موسی به آهوها گفت خدا قبول نکرده بارون بفرسته و گفته هنوز زوده
آهوها نا امید شدن
رئیس گله ی آهوها به موسی گفت من به بالای کوه طور میرم و خودم ازش خواهش میکنم
و به آهوهای دیگه گفت اگه دیدید دارم با شادی و نشاط کوه رو پایین میام بدونید خدا خواهشم رو قبول کرده
ولی اگه ناراحت و نا امید بودم بدونید که نپذیرفته
آهو به بالای کوه رفت و با خدا راز و نیاز کرد و درخواستشو داد
خدا هم گفت پیامتونو موسی بهم رسونده و منم گفتم فعلا نه
زوده
آهو که نا امید شده بود موقع برگشتن از کوه گفت هنوز تا پایین کوه امید هست
نباید دوستانمو نا امید کنم
برای همین با شادی و خوشحالی کوه رو پایین میومد
خدا به موسی گفت
همون جواب رو به آهو هم دادم ولی اون تا لحظه ی آخر با توکل به مهربانی من به مسیرش ادامه داد
نخواستم نا امیدش کنم
آهو با توکل به من حرکت کرد و من نباید امیدش رو نا امید میکردم