eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
337 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ‌نه ! اما‌دفاع‌زیباست ... و‌بسیجی‌خالقِ‌این‌زیبایۍ♥️🌿 『⚘@khademenn⚘』 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکسها خیره شو...💔 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 『⚘@khademenn⚘』
³ نثاٰر روح ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒاטּ‌‌‌🌱 ᰔ‌ #ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒ_یوسف_الهی•°❥ #ܝܚ̈̇ܤـ̤ــܒ_حاج_حسین_بادپا•°❥ 『⚘@khademenn⚘』
• ● .ابدے_حاج_قاسم.وحاج_حسین.بادپا✾ 『⚘@khademenn⚘』
💫بسم رب الشهدا و الصدیقین💫 ⌛قسمت اول ツ↯ تابستان سال ۱۳۶۶ بود . منتظر فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بودیم . آب و هوای گرم و سوزان عراق ، فضای اسارت را طاقت فرسا تر می کرد . به هر تقدیر روز ها از پی هم سپری می شد و اسرا با اسارت و مشکلات مربوط به آن دست و پنجه نرم می کردند ؛ اما روز به روز به ارتباط و آنها صمیمی تر و اتحاد و همبستگی شان بیشتر می شد . در این میان افرادی وجود داشتند که مخل آسایش اسرا و بر هم زننده نظم اردوگاه بودند . آنها با دادن اطلاعات دروغ به نگهبانان عراقی ، در صدد آزار و اذیت بچه ها بودند .یک روز دو نفر از آنها با معرفی یکی از اسرا به افسران اردوگاه ، صفحه دیگری از دفتر جنایات بعثیون را رقم زد . آنها 🕊محمد رضایی🕊 را به عنوان فردی که در جبهه مسئول قتل چند افسر عراقی بوده ، معرفی کردند و در نهایت با این حرکت ناجوان مردانه باب شهادت او را گشودند 🥀 『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت دوم ツ↯ در قسمتی از اردوگاه یک اتاقک نیمه ساخته وجود داشت که عراقی ها مشغول آماده کردن آن برای استفاده نیرو های خودشان بودند . آنها 🥀محمد🥀 را به این اتاقک نیمه ساخته بردند و با کابل ، باتوم و نبشی به جان او افتادند بعد او را به داخل حمام برده ، به روی سینه خواباندند و شیشه ای را روی کمرش خورد کردند و دوباره با کابل و چوب به جانش افتادند . جراحت کمرش شدید و خون ریزی اش زیاد بود . در همان وضعیت ، تن نیمه جانش را دوباره کشان کشان به سمت همان اتاقک بردند . آنجا جلاد وحشی صفتی به نام عدنان ، انتظار پیکر نحیف 🥀 محمد 🥀را می کشید ؛ او برای آزار و اذیت بیشتر 😭محمد رضایی😭 پارچی از آب و نمک تهیه کرد و روی بدن او ریخت و با جارویی که در دست داشت ، خرده های شیشه را از روی کمرش پاک کرد . 🥀محمد🥀از درد به خود می پیچید ؛ اما دیگر توانی برای ناله کردند نداشت . 『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت سوم ツ↯ او بار ها زیر شکنجه بی هوش شد و هر بار به طریقی او را به هوش آوردند . آخدین بار برای به هوش آوردنش او را دوباره به حمام برگرداندند و زیر دوش آب داغ بردند . 🥀محمد🥀به طرز فجیعی ناله کرد و به هوش آمد . صدای ناله اش فضای اردوگاه را پر کرده بود . ما مثل یک تکه چوب خشکمان زده بود و فقط اشک می ریختیم و جز دعا کاری از دستمان بر نمی آمد . سربازان بعثی برای اینکه صدایش را قطع کنند ، چند قالب صابون را به طرز جنون آمیزی در دهانش فرو کردند که تعدادی از آن وارد گلوی او شد . 『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت چهارم ツ↯ بعد از اینکه به شدت او را فلک کردند ، بدنش را ، در حالی که بی رحمانه روی زمین می کشیدند ، از حمام خارج کردند و از مجتبی ( یکی از افرادی که با نگهبانان رابطه داشت ) خواستند که به او تنفس مصنوعی بدهد . مجتبی می گفت : 《 اول که خواستم به او تنفس مصنوعی بدهم متوجه شدم که دهانش پر از صابون است . مقداری از صابون ها را خارج کردم ‌؛ اما صابون در گلویش گیر کرده بود ؛ برای خارج کردن بقیه صابون ها ، پاهای او را گرفتم تا با بلند کردن آن ها و سرازیر کردن بدنش صابون را خارج کنم . همین که پاهایش را گرفتم متوجه شدم که دیگر استخوان سالمی باقی نمانده است . وقتی می خواستم پیکر را تکان دهم به وضوح صدای ساییده شدن استخوان های خورد شده اش را می شنیدم . متاسفانه من نتوانستم کاری برای او بکنم 》 『⚘@khademenn⚘』
⌛ قسمت آخر ツ↯ پس از لحظاتی ، 🍃محمد رضایی🍃 را در مظلومانه ترین وضع ممکن ، شربت شهادت را نو‌شید . بعثی ها پیکر مطهر 🕊🥀محمد را🥀🕊 را روی سیم خاردار های اطراف اردوگاه انداخته ، تعدادی عکس از او گرفتند تا به نمایندگان صلیب سرخ اعلام کنند که رضایی در حین فرار از اردوگاه کشته شده است . چون طبق مقررات ، عراقی ها اجازه داشتند به اسیر در حال فرار تیراندازی کنند ! محمد را در پتویی پیچیدند و به بیرون از اردوگاه منتقل کردند و ما حتی نفهمیدیم کدامین خاک پذیرای تن شرحه شرحه اش شده و او کجا آرام گرفته است . وقتی برای نظافت حمام رفتیم ، با صحنه ای دلخراش مواجه شدیم ؛ تکه های گوشت و پوست 🕊محمد🕊 تا فاصله یک و نیم متری از سطح زمین روی دیوار پاشیده شده بود و مجرای آب در حال عبور دادن خونی بود که بی گناه بر روی زمین ریخته شده بود . 📚برگرفته از کتاب چشم تر📚 『⚘@khademenn⚘』