«عشق»
نام من عشق است، میشناسیدم؟
زخمی ام زخمی سراپا، میشناسیدم؟
باشما طی کردهام راه درازی را
خسته ام خسته، میشناسیدم؟
این زمان گرچه ابری پوشیده است رویم
من همان خورشید تابانم، میشناسیدم؟
این چنین بیگانه روی از من رو مگردانید،
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من
من شکستم بیستون را، من
من همان مهربان سالهای دورم
رفته ام از یادتان یا، میشناسیدم؟
نام من عشق است، میشناسیدم؟
<غــم بـی همزبانی>
مرا در بیستون بر خاک بسپارید که تا شبـها
غم بی همزبانی را برای کوهـکن گویم
بگویم عاشقم، بی همدمم، دیوانه ام، مستم
نمیدانم کدامین حال و درد خویشتن گویم
از آن گمگشته من هم نشانی آور ای قاصد
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم
تو می آیی به بالینم ولی آندم که در خاکـم
خوشامد گویمت اما در آغوش کفن گویم.
دربندم از آن دو زلف بند اندر بند
در نالم ازآن لبان قند اندر قند
ای وعده ی دیدار تو هیچ اندر هیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
~مولوی~
•فیضِ دل•
چرا همواره بی حاصل نشینیم
چرا از فیض دل غافل نشینیم
بیا تنها شو از روی صداقت
شبی هم رو به روی دل نشینیم
-سلمان هراتی-
با آن که دلم در غم هجرت خون است
شادی به غم توام زغم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم یا رب
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
°رودکی سمرقندی°
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ای دوست، که با من ز جفا
آخر کردی، نخست میدانستم
-مهستی گنجوی-
این سمت و آن سو
فرقی نمی کند
انسان
به سایه ی درخت عادت می کند
به آتش نه.
آنقدر ها هم که گمان می کنی بد نیست
بد نیست گاهی هم جیب هایت پاره باشد
پله های آسمان خراش ها را فراموش کنی
بنشینی کنار خیابان وُ
از پله های خودت پایین بروی
پله
پله
پله
آنقدر که ببینی
کسانی نشسته اند
بعضی ها گریه می کنند
بعضی ها آواز می خوانند وُ
ناگهان کسی را می بینی
که می شناسیاش
اما شاید هم نمی شناسیاش
اما
این لبخند آماده بر لبانت
را تنها دو سطر دیگر برندار:
در بهشت گاهی
در جهنم همیشه
به خدا می رسی
گروس عبدالملکیان.