ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 227.mp3
7.37M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز دویست و بیست و هفتم خطبه 78 تا 75
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و هفتم
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه78
🔹نيايش امام
خدايا! از من درگذر آنچه را از من بدان داناتری و اگر بار ديگر به آن بازگردم تو نيز به بخشايش باز گرد. خدايا! آنچه از اعمال نيکو که تصميم گرفتم و انجام ندادم ببخشای. خدايا! ببخشای آنچه را که با زبان به تو نزديک شدم، ولی با قلب آن را ترک کردم. خدايا! ببخشای نگاه های اشارت آميز و سخنان بی فايده و خواسته های بی مورد دل و لغزش های زبان را.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه77 : (آنگاه در زمان عثمان در سال ۳۳ هجری سعید بن عاص، حق مسلم امام علی علیه السلام را جهت محاصره اقتصادی از آن حضرت منع کرد فرمود:)
🔹هشدار به غاصبان بنی اميه
♦️"بنی اميّه، از ميراث پيامبر(صلی الله علیه و آله)جز اندک چيزی، به من نمی پردازند. سوگند به خدا! اگر زنده ماندم بنی اميّه را از حکومت دور می کنم، چونان قصّابی که شکمبه خاک آلوده را دور می افکند.
می گويم: و «التُّرابُ الوَذِمة» نيز روايت شد، که درست نيست و قلب در عبارت است. سخن امام(علیه السلام) که فرمود: «ليفوقونَنی» يعنی اندک اندک از مال به من می دهند چونانکه بچّه شتر را اندک اندک شير می خورانند و يک بار شير از شتر می دوشند. و «وذام» جمع «وذمة» پاره ای از شکمبه يا جگر است که در خاک بيفتد و سپس آن را بردارند."
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه76 : (بعضی از شارحان خطبه ۷۶ را با خطبه۶۳ یکی دانستند)
🔹صفات بنده پرهيزكار
خدا رحمت کند کسی را که چون سخن حکيمانه بشنود، خوب فرا گيرد و چون هدايت شود بپذيرد، دست به دامن هدايت کننده زند و نجات يابد. مراقب خويش در برابر پروردگار باشد. از گناهان خود بترسد خالصانه گام بردارد عمل نيکو انجام دهد، ذخيره ای برای آخرت فراهم آورد و از گناه بپرهيزد. همواره اغراض دنيايی را از سر دور کند و درجات آخرت را به دست آورد. با خواسته های دل مبارزه کند، آرزوهای دروغين را طرد و استقامت را مرکب نجات خود قرار دهد و تقوا را زاد و توشه روزِ مُردن گرداند. در راهِ روشنِ هدايت قدم بگذارد و از راه روشن هدايت فاصله نگيرد. چند روز زندگی دنيا را غنيمت شمارد و پيش از آن که مرگ او فرا رسد خود را آماده سازد و از اعمال نيکو، توشه آخرت برگيرد.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📜 #خطبه75 : (در سال ۳۶ هجری وقتی شنید بنی امیه با تهمت های فراوان آن حضرت را در خون عثمان شریک می پندارد، فرمود:)
🔹دفاعيات امام(علیه السلام) در برابر تهمت ها
آيا شناختی که بنی اميّه از روحيّات من دارند، آنان را از عيب جويی بر من باز نمی دارد؟ و آيا سوابق مبارزاتی من، نادانان را بر سر جای خود نمی نشاند که به من تهمت نزنند؟ آنچه خدا آنان را بدان پند داد از بيان من رساتر است. من مارقين (از دين خارج شدگان) را با حجّت و برهان مغلوب می کنم و دشمن ناکثين «پيمان شکنان» و ترديد دارندگان در اسلام می باشم. شُبهات را بايد در پرتو کتاب خدا، قرآن، شناخت و بندگان خدا به آنچه در دل دارند، پاداش داده می شوند.
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
شرح حکمت ۷۶ بخش ۴ روش تحلیل رویدادها.mp3
3.36M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت76 4⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت76 ( 4 )
🔹 روش تحلیل رویدادها
3⃣ بخش سوم از شرح حکمت ۷۶ نهجالبلاغه، پیرامون مایه های عبرت است؛ ما از چه چیزهایی میتوانیم عبرت بگیریم؟
🔻در نهجالبلاغه، یازده موضوع به عنوان سرمایه های عبرت انگیزی و عبرت گیری، معرفی شدند:
🔸۱. اول، آثار باقی مانده از گذشتگان است؛
🔻حضرت در خطبه ۸۳ میفرمایند:
«واللَّهُ خَلَّفَ لَكُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِينَ قَبلَکُم» ؛
" خداوند متعال برای شما از آثار گذشتگان تان در بین شما چیزهایی را برای عبرت گرفتن نگه داشت و باقی گذاشت."
🔸۲. دوم اموات هستند؛
🔻در خطبه ۲۲۱ حضرت درمورد اموات میفرمایند:
« لَأَنْ يَكُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً» ؛
" اینکه اموات و قبور آنها برای شما زنده ها مایه عبرت باشد، شایسته تر است تا اینکه تعداد قبرها و مرده های شما مایهٔ فخرفروشی تان بشود."
🔸۳. سوم، انسان محتضر و در حال از دنیا رفتن است؛
🔻حضرت در خطبه ۱۴۹ پیرامون خودشان در ساعات آخر میفرمایند: «أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ» ؛
" امروز من مایهٔ عبرت شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد."
🔸۴. چهارم اسلام است؛
🔻 مولا علی (علیهالسلام) در بیان عجیبی، در خطبه ۱۰۶ نهجالبلاغه میفرمایند: « وَ جَعَلَ الإسْلَامَ عِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ » ؛ " خداوند متعال اسلام را مایه عبرت گیری هرکسی که اهل موعظه پذیرفتن است قرار داد."
🔸۵. پنجم، گذشته دنیاست؛
🔻آنچه که از دنیا گذشته، از نظر مولا علی (علیهالسلام) میتواند مایهٔ عبرت باشد برای آنچه که باقی مانده؛ لذا در نامه ۶۹ خطاب به حارث همدان مینویسند: «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا» ؛ " از آنچه که از دنیا گذشته، عبرت بگیر برای آنچه که از دنیا باقی مانده. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🇮🇷
✳️ سبقت کشورهای همسایه در صادرات به آفریقا
آمارها نشان میدهد که برخی شاخصهای کلیدی مانند نیروی کار، جمعیت و رشد اقتصادی سبب شده تا آفریقا به عنوان بازاری بزرگ و بسیار مهم در آینده شناخته شود. کشورهای دیگر از جمله همسایگان نیز به این قاره توجه کردند. صادرات ترکیه به کشورهای آفریقایی تا ۶ سال پیش مانند ایران بود، اما اکنون رقم صادراتی آنها به ۲۰ میلیارد دلار در سال رسیده است.
🔖 #لبیک_یا_خامنه_ای
🔖 #دیپلماسی_آفریقا
🇮🇷 #مهارتورم #رشد_تولید
🖇 #روشنگری #ثامن
👌#اقتدار
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نام رمان: #دو_مدافع
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_1
"تقدیم به خانواده شهدای مدافع حرم"
مقدمہ:
به ساعتم نگاه کردم
"۱۰:۳۰"
سید کمی منتظرمی ماند...
سرم را بالا بردم با دیدن صحنه پیش و رویم ماتم برد پاهایم سست شد...
حس و حالم خوش نبود...
چیزی بین سردرگمی و...
خودم برای خودم شده بودم مجهولی بزرگتر از تمام از تمام ایکس و ایگرگ های معادلات ریاضی...
من کجا ایستاده بودم...؟
چه اتفاقی داشت می افتاد؟
این حس تازه چه بود که حتی عجیب تر از بلوغ، مسئله های بی خاصیت فیزیک و معادلات گیج کننده شیمی و تاریخ های درهم ادبیات بود...؟
این غلیان احساس های جدید چیست...؟
بهار بانو تا به حال کجا ایستاده بود ؟
نیازمد تلنگری بودم تا به خودم بیایم...
****
من_ علی ... علی ... ترو خدا بگیر بچه رو ...
و چشم دوختم به علی که پشت سر ایلیا میدوید تا به او برسد که بالاخره رسید.
ایلیای ۱۸ماهه وروجک من ، با ان کفش های ابی بوق بوقی که کل پارک را به هم ریخته بود.
قدم که بر میداشت از ذوق کفش هایش میدوید و می خندید که پرده از دو تا دندان خرگوشی اش گرفته میشد و برای هزارمین بار در روز، دلم برای بوسیدنش ضعف می رفت...
نگاهم را به علی دوختم که پسر وروجکمان را بقل گرفته و به سمت محوطه بازی می رفت و ایلیای خندان من هم با شیطنت برایم دست تکان میداد .
کاش در این همه خوشبختی مادر و پدرم سهیم بودند...
روی نیمکت فلزی و نارنجی رنگ می نشینم و فکرم معطوف گذشته میشود...
****
با ورود دختر چادری به حیاط حوزه ازمون ،با خنده چشمکی به ارغوان و نیلوفر زدم و در حالی که از قصد می خواستم به او طعنه بزنم، به سمتش رفتم.
به هم که خوردیم ،دختر اخش بلند شد...
در دلم با خود گفتم :"آخی! الهی ناز شی!
درد و بلات بخوره تو سر عمت؟؟"
و نگاه تمسخر امیزم را به او و چادرش دوختم...
پوزخندم را پررنگ تر کردم و گفتم:
_اوا حاج خانم شما اینورا چیکار دارین؟؟کورم هستید به عنایت خداوند متعال !
سکوت کرد...
منتظر بودم این سکوت ارامش قبل از طوفان باشد اما با دیدن لبخند دخترک نقشه هایم نقش بر اب شد ...
_ببخشید خانم ، حواسم نبود ! جاییتون که درد نگرفت ؟؟
من_ نه شما خوبی حاج خانوم ؟
لبخندش تشدید شد...
_ الحمد الله
و چادرش را جمع کرد .
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋
🦋 ‹ ﷽ ›
#رمان_دو_مدافع🕊
#پارت_2
از من روی برگرداند و به سمتی دیگر رفت و مرا با قیافه آویزان به سمت ارغوان و نیلوفر فرستاد...
نامردها ...ضایع شدن میخندیدند.
چشم غره اساسی رفتم که نیششان بسته شد.
نیلوفر که کمی از منو ارغوان پایبند اصول دین بود گفت:
_ گفتم که دخترای چادری همه آروم و با نجابتن. کم پیش میاد چیزی بارت کنن.
برای شکلکی عجق و جق درآوردم که صدای خنده هر سه یمان بلند شد...
با شنیدن صدای خانمی که میگفت باید به سالن شماره ۲ برویم، کارت جلسه به دست به همان سمت مسیر کج کردیم ...
جلسه کنکور حتی از مدل آزمایشی اش با آن مراقبت سیبیلویش بدتر بود...
پاسخ نامه را که تحویل دادم ورقه آزمون را مچاله کردم و داخل سطل آشغال کنج سالن پرت کردم.
از در حوزه که بیرون رفتم فربد
( پسر عمویم)را دیدم ...
مثل همیشه خوشتیپ و مرتب...
جلو رفتم بعد از این که دست دادیم، دستم را مشت کردم و چندین باری به بدنه ماشینش از کوبیدم که حس کردم
دستم به کل نابود شد...
فربد خنده اش را جمع کرد و گفت:
فربد_ بابا اشکال نداره حالا ! ضریب ادبیات اونقدرام زیاد نیست. بقیه رو خوب زدی کافیه. اون دوستای عتیقت
کجان؟
با دست به ارغوان نیلوفر که با قیافه شش در چهار شان به ما نزدیک شدن اشاره زدم.
فربد_ فکر کنم وضع اونا هم از تو بدتره...!
تکیه مرا از ماشین فربد زدم و چشم چرخاندم که با دیدن حوزه پسرانه ای که با فاصله ی سه ساختمان از حوزه ما بود، نقشه هایی به سرم زد که با دیدن پسری ریشو و یقه آخوندی و تسبیح داخل دستانش پررنگتر شد...
با رسیدن ارغوان و نیلوفر نقشه مرا بازگو کردم صدای خنده هایشان بلند شد و اشکهای فربد کمی در هم شد اما توجهی نکردم و رو به نیلوفر ارغوان گفتم:
من_برم؟
ارغوان_ برو ببینم چیکار می کنی دلاور.
به حالت نمایشی سلام نظامی کوتاهی دادم و به سمت پسر به راه افتادم...
اییییف...بوی گلابش تا اینجا هم می یاید...!
شانه هایم را آماده کردند و نزدیک شدم و دام...
طعنه زدم که خودم هم دردم گرفت...
کلا من و طعنه رابطه خوبی داشتیم...!!
پسر با چشمانی گرد شده ، قدم فاصله گرفت و دستی به ته ریش مشکی و مرتبش کشید
بادی به غبغب انداختم و گفتم:
من_اوا! حاج اقا !!خجالت داره ، قباهت داره ، کراهت داره !! خیابونو با مسجد اشتباه گرفتی طعنه هم میزنی به دختر مردم برادر؟!
سرش را که بالا آورد. آن دو تیله مشکی هم رنگ شب لحظه ای دلم را لرزاند اما نادیده گرفتن اش و بعدها فهمیدم آن نگاه چه کارها به دستم خواهد داد...
پسر که نگاهش را دزدید خنده ام به هوا رفت...
"استغفرالله" زیر لب گفت...
_ خواهرم شرمنده ام ببخشید.
آنقدر سریع از جلوی چشمم دور شد نتوانستم چیزی دیگری بارش کنم ولی خوب تا همین حد هم کارم خوب بود...
به بچهها که رسیدم فهمیدم بعله...
اورژانس لازمند.
از بس خندیده بودند نفسشان بالا نمی امد.
نگاهی به فربد انداختم که به منظور سیاست به من اخم کردو گفت:
_ خانم ها بپرید بالا بریم یع بستنی بزنیم توی رگ.
بعد از زدن دزدگیر ماشین سوار شد و ما هم به تبعیت از او سوار شدیم...
✍به قلم بهار بانو سردار
#ادامہ_دارد...
🦋
✨🦋
🦋✨🦋
✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#فرازے_از_وصیت_نامہ :
#شهدا را فراموش نڪنيم، شهدا زندهاند
هر چه خواستہ ام، از شهدا و #امام_رضا(ع) گرفتہ ام
شما هم هر چه ميخواهيد، از شهدا بخواهيد.
#شهید_میثم_نظری🌷
🕊🌸سلام صبحتون شهدایی 🕊🌸
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─