🌻⃟⃟🍃
|✨| #تلنگرانہ
•یهاستادداشتیـممےگفت:
+ اگه درسمےخونینبگینبراامام زمان
اگه مهارتڪسبمےکنیننیتتونباشه
براےمفیدبودنتو
دولتامامزمان❤🌱
اگہ ورزشمےکنینامادگےبراے
دوییدنتوحکومتڪریمهآقاباشه
اینجورے میشیم⇓
سـربازقبلازظهـور :)
『⚘@khademenn⚘』
#کلامشهدا✨🌸••
همیشه میگفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ را میخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادتـــــ خودش زیباسـتـــــ ؛
زیباترین شهادتـــــ چگونه استـــــ؟!
در جوابـــــ گفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ این استـــــ ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شھیدابراهیمهادی
『⚘@khademenn⚘』
❌❌⛔⛔❌❌
فوری فوری...
*دوستان انقلابی👇*
با پیامک مشکوک امروزِ همراه اول به گوشیتون ، کشور رامجددبه دست رییس جمهوری مثل روحانی ندهید❌
⬅️ارسال پیامکی مشکوک ازسمت همراه اول درزمینه انتخابات.....(پیامک انتهای همین متن اورده شده)
*سیاست این پیامک ، که امروز به کل ایرانیان فرستاده شده چیست؟......و زیر نظرچه گروهی است؟😑*
دوستان
*❌اولا: به هیچ وجه رئیس جمهور انتخابی آینده خود را لوندهید وبرای همراه اول ارسال نکنید...*
*دوما:*
⛔ لزومی ندارد قبل از رای گیری ،گروهی از رای مردم مطلع شوند که همراه اول دست به چنین کار فتنه انگیزی زده است....
پیامک سوالی است اماهدف چیزدیگری است....😳👇
*‼️حال هدفها:*
۲هدف ازارسال این پیامک وجود دارد:
*۱-اگرازبین :*
*عارف یاجهانگیری ،لاریجانی ،*
هرکدام پیامک وامار بیشتری داشت ،آن را واردمیدان نامزدی کنند ، وبعداز اتمام مناظرات ،
دو نفر به نفع دیگری کناربکشند ....
.ورییس جمهوری اینده کشور را به نفع خود تمام کنند وببرند.... *ودوباره ۸سال همان سیاستهای روحانی را درکشورپیاده کنند...*
(گرانی وتورم ،بیکاری ونفوذی ووابستگی به غرب ووووو)
*❌هدف دوم:*
اگرازبین :
*اقایان رئیسی-قالیباف-رضایی یکی طرفدار و پیامک بیشتر داشت ، پیشبینی میشه که توپخانه تخریب لیبرالها به سمت آنها متمایل شود*
*❌پس خواهشا جوابی به پیامک ارسال نکنید*
💢متن پیامک👇
این پیامک از میان افرادی که تاکنون ثبت نام نکرده اند برای تحقق مشارکت حداکثری از کدام نامزد احتمالی دعوت به ثبت نام می کنید؟
۱. رئیسی
۲. جهانگیری
۳. قالیباف
۴. لاریجانی
۵. رضایی
۶. عارف
شماره گزینه مورد نظرتان را بصورت رایگان در پاسخ ارسال نمایید.
همراه_اول
مسئولیت_اجتماعی
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
#سرطان_اصلاحات_امریکایی
#نه_به_پادوهای_صهیونیست_درایران
#انتخابات
*سلامـ آقا جان!
آشفتہ، بیپناھ و گریانمـ؛
مانند پسر بچۀ گمشدهاے کہ قلبش از ترس تنهایی تند میزند😰 و از گریہ هق هق میکند🥺؛
انگار فکر مۍکند پدرش با صداۍ بیتابی و اشکش،
زودتر پیدایش میکند!..
#اللہـم_عجـل_لولیـڪ_الفرجـــ 🤲🏻
🍃♥️رائحة الحیاة♥️🍃
『⚘@khademenn⚘』
⋱~⚡👑~#صـحـیڣہ_ښـجـاڋيہ
^°|. یا اُنْسَ کُلِ مُستَوحِشٍ غَریبٍ و یا فَرَجَ کل مَکْروبٍ کئیبٍ. (دعای 16)
ای آرامــ دلهــای مــتوحش ســرگرداݩ و ای گـشایش دلهای انــدوهگین و شکستـ💔ــه.|°^
『⚘@khademenn⚘』
‹💛🌻›
ایبینشانِمَحض،
نشـانازڪھجویمَـت؟
-اینصاحبنا؟!🌱
#السلامعلیڪیابقیةاللہ💗
『⚘@khademenn⚘』
#خاطراتشهدا
حسین از دوستان شهید احمد بود و بسیار
به شهید احمد علاقه داشت💞✨
فکر میکنم دوستی آنها به دوره های مشترکشان در کشافه المهدی برمیگردد
حسین همیشه شهید احمد را غریب طوس صدا میزد 🥀🍃
زمانی که شهید احمد به شهادت رسید
حسین بسیار متاثر شد 💔
در آن هنگام او در حال انجام وظیفه بود
ولی به محض اینکه خبر را شنید شبانه به بیمارستان رفت تا برای بار اخر او را ببیند
و بااو وداع کند🦋✨
🥀به روایت خواهر شهید حسین الخطیب
#شهیدحسنالخطیب
#شهیداحمدمشلب
『⚘@khademenn⚘』
#تلنگرانہ
ـ ـ ـ ـ ـ ــہـ۸ــہـ⏳🌿ـہـ۸ــہــ ـ ـ ـ ـ ـ
یادموטּباشھمجازۍنباید
ماروازخداوامامزماטּ‹عج›دوربڪنھ!
نبایدباگزاشتنعکساۍخودموטּ
توپروفایل...
#مرتکبگناهبشیم!
مجازۍڪھآلبومعڪساموטּنیست!
ڪھهرڪۍازراهرسیدعڪسامونو
ببینھ...!
اگھبہفڪرخودتوننیستیدبہفڪر
امامزماטּ‹عج›باشید!💔
#بردارینعڪساتونو( :🖐🏼
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت68 بالاخره رسیدیم به دوکوهه
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت69
بچه ها هنگام پیاده شدن لبخند به لب داشتن اما موقع برگشت چشمای همه گریان و سکوت کرده بودن
فردا عید بود و قراربود عید و در طلاییه کنار شهدا باشیم
دل توی دلم نبود ،چه سعادتی سال تحویل در کنار شهدا بودن
شرمنده بودم از خودم که چقدردیراومده بودم به این سرزمین که بوی بهشت و میده
صبح زود حرکت کردیم سمت هویزه
حاج احمد می گفت هویزه بوی کربلا رو میده ،می گفت اینجاهم حسین زمان (شهید حسین علم الهدی)بایاران عاشورایی خود به کاروان نور و عشق پیوستن، نماز ظهر وبه جماعت خوندیم وناهار و هم همون جاخوردیم وبه سمت
طلاییه حرکت کردیم
شنیده بودم طلاییه قطعه ای ازبهشته و هر ذره خاکش زرنابه
به نقطه ای رسیدیم که اسمش سه راه شهادت بود
حاج احمد دیگه چیزی نگفت و نشست روی زمین و شروع کرد به روضه خوندن و صدای هق هق اش بلند شده بود
هاشمی که دید حاج احمد داره خیلی گریه میکنه شروع کرد به حرف زدن
پرسید: میدونین برای چی به اینجا میگن سه راه شهادت؟
به خاطراینکه اینقدراینجا در تیر رأس عراقیهابوده ،خیلی ازبچه ها اینجا شهید شدن
خیلی ها مجبور شدن پاروی دلشون بزارن و از کناردوستاشون رد بشن
سر در یه جا از طلاییه نوشته بودفاخلع نعلیک انک بالواد مقدس الوی، کفشهایت را درآر، تو در وادی مقدس طوی هستی
کفشامونو درآوردیم و به دستمون گرفتیم
تقریبا دو ساعتی مونده بود به تحویل سال
همه بچه هاپراکنده شدیم
هر کسی یه گوشه ای نشسته بود و خلوت کرده بود
پاهام توان رفتن نداشت
چشمم به سفره هفت سین افتاد
سفره ای که خیلی فرق داشت با سفره های هفت سین دیگه
چشمامو بستم و احساس کردم شهدا همین جا هستن ،کنار ما دوراین هفت سین چه آروزویی بهترازاین که باز هم برام دعوت نامه بفرستن
چه دعایی بهترازاینکه باز هم صدام کنن
صدای زیارت حدیث کسارو ازبلند گوها می شنیدم
کم کم جمعیت نزدیک سفره هفت سین شدن
حال هیچ کسی خوب نبود ،نه شایدم خوب بود که اینجا هستن کنار شهدا
از جمعیت فاصله گرفتم
رفتم یه گوشه روی خاک نشستم
صدای دعای تحویل سال و شنیدم
یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
سال تحویل شد
از داخل کیفم کتاب مفاتیح رو بیرون آوردم و شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا
بعد از سجده اخرزیارت انگار حالم خیلی بهتر شده بود
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت69 بچه ها هنگام پیاده شدن لب
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت70
توی حال و هوای خودم بودم که احساس کردم یکی داره به سمتم میاد
برگشتم نگاه کردم هاشمی بود
هاشمی: عیدتون مبارک
- خیلی ممنون ،عید شما هم مبارک
هاشمی: میخوایم حرکت کنیم نمیاین؟
- الان؟ چقدرزود؟ نمیشه یه کم بیشتربمونیم
هاشمی: دیر شده ،بچه ها هم خسته شدن ،باید بریم واسه شام
- باشه ،الان میام
هاشمی رفت و منم بلند شدم رفتم سمت اتوبوس
چشمم به گل و خاک اتوبوس افتاد
با انگشت اشاره ام شروع کردم به نوشتن جمله ای روی اتوبوس
«شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود»
بعد از مدتی چند تا دخترای دیگه نزدیکم شدن با خوندن این جمله هر کدومشون شروع کردن به نوشتن جمله ای روی اتوبوس
کل اتوبوس ازنوشته ی بچه هاپر شد
سواراتوبوس شدیم و حرکت کردیم
چشمامو بسته بودم و به اتفاقی که این چند روزافتاده بود فکر می کردم
با صدای آقای هاشمی چشمامو باز کردم
هاشمی کنار صندلی ما ایستاده، موبایلش و سمت من گرفت
منم هاج و واج نگاهش می کردم
هاشمی: امیره با شما کار داره!
- با من؟
هاشمی: بله ،زنگ زده به گوشی شما، خاموش بود ،واسه همین با من تماس گرفت
(موبایل و ازش گرفتم ): خیلی ممنونم
هاشمی: خواهش میکنم
- الو
امیر: سلام آیه معلوم هست کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه
- سلام امیر جان ! نمیدونم فک کنم شارژباطریش تمام شده باشه
امیر:یه لحظه فک کردم ،نفرین سارا گرفته
- به دعای گربه سیاه بارون نمیاد
امیر: آخ آخ آخ ،اگه سارا بشنوه
-راستی عیدت مبارک
امیر: اینقدرعصبانی بودم از دستت که یادم رفت، عیدتو هم مبارک
_راستی به مامان بگو گوشیم خاموشه نگران نشه
امیر: میخوای باهاش صحبت کنی
- نه داداش من زشته ،گوشی مردم دستمه
امیر: مردم کیه ،سید دوستمه
- حالا هر کی ،دیگه زنگ نزن
امیر: باشه
- کاری نداری
امیر: نه عزیزم مواظب خودت باش ،خدا حافظ
- چشم ،خدا نگهدار
『⚘@khademenn⚘』