#فریب
❌❌دخترا اینقدر ساده نباشین❌❌
✅داستان واقعی است اما قسمت های داخل پرانتز توسط خودم اضافه شده
و بعد اینکه خوندین برای گروه هاتون فوروارد کنین
💠دو هفته پیش که با قطار داشتم میومدم مشهد🚆توی کوپه ما یک پسر👦 دانشجویی به اسم آرش بود که از همون اول سفر من بی قراری ایشون رو می دیدم.
🔹کمی که گذشت من بهش میوه🍎تعارف کردم و این باعث آشنایی ما با همدیگه شد یه کم که گذشت من علت بی قراری هاشو ازش پرسیدم و آرش سفره دلش رو اینطور پهن کرد:
♻️آشفتگی و اضطراب من از ترم دوم دانشگاه شروع شد.زمانیکه با دختری👧 به اسم سمانه توی یکی از کلاس های عمومی آشنا شدم.
▪️از همون اول ترم من و سمانه به همدیگه نگاه های خاص👀داشتیم و این نگاه ها رفته رفته بدید رابطه صمیمانه و عاطفی تبدیل شد.
طوری که بعد از مدتی همه فکر و ذهنم شده بود سمانه و بدجوری عاشقش شده بودم💘 و اون هم منو خیلی دوست داشت.
(بزرگواران خصوصا آقاپسرای گل شیطون اگه خواست شمارو به این روابط بکشونه اول چشماتونو هرزه میکنه که به نامحرم نگاه کنین اولین تیر شیطون به چشماتونه)
🔰اصلا توی دانشکده دانشجوها منو سمانه رو با انگشت نشون میدادن و همه میدونستن ما عاشق همدیگه هستیم اما یک اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و اون هم
📛رابطه نامشروع📛ما با همدیگه بود
👈از اون روز به بعد احساسم نسبت به سمانه عوض شد
(چرا؟ چون پسرها معمولا توی این روابط دنبال ارضای جنسی هستن و وقتی ارضا شدن دیگه نیازی به شما ندارن اصلا بهترازشما پیدا شد با شما کاری باید داشته باشن؟ دیگه بای بای)
👈و دیگه مثل قبل دوستش ندارم و الآن به این نتیجه رسیدم که
👈من به هیچ وجه نمیتونم با سمانه زندگی مشترک داشته باشم
(پس اون همه عشقت کجا رفت پسر☹️)
❓چون همش برام این سوال مطرحه
که اگه اون دختر پاکی بود چرا به این رابطه کثیف با من تن داد؟
💠از کجا معلوم که اون بعد ازدواج💝 به من خیانت نکنه؟!
از طرفی هم من بهش قول دادم که باهمدیگه ازدواج می کنیم☹️الآن نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم
@azgonahtatobeh
✍نتیجه تحقیق یکی از آسیب شناس های اجتماعی بنام آقای دکتر قرائی مقدم که روی 50 پسر که رابطه نامشروع با دوست دخترشان داشتن این بود:
📣این پسران عنوان کردن که اگر تا آخر عمر هم مجرد باقی بمانند
👈حاضر به ازدواج با این دختران نیستند چون خیانت توسط این افراد دور از انتظار نیست.
🔰دخترخانوما متوجه قضیه شدین حالا بازم بگین دوست پسرم عاشقمه،بهم خیانت نمیکنه و ....🔰
http://2khtare-khob.blogfa.com
✅〰عضو بشین حتما حتما〰
@azgonahtatobeh
✅کانال ایتامون👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1538392064C394b6f57fa
👇توی این کانال حرفامو راحت تر میزنم
عضوبشین👇👇👇👇👇👇
@mahdibagherian75
#فریب
بخون و واسه بقیه بفرست😊
🍃سلام امروز با یکی از اعضای کانال صحبت میکردم
که می گفت از پسرایی گول خوردم و این جمله خودش👇
(قلبم هزار تیکه کردن)
بعد اومده نعوذبالله سخن کفر میگه
که خدا کجا بود؟
اگه می فهمه چرا به دادم نمیرسه و....
😒
ببین اولا یک سوال
بنظر شما چرا این دخترخانم اینقدر پشیمان و ناامید شده؟
🙄🤔
چون می تونست اون گناه رو انجام نده اما انجام داد و حالا ناراحت و پشیمانه که چرا انجام داد!
😊
پس یعنی می تونست اون گناه رو انجام نده
✅
اصلا ببینین شما از بعد کاری پشیمون میشی که می تونستی انجام بدی یا انجام ندی اما برعکس عمل کردی!
مثلا وقتی به شما بگن بیا کوه دماوند رو با دندونت جابجا کن و شما نتونی آیا ناراحت یا پشیمون میشی؟
😐
خب معلومه نه
چرا؟
چون تو نمی تونی اینکارو انجام بدی پس قرار نیست بخاطر انجام ندادن هم ناراحت بشی
👌✅
پس نتیجه می گیریم این دخترخانم هم می تونست جواب اون پسرا رو نده و گولشونو نخوره اما خودش با اختیار و انتخاب خودش رفت
و حالا هم پشیمان و ناراحته
حله آقا؟😊
خب حالا اینجا مقصر شما هستی یا خدا؟
💯
اصلا ببین خدا نمیاد تو رو با چیزی امتحان کنه که تو نتونی از عهده ش بربیای
برعکس یک جوری امتحانت میکنه ک تو دقیقا میتونی موفق بشی
☺️
ولی خودت نمیخوای
و پشیمانی بعد گناهتم همینه یعنی می تونستی اما به عقلت عمل نکردی
رفتی دنبال دل و هوست
✅
پس دیگه نگوووووو
خدایا چرا به دادم نمیرسی
اون هم می بینت
هم می شنوه صداتو
هم می فهمه چی میگی و چی تو دلت هست
🌺🌼🌸
قرار نیست من برم دنبال گناه و هوس
بعد بگم خدایا تو هم منو نگه دار
😏
این یک چیز خیلی مسخره س
اول باید محکم و جدی توبه کنی
بعدم بگی خدایا تو هم کمکم کن دیگه نرم دنبال گناه
👍😊
طرف خودش دوست داره گناه کنه
دوست داره شیطون رو انتخاب کنه
بعد میگه خدایا پس کجایی
😒
خدا دقیقا کنارته اگ دقت کنی
ولی تو نمیخوای خدا رو ببینی
نمیخوای خدا رو حس کنی
نمیخوای به حرفش گوش کنی
🌹🍃
بعدم قرار نیس هرکس دعا کرد همونجا سریع اجابت بشه ک
گاهی همون دعات به اجابت میرسه
گاهی بخاطر اون دعا یک بلایی ازت رفع میشه
گاهی بخاطر دعا کردنت بعضی گناهات بخشیده میشه
گاهی خدا بهترشو میخواد بهت بده
😍
گاهی قراره اون دنیا واست جبران کنه
ما در روایت داریم
وقتی بنده خدا میره اون دنیا و می بینه خدا بجای دعاهای مستجاب نشده ش چه پاداشی در نظر گرفته
آرزو میکنه ای کاش که هیچ کدوم از دعاهام به اجابت نمی رسید تا اینجا پاداش بهتری گیرم میومد
🍃🌹🌹🌹🍃
پس از خدا بخواه
و ناامید نشو
#مهدی_باقریان
@azgonahtatobeh
🔴 #فریب یک دختر از شاگرد لوازم تحریری🔴
💠دختر 15 ساله ای که به همراه پدرش برای شکایت از جوان لوازم تحریر فروش وارد کلانتری شده بود با بیان این که هنوز از شدت وحشت لحظه ای که در دام جوان شیطان صفت افتادم به خود می لرزم، اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از ابتدای امسال با چند دختر از همکلاسی هایم دوست شده بودم که افکاری متفاوت تر از من داشتند آن ها دوستی با جنس مخالف را موضوعی عادی و طبیعی جلوه می دادند و مرا که دختری سر به زیر و محجبه بودم عقب افتاده خطاب می کردند.
💠آنها که در فضای مجازی گروه دوستی به راه انداخته بودند مرا دختری بی عرضه می خواندند که نمی توانم زیبایی و جذابیت ظاهری داشته باشم چرا که نمی توانم توجه پسری را به خودم جلب کنم. آن ها آنقدر مرا مسخره می کردند و با نیش و کنایه هایشان آزارم می دادند که تصمیم گرفتم جایگاه خودم را در گروه دوستی آن ها پیدا کنم به همین دلیل چادر را کنار گذاشتم و دوستانم را به منزلمان دعوت کردم تا زیبایی هایم را به رخ آن ها بکشم.
💠اما آن روز وقتی دوستانم از منزل ما رفتند پدر و مادرم با دیدن رفتارها و نوع پوشش آن ها، مرا از دوستی با همکلاسی هایم نهی کردند و به نصیحتم پرداختند که نباید با چنین دخترانی رفت و آمد کنم اما من که تحت تاثیر حرف های دوستانم دچار نوعی لجبازی کودکانه و تقلید کورکورانه شده بودم با بی احترامی پاسخ پدر و مادرم را دادم که می خواهم حداقل در انتخاب دوست آزاد باشم به طوری که چند هفته با پدرم قهر کردم. بعد از آن ماجرا بود که تصمیم گرفتم دوست پسری پیدا کنم تا وقتی همکلاسی هایم از روابط نامتعارفشان با جنس مخالف سخن می گویند من مثل همیشه سکوت نکنم و در برابر آن ها کم نیاورم.
💠در اطراف مدرسه ما فروشگاه لوازم تحریری بود که گاهی برای خرید به آن جا می رفتم و با ابراز محبت های شاگرد فروشنده روبه رو می شدم. این موضوع برایم بسیار خوشایند بود چرا که دیگر می توانستم نزد دوستانم پز بدهم و او را به عنوان دوست پسرم معرفی کنم!
💠با آن که مادرم هر روز بعداز تعطیلی مدرسه به دنبالم می آمد و مرا تا منزل همراهی می کرد ولی آن روز قرار شد خودم به تنهایی بازگردم چرا که مادرم گفته بود می خواهد خواهرم را نزد پزشک ببرد. من هم که خوشحال شده بودم بعد از تعطیلی مدرسه از فرصت سوءاستفاده کردم و برای دیدار «اتابک» به مغازه اش رفتم. او که از دیدنم ابراز شادمانی می کرد از من خواست پشت پیشخوان بروم تا راحت تر درباره آینده با یکدیگر صحبت کنیم.
💠من هم که با تلقین دوستانم این گونه روابط را «مد» می دانستم وارد مغازه شدم و او به بهانه این که کسی مزاحم گفت وگوی مان نشود در مغازه را قفل کرد و سپس با یکی از دوستانش تلفنی تماس گرفت و در حالی که او را به مغازه اش دعوت می کرد، گفت: دختری را به دام انداخته است و او هم می تواند به مغازه بیاید. وقتی فهمیدم در چه مخمصه شومی گیر افتاده ام. جیغ کشیدم و گریه کردم اما او مرا به پستوی مغازه اش هل داد که پایم آسیب دید.
💠در همین گیرودار صدای شکستن شیشه های مغازه بلند شد و اتابک هراسان خودش را به بیرون از مغازه رساند من هم بلافاصله برخاستم و پدرم را دیدم که با دستان خون آلودش با اتابک درگیر شده است، با دیدن او قوت قلب گرفتم و گریه کنان پدرم را به آغوش کشیدم تا مرا به خاطر این اشتباه هولناک ببخشد چرا که پدرم نگرانم شده بود و در آخرین دقایق تعطیلی خودش را به نزدیکی مدرسه رسانده و از دور مرا دیده بود که وارد مغازه شدم و ...
حالا هم در حالی از نگاه کردن به چشمان پدرم شرم دارم که کاش همان روز اول نصیحت هایش را می پذیرفتم. شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) رسیدگی به این پرونده در دستور کار ماموران دایره اطلاعات کلانتری قرار گرفت
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
🔴 #فریب یک دختر از شاگرد لوازم تحریری🔴 💠دختر 15 ساله ای که به همراه پدرش برای شکایت از جوان لوازم
📛 #فریب 📛 #ارسالی_اعضا
💠سلام علیکم وخداقوت خدمت مدیرگروه آقای باقریان وتمامی اعضای گروه.خرسندم که درجمعتون هستم.همین که تلنگری واردشده وباعث شده که به خودمون بیایم واقعاجای شکرش باقیه خداهوامون داشته یعنی همیشه داشته ها ولی توفیقی ایجادکرده که بهترخودمون بشناسیم.
🔸ببینیدعزیزان همه ی ماانسان هاممکنه توشرایطی قراربگیریم که باعث بشه تن به گناه وخودفراموشی بدیم.ازیکی بزرگان شنیدم که می گفت باشکست هست که پیروزی بدست میاد.منظورم این نیست که حتمابایدانتظارشکست داشت بعضی مواقع یه شکستی براانسان پیش میادکه باعث بیدارشدن ازخواب غفلت می شه.من خودم یکی ازاشخاصی بودم که رابطه بانامحرم داشتم چه مجردوچه متاهل به اخرین مرحلش هم رسیدم.شایدفکرمی کردم دارم ازاین طریق آرامش بدست میارم ولی این روابط آرامش کاذبه دیریاز دآخرش بن بست هست.
🔹چون بعداین ماجراهاافسردگی شدیدگرفتم وروانه بیمارستان شدم وکلی بستری و....دیگه امیدی به بهبودی خودم نداشتم وبازهم خداوندمتعال کمکم کردودستموگرفت سلامتیم روبدست آوردم وخداراشاکرم اگرخدای ناکرده هرکمبودونقصی توزندگیتون هست مطمئناراههای متفاوتی وجودداره که حل بشه.
💠متاسفانه بعضیاز ماهافقط یه راه میادتونظرمون واون هم راه اشتباه هست.وسعی کنیدهرچه خداوندمتعال امرکرده رعایت می کنیدمخصوصاخلوت بانامحرم چه درفضای مجازی وچه درفضای حقیقی واینکه دل رابایدسپردبه صاحب اصلی که همون خداست وخداوندراناظربراعمالمون بدونیم.هی
🔸هیچ مردی مارامجبوربه کاری نمی کنه حتی اگرمفسدترین فردباشه.اون خودماهستیم که تن می دیم.ورام می شیم وعزت نفسمون روازدست می دیم وتابع هوای نفس می یشیم.بعدسعی کنیم توزندگیمون برنامه داشته باشیم ووقتمون روگرانبهابدونیم وصرف چیزایی نکنیم که بعدبخوایم پشیمونیش بکشیم.ان شاءالله که همگی موفق ومویدباشید
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
📛 #فریب 📛 #ارسالی_اعضا 💠سلام علیکم وخداقوت خدمت مدیرگروه آقای باقریان وتمامی اعضای گروه.خرسند
♨️ #فریب ♨️
🍡 داستان سعید و پروفایل🍡
🌸 من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل 💔 امام زمانم و به درد آوردم و خیری برای خانواده ام نداشتم.
همش با رفقای ناباب و اینترنت و...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خوابم. زمانی که فضای مجازی وشبکه های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی نصیب نماندم .
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل📱بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدن.
تایه روز تو یکی از گروه های چت یه آقایی پست های مذهبی میداد مطالبش برام جالب بودند
رفتم توی پی وی اون و
مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم.
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون ، بدون دست وپا ، با سری خورده شده از ترکش ، افتاده بر خاکهای داغ .
کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه های او باشند.
و زیر آن عکس یه جمله ای نوشته شده بود:
🌹میروم تاحیا و غیرت جوان ما نرود.🌹
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد. دلم شکست. باورم نمیشه دارم گریه میکنم اونم من ، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی حیا و بی غیرت، منه چشم چرون هوس باز...
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نا بابم متنفر شدم
دلم به هیچ کاری نمی رفت حتی موبایلم و دست نمی گرفتم.
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد🕌.
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه های اجتماعی.
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چی به من یاد می داد.
نماز خوندن ، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید وبه من هدیه میداد
من و در فعالیت های بسیج و مراسمات شرکت میداد
توی محله معروف شدم و احترام ویژه ای کسب کردم.
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین که پیر بود، به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی تونم ، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم.
زبونم قفل شده بود. من و کربلا ؟ زیارت امام حسین؟ اشکم سرازیر شد. قبول کردم و باحال عجیبی رفتم...
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا...
پس از برگشت ، تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه
که با مخالفت های فامیل و دوستان مواجه شدم.
اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود وحتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد.
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم
در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم. وحتی سراغ دوستان قدیمی نا باب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم.
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن. منم گریه ام گرفت. تابحال ندیده بودم بابام گریه😢 کنه!. گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: "من ومامانت یه خواب مشترک دیدیم.
تو رو می دیدیم با مرکبی از نور می بردن بهشت و ما رو می بردن جهنم. وهرچه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من. یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد باهم برین بهشت. وتو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی.
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم. میشه خواهش کنم هرچی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی."
منم نماز و قرآن یادشون دادم وبعد از آن خواب، پدر و مادرم نماز خوان و مقید به دین شدند.
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم.
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریه ام گرفت نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه هام بلند وبلندتر شد.
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود.
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟
مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم . خودش و حتی مادرش هم گریه کردند.
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم : نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت ، دیوانه وار فقط گریه میکردم.
مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر دخترشو به عقد من درآورد.
چند ماه بعد با چندتا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه ها تعطیل شدند ما هم رفتیم.
خانمم باردار بودند و با گریه گفتند:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد وگفتم:
🌹میرم تا حیا و غیرت جوانان ایران بماند...🌹
لطفا تا اخر بخونید
🍡پایان🍡
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
♨️ #فریب ♨️ 🍡 داستان سعید و پروفایل🍡 🌸 من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل 💔 امام زمانم و به درد آ
📛 #فریب 📛 #موسیقی #ترک_رابطه
داستان یکی از اعضای کانالمون☺️👇
🔸سلام عرض ادب واحترام.
داستان من اینجوری شروع شد که یه چند روزی بنر تبلیغاتی دوستی رو توی یه گروه تبلیغاتی گذاشتم و از گروه خارج شدم فکر نمیکردم اصلا بین اون همه تبلیغ یه گروه ۳k دیده بشه اما بخاطر دوستم چون مشغله داشت و من وقت آزادتری داشتم اینکارو کردم
🔹چند روز بعد مدیر گروهش اومد پی وی گفت چرا لفت دادی من خودم بنر تورو سنجاق کردم و چند بار تبلیغ کردم براتون گفتم ممنون لطف کردید اما دیگه نیازی نیس و خیلی محترمانه و رسمی چت رو تموم و پاک کردم چند ماه بعد دوباره قضیه بنر تکرار شد راستش از گروه های شلوغ ومختلط و تبلیغی اصلا خوشم نمیاد واسه همین سریع ترک میکردم باز این آقا اومدن پی وی که چرا ترک کردی گفت یه گروه درخواستی موزیک فیلم برنامه و..دارم از اونجایی که من دوتا علاقه شدید دارم یکی موزیک(۱۵ سال شبانه روز موزیک گوش میکردم البته نه هر موزیکی) ویکی کتاب رفتم توی گروه چون هر دوتارو داشت درخواست دادم اما بخاطر شلوغی و اختلاط اومدم بیرون..
💠این آقا اومد پی وی و این بار گفتم گروه شلوغه چندتا بهانه دیگه که دست از سرم برداره بااینکه رسمی ومودبانه جوابمو میداد اما پیله بود دائم موزیک های عاشقانه میفرستاد.
🌀وقتی دیدم بی خیال نمیشه بااینکه مدتها بود توی تلگرام بودم و کانال های خیلی خوبی رو دنبال میکردم بعضیا آموزشی بودن ولی دیلیت اکانت زدم تا خودمم دیگه نخوام سراغش برم من همیشه محجبه بودم همیشه دربرابر پسرها مغرور و جدی بودم حتی توی دانشگاه اجازه نمیدادم هیچ پسری بامن حرف بزنه یا ازمن جزوه بخواد هرچند خیلی از دخترا بهم تهمت میزدن میگفتن تو چطور بااین زیبایی خاصی که داری دوست پسر نداری غیرممکنه حتما اهلش هستی ولی نشون نمیدی و خودتو پشت چادر قایم کردی😔این حرفا خیلی آزارم میداد
✅من هیچ وقت اهل دوستی باپسری نبودم دختری مذهبی و محجبه ای بودم اما بخاطر زیباییم خیلی این حرفارو میشنیدم ناراحت میشدم حالا برای اینکه داشتم به اون آقا فکر میکردم خیلی شرمنده خدا بودم..برای اینکه هیچ وقت سمتش کشیده نشم تلگرام دیگه نصب نکردم و کلا موزیک رو کنار گذاشتم با گوش دادن موزیک و داشتن تلگرام شاید میرفتم سمت اون آقا و دوباره چت شروع میشد...
✔️الان تمام وقتمو صرف کتاب خوندن و مداحی گوش کردن میکنم بااینکه خیلی علاقه به موزیک داشتم و دارم اما اصلا گوش نمیکنم حتی تلویزیون هم پخش کنه کانال رو عوض میکنم حتی یک ترانه شاید فکر منو ببره اون سمت..برام دعا کنید پاک بمونم ممنون
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
📛 #فریب 📛 #موسیقی #ترک_رابطه داستان یکی از اعضای کانالمون☺️👇 🔸سلام عرض ادب واحترام. داستان من
❌ #فریب ❌
پسری که میگفت حاضر است جانش را برایم فدا کند، به بهانه خرید ساندویچ مرا قال گذاشت و رفت
سایت رکنا نوشت: یک دختر فراری با مراجعه به پلیس از فرشاد شکایت کرد.
💠او گفت: فرشاد حرفهای قشنگی میزد و برایم رؤیاهای زیبایی ساخته بود. من یک دل نه صد دل عاشق او شده بودم و اگر یک روز صدایش را نمیشنیدم احساس دلتنگی میکردم.
💠چند ماه گذشت. وقتی از فرشاد خواستم به خواستگاریام بیاید بهانهای جور کرد و گفت پدر و مادرش آدمهای سختگیری هستند و نمیگذارند این ازدواج سر بگیرد. با شنیدن حرفهای او ناامید شده بودم و حتی چندروزی هم به تماسهای تلفنیاش پاسخ ندادم، اما وقتی دوباره وارد فضای مجازی شدم برایم پیام فرستاد و ابراز عشق و علاقه کرد. اعصابم به هم ریخته بود. میگفت باید هر دو خانواده را درمقابل کار انجام شده قرار بدهیم. نمیفهمیدم چه میگوید و راستش را بخواهید با ۱۷سال سن اصلا عقلم به این حرفها قد نمیداد. بالاخره حرفش را واضح بیان کرد. به پیشنهاد فرشاد از خانه فرار کردم و از تهران به مشهد آمدیم. میگفت: چند روزی اینجا میمانیم و بعد هم به یکی از کشورهای همسایه فرار میکنیم و زندگی جدیدی برای خودمان تشکیل میدهیم.
💠بدون آنکه به عاقبت این کار احمقانه فکر کنم با آرزوهای واهی پا در مسیری گذاشتم که آبرو و حیثیتم را به باد داد و روسیاه و شرمنده شدم. فرشاد مرا به خانه یکی از دوستانش برد. ولی هنوز چندساعتی نگذشته بود که از حرفهایش فهمیدم پشیمان شده است.
💠من هم دلهره داشتم و پشیمان شده بودم. بیرون آمدیم تا در خیابان قدم بزنیم. در خیابانی شلوغ، فرشاد به بهانه خرید ساندویچ رهایم کرد و غیبش زد. حدود دو ساعت کنار پیادهرو منتظر ماندم و تازه فهمیدم چه رودستی خوردهام. پسری که ادعا میکرد حاضر است جانش را برایم فدا کند، پولهایم را برداشته و فرار کرده بود.
💠نمیدانستم چه کار کنم. پولی هم نداشتم که به تهران برگردم. پس از ۱۰ ساعت دربهدری در حالی که چشمهایم را ازخستگی نمیتوانستم باز نگه دارم و گرسنگی نای راه رفتن برایم نگذاشته بود، پلیس مرا پیدا کرد. حقیقت را به مأموران انتظامی گفتم ، آنها هم خانوادهام را در جریان قرار دادند.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌ #فریب ❌ پسری که میگفت حاضر است جانش را برایم فدا کند، به بهانه خرید ساندویچ مرا قال گذاشت و رفت
📛📛 #فریب 📛📛
ادعای جوانی که که با ۲ دوستش به یک دختر تجاوز کردند/ او را به زور نبردیم، به خواست خودش آمد
💠ایران نوشت: بیست و چهارم آذر پارسال دختر نوجوانی که توانسته بود از مخفیگاه سه شیطان صفت فرار کند خودش را به اداره پلیس رساند و با طرح شکایت اعلام کرد مرد جوانی که بارها او را در مقابل مدرسهاش ملاقات کرده بود با فریب و نیرنگ و ابراز علاقه او را سوار خودرو مدل بالایش کرده اما پس از خوراندن آبمیوه مسموم و بیهوشی وی را ربوده و به شهرستان دیگری منتقل کرده و با همدستی دو تن از دوستانش او را مورد آزار و اذیت قرار دادهاند.
💠همزمان با این موضوع والدین دختر نوجوان نیز با مراجعه به کلانتری از ناپدید شدن دخترشان خبر داده بودند. در حالی که تلاش برای شناسایی و دستگیری متهمان ادامه داشت سرانجام چند روز قبل یکی از متهمان از سوی پلیس دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت، اما وی در اعترافاتش مدعی شد که سارا با پای خودش به مخفیگاه آنها رفته بود.
💠سارا در اظهاراتش گفت دیگر به مدرسه نمیروم و اصلاً شرایط روحی خوبی ندارم کابوس اتفاقاتی که برسرم آمده روز و شب همراهم است... تمام لحظاتم با حس ناامنی عجین شده حتی پزشکان و روانشناسان هم نمیتوانند کمکم کنند. از والدینم خجالت میکشم....
💠در ادامه رسیدگی به این پرونده متهم با سندی که از طریق تلفن همراهش به دادگاه ارائه کرد مدعی شد این دختر نوجوان با رضایت خودش همراه پسرها از کرج به شهرستان دیگری آمده و تن به رابطه با ما داده است.
قضات هم با توجه به اظهارات جدید متهم برای تصمیمگیری وارد شور شدند.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
📛📛 #فریب 📛📛 ادعای جوانی که که با ۲ دوستش به یک دختر تجاوز کردند/ او را به زور نبردیم، به خواست خود
❌❌ #فریب ❌❌
پسری که با انتشار عکسهای نامناسب دخترها اخاذی میکرد: دیدم شگردم موثر بود، سراغ دختران دیگر رفتم
💠شرق نوشت: دختری جوان چندیقبل به پلیس فتای سبزوار رفت و با طرح شکایت از خواستگارش گفت: «من عضو گروهی در یکی از شبکههای اجتماعی هستم. یکی دیگر از اعضای گروه به نام افشین مدتی قبل برای من پیام خصوصی گذاشت و گفت به من علاقهمند شده و قصد ازدواج دارد. من هم چون او خواستگاری کرده بود، جوابش را دادم و وقتی از من خواست حضوری یکدیگر را ملاقات کنیم، قبول کردم. وقتی سر قرار رفتم، افشین از من خواست سوار ماشینش شوم تا با هم دوری بزنیم و کمی صحبت کنیم. او گفت هدفش از این کار آشنایی بیشتر است تا بتوانیم در آینده زندگی خوبی داشته باشیم. من هم قبول کردم و سوار خودروی او شدم. دقایقی بعد افشین به من آبمیوه داد اما بعد از خوردن آن از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم، دیدم در خیابان و نزدیک همان جایی هستم که سوار ماشین شده بودم. آنموقع بود که فهمیدم افشین من را فریب داده است اما نمیدانستم چه نقشهای در سر دارد
💠شاکی ادامه داد: «روز بعد افشین با من تماس گرفت و گفت عکسهایی خصوصی از من تهیه کرده است و اگر به او باج ندهم، عکسها را منتشر میکند و آبرویم را میبرد. بهشدت ترسیده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. ابتدا قصد داشتم تسلیم شوم اما بعد تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم در میان بگذارم. وقتی واقعیت را به مادرم گفتم، او به من توصیه کرد نزد پلیس بیایم و شکایت کنم».
💠مأموران بعد از شنیدن اظهارات این دختر تحقیقات خود را آغاز کردند و با پیگیری سرنخهای اینترنتی توانستند محل سکونت افشین را شناسایی و او را در عملیاتی دستگیر کنند.
💠افشین بعد از انتقال به پلیس فتا منکر ارتکاب هرگونه جرمی شد و گفت شاکی را اصلا نمیشناسد اما مدارک غیرقابل انکاری علیه او وجود داشت. به همین دلیل افشین در نهایت مجبور شد به تهیه عکسهای خصوصی از دختر جوان و تلاش برای اخاذی از او اعتراف کند. متهم گفت: من قبل از اینکه سراغ این دختر بیایم با همین روش چهار دختر دیگر را فریب دادم و از آنها بعد از تهیه عکس اخاذی کردم. تصورم این بود که طعمههایم از ترس آبرویشان شکایت نمیکنند و مبلغی را که میخواهم به من میپردازند. دفعه اول که این کار را انجام دادم، میترسیدم اما بعد از اینکه بهسادگی به خواستهام رسیدم، به این کار ادامه دادم.
✅بنا بر این گزارش متهم درحالحاضر در بازداشت به سر میبرد و تحقیقات از او ادامه دارد.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌ #فریب ❌❌ پسری که با انتشار عکسهای نامناسب دخترها اخاذی میکرد: دیدم شگردم موثر بود، سراغ دختران
❌❌❌ #فریب ❌❌❌
ماجرای دختر ۲۵ سالهای که به امید ازدواج با مرد ۴۸ ساله، با او رابطه نامشروع داشت
✔️روزنامه خراسان نوشت: دختر 25 ساله ای به همراه مادرش وارد کلانتری شد تا راز ارتباط مخفیانه با صاحبکارش را فاش کند.
💠او در تشریح ماجرای آشنایی خود با مرد 48 ساله به مشاور مددکار اجتماعی کلانتری مشهد گفت: دختر نوجوانی بودم که پدر و مادرم به دلیل اختلافات شدید خانوادگی از یکدیگر جدا شدند. آن زمان من به مادرم وابستگی شدیدی داشتم به همین علت هم زندگی در کنار مادرم را انتخاب کردم. از سوی دیگر هم نزد مادرم آزادی های بیشتری داشتم و می توانستم آزادانه با دوستانم رفت و آمد کنم. اگرچه در یک خانواده متوسط بزرگ شده بودم اما باز هم از نظر مالی مشکلی نداشتم و با دوستانم به تفریح و خوشگذرانی می پرداختم و در پارتی ها و مهمانی های خاص شرکت می کردم.
💠علاقه زیادی به عکاسی داشتم و همواره سعی می کردم عکس های حرفه ای از سوژه های خاص تهیه کنم. به همین دلیل در بین دوستانم به عکاس باشی معروف بودم. وقتی تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسید در کلاس های آموزشی عکاسی شرکت کردم و پس از آن تصمیم گرفتم به صورت تجربی وارد بازار کار شوم. این بود که در یکی از عکاسی های مشهدکه صاحب نام و نشانی بود مشغول به کار شدم. صاحبکارم مردی میان سال و دارای همسر و فرزند بود. او در همان روزهای اول آغاز به کارم در عکاسی چنین وانمود می کرد که به من علاقه مند شده است.
💠من هم که به اشتباه تصور می کردم اگر با او ازدواج کنم آینده بهتری خواهم داشت به درخواست های او برای داشتن یک رابطه پنهانی پاسخ مثبت دادم. از آن روز به بعد ارتباط های من در حالی آغاز شد که صاحبکارم به من قول داد همسرش را طلاق دهد و با من ازدواج کند. با این چرب زبانی ها و نیرنگ های صاحبکارم هر روز بیشتر از گذشته به او وابسته می شدم و به امید این که روزی لباس عروسی بپوشم به همه خواسته های شرم آورش تن می دادم تا این که دیگر از این شرایط خسته شدم اما از سوی دیگر نیز طوری به او علاقه مند بودم که می ترسیدم اعتراض کنم.
💠خلاصه بیشتر از یک سال و نیم از این ماجرا گذشت ولی او به قول و قرارهایش عمل نکرد. به همین دلیل من هر روز با وجدانم درگیر بودم و نمی خواستم به این رابطه عاطفی ادامه بدهم. با وجود این وقتی موضوع ازدواج را با صاحبکارم در میان گذاشتم او خیلی راحت گفت هیچ گاه به ازدواج با او فکر نکنم از سوی دیگر هم مرا تهدید می کند که اگر با کس دیگری ازدواج کنم مرا نقص عضو می کند. آن جا بود که فهمیدم به عشقی سراب گونه دل بسته ام اما باز هم می ترسیدم او انتقام سختی از من بگیرد. به همین علت بهترین چاره را در آن دیدم که باز هم به مادرم تکیه کنم. این گونه بود که ماجرای ارتباطم را برای مادرم بازگو کردم و به کلانتری آمدیم.
@azgonahtatobeh
از گناه تا توبه 🇵🇸🇮🇷
❌❌❌ #فریب ❌❌❌ ماجرای دختر ۲۵ سالهای که به امید ازدواج با مرد ۴۸ ساله، با او رابطه نامشروع داشت ✔
❌❌ #فریب ❌❌
🔥دختر شهرستانی وقتی عکس پسر شیک پوش را کنار خودروی شاسی بلند دید تصور نمیکرد او یک شیاد سارق باشد.
🔥حدود دو هفته قبل دختر جوانی با مراجعه به کلانتری 151 یافت آباد ضمن شکایت از خواستگارش گفت: من در یکی از شهرهای شمال کشور زندگی میکنم. چندی پیش در فضای مجازی با پسری آشنا شدم که در کنار یک ویلای لوکس به همراه ماشین شاسی بلند و گرانقیمتش عکسی انداخته بود و آن عکس را روی پروفایلش قرار داده بود.
🔥ضمن صحبت با این پسر وی مدعی شد وضع مالی خوبی دارد و بهدنبال ازدواج با یک خانم نجیب است و بعد از چند روز نیز از من خواستگاری کرد. قرار شد یک روز برای آشنایی بیشتر با او، به تهران بیایم. اما وقتی به ملاقات او رفتم وی تمامی طلاهایی که همراهم بود را به زور از من سرقت کرد و متواری شد.
✅سرهنگ محمدرضا موسوی رئیس کلانتری یافت آباد در تشریح این خبر گفت: با تشکیل پرونده مربوط به این سرقت، تصاویر سارق مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد او یکی از اهالی منطقه یافت آباد تهران است که با مراجعه مأموران به خانه پدری اش، آنها مدعی شدند پسرشان به قهوه خانهای در همین محدوده رفته است. بلافاصله تیمی از مأموران عملیات کلانتری با هماهنگی مقام قضایی وارد عمل شدند و با توجه به حساسیت موضوع، متهم را دستگیر کردند. وی در بازجوییها گفت: با طراحی نقشهای و عکس انداختن در کنار ویلاهای لوکس و ماشینهای گرانقیمت خودم را فردی ثروتمند جا زده و بعد از جلب اعتماد دختران جوان از آنها خواستگاری میکردم و با کشاندن آنها به محلی خلوت، طلا و جواهرات گرانقیمتشان را به زور میدزدیدم.
🔥با توجه به حساسیت موضوع و احتمال سریالی بودن جرایم وی، متهم به همراه پروندهاش در اختیار کارآگاهان پایگاه پنجم آگاهی پایتخت قرار گرفت و تحقیقات برای مشخص شدن سرقتهای احتمالی دیگر متهم ادامه دارد.
@azgonahtatobeh