eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇♥️ حضرت‌آقامیگن: 「من‌نمیتونم‌اون‌نوشتہ‌هاے رودستتون‌روبخونم!」 یڪۍازاون‌وسط‌دادزد: 『نوشتیم‌جانم‌فداےرهبر✌️🏽』 آقامیگن: 「خدانڪنھ🌿☺️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💔 وسـط جـبـھـہ بـھـش گفـتم:🍂 بچـہ! الان چہ وقٺ نمـاز خوندنہ؟ گفٺ: از ڪجا معلوم دیگہ وقٺ ڪنم...و شرو؏ ڪࢪد نمـاز خونـدن🍃 "السـلام علیڪم و ࢪحمة اللہ و برکاتہ" ࢪا ڪہ گفت… یڪ خمـپاره آمد💥 پَر ڪشید!😭💔 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_47 مداحی تمام شد مهیا از جایش بلند شد به طرف ش
🌷 🍂 💜 چند روز از آن روز می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مهیا چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن امروز کلاس داشت نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد ــــ به به سلام دخیا اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد ــــ چی شده به زهرا اشاره کرد ـــ تو چرا قیافت این شکلیه ـــ م من چیزیم نیست فقط نازی با عصبانیت ایستاد ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی؟! اها حسنات جمع می کردی این به زهرا اشاره کرد و ادامه داد ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه؟ مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت ــــ درست صحبت کن نازی ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن " مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد ــــ برا من مغنعه میاره جلو دستش را جلو اورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو نازی خنده ی عصبی کرد ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرت بگیرنت آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره؟؟ با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صورت نازی تکان داد ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی؟! کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی خیلی بدم میدی! مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت ـــ جانم مهیا ـــ مریم کجایی؟ ـــ خونه. چیزی شده چرا صدات اینطوریه؟ ـــ دارم میام پیشت ـــ باشه گوشیش را در کیفش انداخت با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند مهران صولتی بود ــــ مهیا خانم مهیا خانم مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت ــــ بله ـــ بفرمایید برسونمتون ـــ خیلی ممنون خودم میرم به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید ـــ بحث اعتماد نیست ـــ پس چی ?بفرمایید دیگه مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد ـــ کجا می رید ?? ـــ طالقانی برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده ??? مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد مهیا دستی به پیشانی اش کشید ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است مهران سرش را تکان داد ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید ـــ اگه بتونم جواب میدم با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد ـــ برا کدوم اتفاق بود مهیا جوابش را نداد ــــ جواب ندادید ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد جلوی در خانه ی مریم ایستاد اف اف را زد ـــ بیا تو در با صدای تیکی باز شد در را باز کرد و وارد حیاط شد نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت94 همه چیز سریع پیش رفت ،دقی
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 توی راه حال عجیبی داشتم ،اولین باربود میخواستم از نزدیک یه شهید و ببینم بعد از مدتی رسیدیم به معراج جمعیت زیادی اومده بودن یه آمبولانس دم در ورودی ایستاده بود به همراه آقای هاشمی و صادقی واردمعراج شدیم دراتاق که باز شد با دیدن تابوت که باپرچم ایران تزیین شده بود پاهام سست شده بود صدای گریه های افرادی که دورو برم بودند به گوشم می رسید. به سختی خودم رو به تابوت رسوندم نشستم روی زمین تا چند دقیقه فقط نگاه میکردمو اشک میریختم « شهید زیباست ،شهید قشنگ است،با دیدن شهید هم خوشحالی هم ناراحت » سرم رو روی تابوت گذاشتمو آروم گریه میکردم بعد از داخل کیفم مفاتیح رو بیرون آوردمو مشغول خوندن زیارت عاشورا شدم بعد ازاتمام زیارت عاشورا چند نفر داخل شدند و پیکر شهید رو سمت آمبولانس هدایت کردن آنقدراصرار کردم که تاراضی شدن سوارآمبولانس بشم تا برسیم به دانشگاه فقط گریه میکردمو خدارو شکرمیکردم به خاطراین موهبتی که برام قرار داده بچه های دانشگاه از سر جاده اصلی منتظربودن جمعیت زیادی اومده بودن آمبولانس مجبور شد بایسته درآمبولانس و که باز کردن همه فریاد یا حسین و یازهرا سر دادن پیکر شهید روی شانه بچه ها بدرقه میشد دوساعتی گذشت تا تونستن شهید رو برسونن به جایگاهی که براش درست کرده بودیم وقتی حرف از شهید میشه مهم نبود چه اعتقادی داری،چه پوششی داری ،با دیدن شهید دلت میلرزه با چشم هام دیدم دخترپسرهایی که وضع ظاهریشون مناسب نبود ولی وقتی پیکرروی دوششون بود فقط گریه میکردن و التماس از شهید که نگاهشون کنه مراسم تا غروب طول کشید همه چیزبه لطف شهید گمنام خوب پیش رفت بعد ازاتمام مراسم شهید و دوباره با آمبولانس بردن هیچ کس حال خوبی نداشت نه نه میشه گفت همه حالشون خوب بود چون این حال ،حالی نبود که کسی تا حالا تجربه کرده باشه بعد ازاتمام مراسم به همراه سارا یه دربست گرفتیم رفتیم خونه وقتی برگشتیم خونه ،همه از قیافه گریونمون فهمیدن که حالمون خوب نیست سارا بدون هیچ حرفی رفت اتاق امیر، منم رفتم توی اتاق خودم روی تختم دراز کشیدمو به اتفاق هایی که افتاده بود فکر میکردم خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‹♥️📕› ‌ لحظہ‌اےکہ توبین‌الحرمین‌ایستادی‌وُمیگے: آمدمت‌کہ‌بنگرم؛گریہ‌نمیدهدامان… -امان‌امان… 🖐🏻♥️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
°•<💎❄>•° •|یارِ امام‌زمان‌ کیه؟ +اونے که هیچ‌ کَس‌ بھش ‌نظارت‌ نمیڪنه، •|داره‌‌خو‌دشو برایِ امام‌زمان میکشه:)💚 ---🌱--- 💙⃟📘¦⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
⚠️تلنگر یہ‌مداحی بود‌ میخوند : 🤍 - باید‌با‌چادرت‌سپر‌عمہ‌جون‌باشی🙃 اما ناگفته‌ نماند‌ کہ‌ گاهے‌وقت‌ها این‌ چادری‌نماها .. همان‌هایی کہ‌مرز‌های‌ِ خدا‌ را‌ رد‌کردن همان‌هایی کہ‌حرمت‌شکنےکردند .. بہ‌جاے‌ِ سپر میشوند‌ تیری به‌قلب‌ِعمه ! جا‌داره‌سوال‌کنم روز‌ محشر‌ جواب‌ِ مادر زینب‌(س)را‌چہ‌میدهی ؟! رفیق هوای چادر مادر را داشته باش...🌱 🤞🏼🍭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروزشهــادت عباس دانشگــر✨ شهادتت مبارکــ..🕊 لحظه ودا؏••💔 ✨بـرادرشهــیدمـ.🕊 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊