشتم که بندازم رویِ سرم. +سلام خوبی.... عافیت باشه بعد هم لیوان آب پرتقال دستش رو بهم داد. +بفرمایید اینو مادر من آب گرفتن.....همیشه از حمام میومدم سهم من بود الان شده برا خانووم😊 _دستش درد نکنه ، میگم علیرضا +جانم _میگم میشه ی روز که کاری نداری منو ببری جمکران لبخندی زد... +آره اتفاقا خودم هم خیلی دلم هواش رو کرده. آخرشب بعد از هیئت بریم _همین امشب!؟؟ +آره دیگه...شب چهارشنبه هم هست یجوری خودمونو می رسونیم به دعای توسل هم برسیم _وایی چه خوووب خب ی چیز دیگه +جانم...بفرمایید. _ برای هیئت میخوام چادری که بهم دادی رو سر کنم متعجب شد +چرا _خب بپوشم دیگه +به خاطر خودت دیگه!!؟ _اوووم‌...خب میخوام بیشتر شبیه شما باشم اخماش رو تو هم کرد. 🤍 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
34.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 تلاوت زیبای قاری نوجوان سینا فتحی ماشاالله لاقوة الا باللّه انگشتر فیروزه زیبای که شهید بعد از قرائت در بیت الزهرای کرمان به این نوجوان هدیه میدهد https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه ‏بوی بهشت می وزد از کربلای تو https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞این کلیپ رو نگه دارید هر وقت به مشکل برخوردی نگاه کن یا حسین ع 😭 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین گروه سرود دنیا که یکی از زیباترین کنسرتهای تاریخ رو برگزار کردن! درد و بلاتون تو جون سلبریتی‌های قدرنشناس https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 📆روز شمار دعای روز سی ام ماه مبارک رمضان ♦️بسم الله الرحمن الرحیم 🔺️اَللّـهُمَّ اجْعَلْ صِیامى فیهِ بِالشُّکْرِ وَالْقَبُولِ، عَلى ما تَرْضاهُ وَیَرْضاهُ الرَّسُولُ، مُحْکَمَهً فُرُوعُهُ بِالاُْصُولِ،بِحَقِّ سَیِّدِنا مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرینَ، وَالْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمیـنَ. 🔺️خدایا چنان کن روزه ام را در این ماه که مورد قدردانى و پذیرش بوده و بر طبق خشنودى تو و خشنودى رسولت باشد و محکم باشد فروع آن بوسیله اصول به حق آقاى ما محمّد و آل پاکش و ستایش خاص پرو ردگار جهانیان است. 🌙 📎 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 [📖 ] 🔺️ مقام معظم رهبری : 💢 را باید با انجام داد. ۱۴۰۲/۰۱/۰۳ هر قرآن را بشنوید ✋ 🔖 🔖 🔖 📎 🔖 🔖 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خوش‌گذرانی‌ ربع پهلوی در سرزمین‌های اشغالی صدای خبرنگار اسرائیلی اینترنشنال را درآورد! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻هلال ماه شوال رؤیت نشد/ فردا آخرین روز ماه مبارک مضان است بنا بر اخبار واصله هلال ماه شوال در غروب روز پنجشنبه ۳۱ فروردین رؤیت نشد و فردا جمعه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ مطابق با ۳۰ رمضان المبارک ۱۴۴۴ هجری قمری است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از حاشیه پایتون تا متن یک درصدی‌ها/ قابی که باید ماندگار بماند 🔹با گذشت چند روز از دیدار رئیس‌جمهور با دانشمندان یک درصد برتر جهان، انتشار ویدئویی چندثانیه‌ای در فضای مجازی با واکنش‌های فراوانی همراه شد. 🔹همه چیز از «پایتون» آغاز شد؛ یکی از زبان‌های برنامه‌نویسی برای ساخت و توسعه «نرم‌افزارهای کاربردی» 🔹یکی از ظرفیت‌های مهم پایتون که در سال‌های اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته، کاربردهای آن در حوزه هوش‌مصنوعی است 🔹دغدغه دولت سیزدهم بها دادن به ترین‌هاست؛ از نخبگان و دانشجویان گرفته تا شنیدن بی واسطه حرف‌های مردم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الحاق بیش از ۲۰۰ فروند پهپاد به ارتش جمهوری اسلامی ایران https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین تصاویر از شناسایی زیردریایی آمریکایی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | و اکنون پس از سه سال 🔹اقامه نماز عید فطر به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مصلای امام خمینی (ره) تهران 🔹روز عید فطر؛ ساعت ۸ صبح 🔹لحظاتی از شعاردادن شهید سلیمانی در ابتدای خطبه‌های رهبر انقلاب در آخرین حضور در نماز عید فطر سال۱۳۹۸ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| کارکرد رفراندوم 🔹بسته تصویری مثبت۱۰۰ثانیه در تازه‌ترین شماره خود به بررسی بیانات رهبر انقلاب در دیدار دانشجویان درباره رفراندوم در پاسخ به دیدگاه یکی از دانشجویان پرداخته است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─