delam-ro-neshun-kardi.mp3
14.79M
مداحی✨
سید رضا نریمانی
دلم رو نشون کردی
نشوندی تو این کشتی
داری میبری تا که
بدی با خدا آشتی
مواظبی نلرزه پام
نیفتم از اون بالا
نیفتم از چشم حسین
بیچاره بشم حالا
هوامو داری عاشقونه باهمه اشکالها
بی معرفت تر از خودم
ندیدم و شرمنده ام
رفیق من ، عزیز من، گذشته و آینده ام
با اشکهای روی صورتم
به روی تو میخندم
آقای منی
دنیای منی
اللهم اجعل محیا محیای منی
تو اومدی تو قلبم
عوض کنی دنیامو
کجاها که میدونم
گرفتی تو دستهامو
میدونم از ظهر چه سختیهایی با تو گذر کردم
ببخش اگه یه وقتهایی با غیرتو سرکردم
میدونم این رو هم همش همیشه ضرر کردم
باز آخرش دیدم خودم رو پشت در در روضه
چقدر برات گرفتم آقا یک نفر روضه
یه دوست خوب میخوام فقط منو ببره روضه
آقای منی ، دنیای منی الاَلُهُمَ
اجْعَلْ مَحیا محیای منی
با اسم تو آرومم
شبهای که غم دارم
خدا میدونه خیلی
هوای حرم دارم
دوست داری دیگه
تو هم تو رو داشته باشی
یه کاری کن یه عادت شه
به یاد منم
هستی که یادم باشه
یادم باشه
چشمای ترم بمونه
آخه منم دم حرم به یاد داشته باشی
که یادت رفته باشه التماس دعا بود
چه خوش گذشت روزایی که تو کرببلا بود
آقای منی ، دنیای منی
اَللّهُمَ اجْعَلْ مَحیا محیای منی
『⚘@khademenn⚘』
چادرم را باد نیاورده که باد ببره🍃
چادرم پرچم غیرت همه مردمان سرزمینم است 👊🏻 که سرخی خونشان را به سیاهی چادرم بخشیده اند 😭♥️
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•........••✾•🌸•✾••........•
یـہ مداحۍ ؏ـالۍ از
#حسین_سیب_سرخی
از همین حالا برای محرم دلتنگم💔
♡•پیشنـہاد مےڪنم حتما دانلود کنید.
『⚘@khademenn⚘』
••💙❄️''↯
•
•
تنفّسبࢪگها،ازقدمهاۍپاڪتوست ...
وسبزےجهاטּ،تمامشرنگچآدرتوست🧡🍭
#پروفایل
#دخترونه✨
#چادری🌻
•┈┈••••✾•👮🏻♀•✾•••┈┈•
🦋『⚘@khademenn⚘』
•┈┈••••✾•👮🏻♂•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ز گهواره تا گور
چادری هستم بدجور😉✌️
『⚘@khademenn⚘』
••🎈!
🌙| #دلے . . .
گفت:🙂
-خیلےوقتاستبعدازنمازبہسجدهمیروم🍃
وبراخدانازمیڪنم !♥️
میگویم :✨
‹سَجَدتُلَڪَيارب🤲🏻
أنتَسَيّدُوأناالعَبد🌱›
+خداهمخوبنازبندهاشࢪامیخࢪد🌻
ودلمسبڪمیشود،🌬
دࢪستمثلیڪماهےدࢪاقیانوس((:🐟🌊!
|↫ #أنتَالمَعبودُوَأنَاالعَبد✨
|↫ #مـدافـعـ
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_35 شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کر
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_36
محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد
ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو بگم ؟؟
بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید
ناکارش کردید دختره ی خراب؟؟
شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند :
ــــ ببند دهنتو ببند.!
رو به مریم گفت ببریدشون داخل
مریم و شهین خانم مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه
چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند
محمد آقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد
شهاب یا الله گفت و وارد خانه شد
مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود
شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود
با اومدن محمد آقا و شهاب عطیه سراسیمه از جایش بلند شد
محمد آقاــ سلام دخترم خوبی
عطیه ـــ خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت
ـــ نه دخترم این چه حرفیه
ـــ مریم اروم تر خو .سلام حاج آقا منم خوبم
محمد آقا و شهین خان خندیدند
ـــ سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که
مهیا محکم زد رو دست مریم
ـــ ای بابا ارومتر
مریم باشه ای گفت و ریز خندید
ـــ حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است
رو به عطیه گفت
ـــ عطیه قحطی شوهر بودبا این ازدواج ڪردی؟
مریم چسب را روی زخم زد
ـــ اینقدر حرف نزن بزار کارمو تموم کنم
محمد آقا لبخندی زد
ـــ مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن
مریم اخم بامزه ای کرد:
ـــ داشتیم بابا؟
مهیا دستش را به عالمت تشکر بالا اورد
ـــ ایول حمایت
شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید
مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد
ـــ میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه؟
مهیا دستی به زخمش کشید
ـــ تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم
مهیا بلند شد مانتوش را تکوند:
ـــ عطیه پاشو امشب بیا پیشم
ــــ نه ممنون میرم خونمون
ـــ تعارف نکن بیا دیگه
شهین خانم دست عطیه رو گرفت:
ــــ راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما
عطیه لبخندی زد
ــ چشم میرم پیش مهیا
همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند
عطیه :شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز
مهیا:شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه
شهین خانم با خنده گفت
ـــ ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم
ـــ واقعا ??میشه دوستمم بیارم؟
ــــ آره چرا ڪه نه
ـــ خب پس شب بخیر
مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرو و در را باز کرد...
『⚘@khademenn⚘』