آهو به بالای کوه رفت و با خدا راز و نیاز کرد و درخواستشو داد
خدا هم گفت پیامتونو موسی بهم رسونده و منم گفتم فعلا نه
زوده
آهو که نا امید شده بود موقع برگشتن از کوه گفت هنوز تا پایین کوه امید هست
نباید دوستانمو نا امید کنم
برای همین با شادی و خوشحالی کوه رو پایین میومد
خدا به موسی گفت
همون جواب رو به آهو هم دادم ولی اون تا لحظه ی آخر با توکل به مهربانی من به مسیرش ادامه داد
نخواستم نا امیدش کنم
آهو با توکل به من حرکت کرد و من نباید امیدش رو نا امید میکردم